Çarşamba, Aralık 17, 2008

بحران: خرج را از رئیس و روسا بگیریدبیانیه‌ی گرایش مارکسیست بین‌المللی!

مقاله از میلیتانت شماره 18

بحران: خرج را از رئیس و روسا بگیرید!

بیانیه‌ی گرایش مارکسیست بین‌المللی

بخش اول: بحران جهانی سرمایه‌داری

ترجمه‌ی بابک کسرایی

بحران جهانی سرمایه‌داری

بحران جهانی سرمایه‌داری واقعیتی است که هیچ کس نمی‌تواند به آن بی‌توجهی کند. اقتصاددانان همین دیروز به ما اطمینان می‌دادند که تکرار 1929 غیرممکن است. حالا دارند از خطر تکرار رکود بزرگ اقتصادی حرف می‌زنند. صندوق جهانی پول از افزایش خطر رکود اقتصادی شدید و طولانی در سطح جهانی خبر می‌دهد. چیزی که در ابتدا فروپاشی مالی در آمریکا بود اکنون به اقتصاد واقعی کشیده و شغل‌ها، خانه‌ها و زندگی میلیون‌ها نفر را تهدید می‌کند.

ترس بازارها را فرا گرفته است. ریچارد فولد، مدیر اجرایی سابق برادران له‌مان،‌ به کنگره‌ی آمریکا گفت که بانک او با "طوفان ترس"‌ کنار رفته است. به نظر نمی‌رسد این طوفان سرِ آرام شدن داشته باشد. چنان‌که مورد ایسلند نشان داد نه فقط بانک‌ها که کشورها هم در خطر ورشکستگی هستند. قرار بود آسیا جهان را از رکود نجات دهد اما بازارهای آسیایی به مالیخولیای عمومی کشیده شدند. هر روز از توکیو تا شانگهای، از مسکو تا هنگ کنگ شاهد سقوط‌هایی سخت هستیم.

این بزرگترین بحران مالی از سال 1929 تاکنون است. و همچون سقوط بزرگ، این بحران نیز در پی احتکار عظیم در دوره‌ی قبلی می‌آید. حجم عظیم احتکار در دو دهه‌ی قبلی بی‌سابقه بود. ارزش بازار سهام در آمریکا از 5.4 تریلیون دلار در سال 1994 به 17.7 تریلیون دلار در سال 1999 و 35 تریلیون در سال 2007 رسید. این بسیار بیش از میزان سرمایه‌ی احتکاری موجود پیش از سال 1929 است. بازار سپرده‌های فرعی حداقل 500 تریلیون دلار است یعنی ده بار بیش از تولید کل کالاها و خدمات در جهان.

در سال‌های رونق که بانکداران توانستند ثروتی بی‌حساب انباشته کنند هیچ کس صحبت از تقسیم سود با بقیه‌ی جامعه نمی‌کرد. اما امروز که به مشکل برخورده‌اند پیش دولت می‌آیند و تقاضای پول می‌کنند. اگر قمارباز مصممی باشید که پول قرض کردید و هزار دلار باختید و نمی‌توانید قرضش را بپردازید به زندان می‌روید. اما اگر بانکدار ثروت‌مندی هستید که بر سر میلیاردها دلار پول بقیه‌ی مردم قمار کرده و باخته به زندان نمی‌فرستندتان بلکه چند میلیارد پول بقیه‌ی مردم را از طریق دولت بهتان جایزه می‌دهند.

دولت‌ها در مواجهه با خطر فروپاشی تمام و کمال نظام بانکی رو به اقدامات مستاصلانه آورده‌اند. دولت بوش 700 میلارد دلار به تابوت بانکدارها تزریق کرده است. این تلاشی عجولانه برای دمیدن زندگی در کالبد بی‌جان نظام مالی است. این میزان معادل 2400 دلار برای هر مرد و زن و کودک در آمریکا است. دولت بریتانیا طرح نجاتی با بیش از 400 میلیارد پوند (نسبت به جمعیت، بسیار بیشتر از آمریکا) اعلام کرده و اتحادیه‌ی اروپا هم چند میلیاردی اضافه کرده است. طرح نجات آلمان شامل نزدیک به 20 درصد تولید ناخالص داخلی بزرگترین اقتصاد اروپا می‌شود. دولتِ صدراعظم آنگلا مرکل قول داده با 80 میلیارد یورو در بانک‌های بیمار سرمایه‌گذاری کند و بقیه‌ی پول را صرف پوشش تضمین‌ها و فقدان‌های وام کند. تابحال نزدیک به 2.5 تریلیون دلار در سراسر جهان خرج شده و این پول هنوز نتوانسته جلوی گرایش نزولی را بگیرد.

اقدامات مستاصلانه

بحران کنونی به هیچ وجه تا به آخر پیش نرفته است. اقدامات دولت‌ها و بانک‌دارهای مرکزی جلوی آن را نمی‌گیرد. آن‌ها با پرتاب کردن پول‌های بسیار به بانک‌ها در بهترین حالت به نجاتی موقتی دست می‌یابند یا بحران را تا حدودی آرام می‌سازند و آن هم به قیمت بار عظیم قرض بر دوش نسل‌های آینده. اما هر اقتصاددان جدی می‌داند که بازارها حالا حالا جای سقوط دارند.

وضع کنونی از بعضی لحاظ حتی بدتر از سال 1930 است. موج عظیم احتکار که پیشامد بحران مالی کنونی بود و آن را آماده ساخت چندین بار بزرگتر از موردی بود که به سقوط 1929 انجامید. میزان سرمایه‌ی مصنوعی که در نظام مالی جهانی تزریق کرده‌اند (و سمی است که می‌تواند کل آن را یکجا نابود کند) اینقدر عظیم است که هیچ کس توانایی اندازه‌گیری‌اش را ندارد. در نتیجه "اصلاح"‌ مربوطه (برای استفاده از نامی که اقتصادانان امروز به کار می‌برند) حتی دردناک‌تر و دیرپاتر خواهد بود .

در دهه‌ی 1930 آمریکا بزرگترین بستانکار جهان بود. حالا بزرگ‌ترین بدهکار جهان است. روزولت در زمان طرح نو می‌خواست اقتصاد آمریکا را از دل رکود بزرگ دوباره آغاز کند و مقادیر عظیمی از پول در اختیار داشت. امروز بوش باید به کنگره‌ای مردد التماس کند که پولی را به او بدهند که ندارند. تصویب هدیه‌ی 700 میلیارد دلاری به شرکت‌های بزرگ به معنای افزایش بیشتر در قرض عمومی است. این به نوبه‌ی خود به معنای دوره‌ای کامل از ریاضت و کاهش استانداردهای زندگی برای میلیون‌ها شهروند آمریکا است.

این اقدامات شتاب‌زده جلوی بحران را، که تازه هنوز شروع نشده، نمی‌گیرد. همانگونه که طرح نوی روزولت، بر خلاف تصور عموم، جلوی رکود بزرگ را نگرفت. اقتصاد آمریکا تا سال 1941 هنوز وضعیت نازلی داشت و در این‌ هنگام بود که آمریکا وارد جنگ جهانی دوم شد و خرج‌های عظیم نظامی بالاخره بیکاری را حل کرد. بار دیگر مواجه با دوره‌ای طولانی از کاهش استانداردهای زندگی، بستن کارخانه‌ها، کاهش دستمزدها، کاهش مخارج اجتماعی و ریاضت عمومی هستیم.

سرمایه‌داران خود را در کوچه‌ی بن‌بستی می‌بینند و راه فراری پیدا نمی‌کنند. تمام احزاب سنتی در سردرگمی و نزدیکی فلج به سر می‌برند. رئیس جمهور بوش به جهان گفته که جواب دادن طرح نجات مالی‌اش "مدتی طول می‌کشد". تا آن وقت هر روز شرکت‌های بیشتری ورشکست می‌شوند، کسان بیشتری کارشان را از دست می‌دهند و کشورهای بیشتری ویران می‌شوند. بحران اعتباری دارد شرکت‌هایی را که قبلا سالم بودند تکان می‌دهد. شرکت‌هایی که نمی‌توانند سرمایه کسب کنند مجبور می‌شوند اول از سرمایه‌گذاری ثابت بکاهند و بعد از سرمایه‌ی کارآمد و بالاخره از اشتغال.

شرکت‌ها دارند به دولت‌ها و بانک‌های مرکزی التماس می‌کنند که نرخ‌های بهره را کاهش دهند. اما تحت شرایط کنونی چنین کاری بی‌فایده است. پس از کاهش هماهنگ نیم درصدی، شاهدِ زوال شدید بازارهای سهام جهان بودیم. کاهش نرخ بهره توسط بانک‌های مرکزی آشوب بازارها را حل نمی‌کند. در مقابل رکودی جهانی هیچ کس نمی‌خواهد سهم بخرد و هیچ کس هم نمی‌خواهد پول قرض دهد. بانک‌ها دیگر قرض نمی‌دهند چون اطمینان ندارند که پولشان هرگز بازگردد. تهدید فلج بالای سر کل نظام است.

علیرغم تلاش‌های هماهنگ بانک‌های مرکزی برای تزریق پول به نظام، بازارهای اعتبار همچنان لجوجانه ثابتند. دولت بریتانیا به بانک‌داران هدیه‌ای با ارزش بیش از 400 میلیارد پوند داد. نتیجه، سقوط بازار سهام بود. در واقع پس از اعلام این اهداییه و اعلام کاهش نرخ نیم‌درصدی توسط بانک انگلستان، نرخ قرض بین‌بانکی افزایش یافت. این کاهش‌ها به طور کلی به وام‌گیرندگان و خریداران خانه منتقل نمی‌شود. این اقدامات بحران را حل نکرده بلکه به جیب همان کسانی پول می‌ریزد که فعالیت‌های محتکرانه‌شان اگر عامل بحران نبود به شدت بر آن افزود و مشخصه‌ای ناگهانی و غیرقابل مهار به آن داد.

بانک‌ها هرگز نمی‌بازند

بانکدار در گذشته مرد محترمی با کتی قهوه‌ای بود که قرار بود الگوی مسئولیت باشد و پس از بازرسی‌های بسیاری به مردم پول، قرض دهد. اما تمام این اوضاع در دوره‌ی اخیر عوض شد. با نرخ‌های بهره‌ی پایین و نقدینگی حاضر و آماده و بسیار، بانکدارها جانب احتیاط را رها کردند و بخاطر سودهای بالا میلیارد میلیارد به کسانی قرض دادند که فهمیدند هنگام افزایش نرخ‌ها از پس پرداخت قسط‌ها برنمی‌آیند. نتیجه، بحران مسکن ساب‌پرایم بود که در بی‌ثبات کردن کل نظام مالی نقش داشت.

دولت‌ها و بانک‌های مرکزی با هم دسیسه کردند تا بادی به آتش احتکار بزنند تا از رکود بگریزند. بانک فدرال در زمان آلن گرین‌اسپن نرخ‌های بهره را بسیار پایین نگه داشت. این را سیاستی بسیار هوشمندانه دانستند. اینگونه روز شیطانی را به تاخیر انداختند و نتیجه فقط این شد که وقتی بحران بالاخره از راه رسید، هزاربار بدتر شد. پول ارزان به بانکدارها امکان داد غرق جنونی از احتکار شوند. افراد پول قرض کردند تا در املاک سرمایه‌گذاری کنند یا کالا بخرند؛ سرمایه‌گذاران با استفاده از بدهی ارزان در دارایی‌های پرسودتر سرمایه‌گذاری کردند یا در مقابل سرمایه‌گذاری‌های موجود پول قرض گرقتند؛ قرض دادن بانک‌ها دارایی‌های مشتریان را تا سطحی بی‌سابقه بالا کشید و فعالیت‌های مشکوک را بیرون ترازنامه‌ها انجام می‌دادند.

حالا همه‌ی این کارها به ضد خودش بدل شده است. تمام عواملی که اقتصاد را به بالا هل می‌دادند الان با هم جمع شده‌اند تا روند رو به پایین وحشتناکی ایجاد کنند. زخم بدهی‌ها باز می‌شود و کمبود اعتبار می‌تواند اقتصاد را به توقفی کامل بکشاند. اگر کارگری در شغلش اشتباه کند، اخراجش می‌کنند. اما وقتی بانکدارها کل نظام مالی را آتش می‌زنند انتظار جایزه هم دارند. مردان کت و شلوارپوشی که با احتکار پول بقیه‌ی مردان پولدار شده‌اند، اکنون تقاضا می‌کنند که مالیات‌دهندگان نجات‌شان دهند. این وقیح‌ترین منطق‌ها است که بیشتر مردم در درک آن مشکل دارند.

در سال‌‌های اوج، بخش مالی و بانکی سودهای عظیمی کسب می‌کرد. در سال 2006 تنها بانک‌های بزرگ حدود 40 درصد سود تمام کسب و کارها در آمریکا را از آن خود کردند. این صنعتی است که مدیران رده بالای آن 344 بار بیشتر از کارمندان معمولی در آمریکا حقوق می‌گیرند. سی سال پیش حقوق متوسط مدیر کل 35 برابر کارگری معمولی بود. سال قبل، متوسط حقوقِ مدیر کل 500 شرکت برتر، 10.5 میلیون دلار بعنوان "پاداش" دریافت کرد.

بانک‌دارها می‌خواهند ما تمام این‌ها را فراموش کنیم و بر ضرورت نجات بانک‌ها تمرکز کنیم. باید تمام نیازهای ضروری جامعه را کنار بگذاریم و ثروت جامعه را در کلیتش در اختیار بانکدارهایی بگذاریم که خدماتشان به جامعه بسیار مهم‌تر از خدمات پرستاران و دکتران و معلم‌ها و کارگران ساختمانی دانسته می‌شود. دولت‌های اتحادیه‌ی اورپا و آمریکا در یک هفته معادل میزان مورد نیاز برای حل گرسنگی جهانی برای نزدیک به 50 سال را خرج کردند. میلیون‌ها نفر از گرسنگی رو به مرگند و بانکدارها به خرج مردم حقوق‌ها و مزایای آنچنانی می‌گیرند و زندگی تجملی برای خود فراهم می‌کنند. این واقعیت که بحرانی وجود دارد هم تغییری در این نمی‌دهد.

"به نفع همه؟"

بیشتر مردم با استدلالات بانکدارها و سیاستمداران قانع نمی‌شوند. آنان به تلخی از این واقعیت که پولی که به سختی کسب کردند تقدیم بانکدارها و ثروتمندان می‌شود بیزارند. اما وقتی اعتراض می‌کنند نوای هماهنگ و کرکننده‌ی سیاستمداران پاسخ می‌دهد: "راه دیگری نیست". این استدلال اینقدر و با چنان لجاجتی تکرار می‌شود که بیشتر منتقدین را ساکت می‌‌کند، بخصوص به این علت که تمام احزاب بر سر این مسئله موافقند.

دموکرات‌ها و جمهوریخواهان، سوسیال دموکرات‌ها و دموکرات مسیحی‌ها، محافظه‌کاران و حزب کارگری‌ها همه در دسیسه‌ای حقیقی گرد هم آمده‌اند تا مردم را قانع کنند که "نفع همه" در این است که جیب مردم کارگر را بزنند تا پول بیشتری به دست گنگسترهای شرکت‌ها برسد. فریاد می‌زنند: "ما نظام بانکی سالم (بخوانید پرسودتر) نیاز داریم. باید اعتماد را احیا کنیم و اگر این‌طور نشود، فردا صبح آخرالزمان می‌شود".

با این نوع استدلال می‌خواهند فضایی از ترس و وحشت ایجاد کنند تا بحثی منطقی را غیرممکن سازند. اما این استدلال واقعا چه اجزایی دارد؟ آن را از تمام تعارفاتش که تهی کنیم، معنی آن چنین است: از آن‌جا که بانک‌ها به دست ثروتمندان است و از آن‌جا که ثروتمندان فقط وقتی پول‌شان را "ریسک" می‌کنند که نرخ بالای سود بگیرند و از آن‌جا که در حال حاضر سودی نمی‌سازند و فقط ضرر می‌کنند، دولت باید دخالت کند و به آن‌ها مقادیر عظیمی پول دهد تا سودهایشان را و در نتیجه اعتمادشان را احیا کنند. و سپس همه چیز خوب خواهد شد.

جان کنت گالبریت، اقتصاددان شهیر آمریکایی، این استدلال را اینگونه خلاصه می‌کند: "فقرا زیادی پول دارند و ثروتمندان به اندازه‌ی کافی ندارند". ایده‌ی این‌ها اینست که اگر وضع ثروتمندان خوب باشد در طولانی‌مدت بخشی از ثروت‌شان پایین می‌ریزد و همه‌مان نفع می‌بریم. اما چنان‌که کنز گفت: در طولانی‌مدت ما همه می‌میریم. باضافه این تئوری در عمل غلط از کار در آمده است.

این استدلال که حتما و حتما باید کلی پول مردم را به بانک‌ها تزریق کرد چون اگر این کا را را نکنی، فاجعه‌ای اتفاق می‌افتد، مردان و زنان سخت‌کوش و عادی را متقاعد نمی‌کند. آن‌ها سوالی خیلی ساده می‌پرسند: چرا ما باید خرج اشتباه بانکدارها را بدهیم؟ اگر خودشان خودشان را درگیر این اوضاع کردند، خودشان هم باید خودشان را نجات دهند. به غیر از کاهش قابل توجه شغل‌ها در بخش‌های مالی و خدماتی، بحران بانکی به طرق دیگر نیز بر استانداردهای زندگی تاثیر می‌گذارد. ناآرامی در بازارها به زوال بازار سهام انجامیده و اندوخته‌های کارگران و طبقه‌ی متوسط را نابود کرده است.

تا امروز، صندوق‌های بازنشستگی آمریکایی‌ها تا 2 تریلیون دلار از دست داده‌اند. یعنی کسانی که در تمام زندگی سخت کار کردند و پولی اندوختند به این امید که بازنشستگی نسبتا راحتی داشته باشند حالا باید برنامه‌هایشان را به هم بزنند و بازنشستگی‌شان را به تاخیر بیاندازند.بیش از نصف مردمی که اخیرا مورد نظرسنجی قرار گرفتند گفتند که نگرانند که مجبورند بیشتر کار کنند چون ارزش اندوخته‌های بازنشستگی‌شان پایین آمده و تقریبا یکی از چهارنفر ساعات کاری خود را افزایش داده است.

بسیاری از مردم مواجه با تجدید مالکیت و از دست دادن خانه‌هایشان هستند. اگر خانواده‌ای خانه‌اش را از دست دهد، این‌را نتیجه‌ی حریصی خودشان و فقدان دوراندیشی می‌بینند. قوانین آهنی بازار و "بقای اصلح" آن‌ها را به بی‌خانمانی محکوم می‌کند. این امری خصوصی است و ربطی به دولت ندارد. اما اگر بانکی به علت احتکار حریصانه‌ی بانکدارها فروبپاشد، این بداقبالی وحشتناکی برای کل جامعه است و در نتیجه کل جامعه باید متحد شود تا آن را نجات دهد. این منطق وارونه‌ی سرمایه‌داری است!

این تلاش شرم‌آور برای انداختن بار بحران بر دوش کسانی که کمتر از همه توان پرداختش را دارند باید مورد مقاومت قرار بگیرد. برای حل بحران باید کلیت نظام بانکی و مالی را از چنگ محتکرین درآورد و تحت هدایت دموکراتیک جامعه درآورد تا بتواند به منافع اکثریت خدمت کند و نه منافع ثروتمندان.


خواسته‌های ما:

1. طرح‌های نجات ثروتمندان را متوقف کنید. پاداش به گربه‌های چاق ممنوع! بانک‌ها و شرکت‌های بیمه را تحت هدایت و مدیریت دموکراتیک کارگری ملی‌سازی کنید. تصمیمات بانکی باید به نفع اکثریت جامعه اتخاذ شود نه اقلیتی از انگل‌های ثروتمند. پاداش بانک‌های ملی‌شده و سایر شرکت‌ها باید تنها در موارد نیاز ثابت‌شده به سرمایه‌گذاران کوچک پرداخت شود. ملی‌سازی بانک‌ها تنها راه تضمین دارایی‌ها و افزوده‌های مردم عادی است.
2. کنترل دموکراتیک بانک‌ها. ترکیب هیئت مدیره باید اینگونه باشد: یک سوم با انتخاب کارگران بانک، یک سوم با انتخاب اتحادیه‌های کارگری برای نمایندگی منافع طبقه‌ی کارگر در کلیت آن و یک سوم از دولت.
3. پایان فوریِ مزایای آنچنانی. حقوق مدیران نباید بیشتر از حقوق کارگری ماهر باشد. چرا بانکدار باید ارزشی بیش از دکتر یا دندانپزشک داشته باشد؟ اگر بانکدارها آماده‌ی کار در شرایط معقول نیستند باید اخراج شوند و فارغ‌التحصیلان شایسته‌ای جایشان را بگیرند که بسیاری‌شان به دنبال کار و آماده‌ی خدمت به جامعه هستند.
4. کاهش فوری نرخ‌های بهره که باید محدود به هزینه‌های ضروری عملیات بانکی باشد. اعتبار ارزان باید برای تمام کسانی که به آن نیاز دارند فراهم باشد: کسب و کارهای کوچک و کارگرانی که خانه می‌خرند و نه بانکدارها و سرمایه‌دارها.
5. حق مسکن؛ پایان فوری تجدید مالکیت‌ها، کاهش کلی اجاره‌ها و برنامه‌ی عظیم ساخت و ساز خانه‌های اجتماعی با قیمت مناسب.

دلیل بحران

دلیل ریشه‌ای این بحران رفتار بد برخی افراد نیست. اگر چنین بود، راه‌حل هم آسان می‌بود: کاری کنیم که در آینده بهتر برخورد کنند. وقتی گوردون براون حرف از "شفافیت، صداقت و مسئولیت‌پذیری" می‌دهد، منظورش چنین چیزی است. اما همه می‌دانند که امور مالی بین‌المللی همانقدر شفاف است که چاه مستراح و اتحاد بانک‌ها همانقدر صادق است که مجمع مافیا و همانقدر مسئولیت‌پذیر که قماربازان نفرت‌انگیز. اما اگر تمام بانکداران هم قدیس بودند، تفاوت بنیادینی ایجاد نمی‌شد.

صحیح نیست که دلیل بحران را طمع و فساد بانکدارها بدانیم (گرچه آن‌ها بی‌اندازه طمع‌کار و فاسد هستند). این در واقع بیانی از بیماری کل نظام است – بیانی از بحران اندامی سرمایه‌داری. مسئله طمع افراد خاص یا فقدان نقدینگی یا نبودِ اعتماد نیست. مسئله این است که نظام سرمایه‌داری در سطح جهانی در بن‌بستی تمام و عیار گیر آمده است. دلیل ریشه‌ای بحران این است که رشد نیروهای مولده از محدوده‌های تنگ مالکیت خصوصی و دولت‌ملت فراتر رفته. گسترش و کاهش اعتبار اغلب دلیل بحران دانسته می‌شود اما در واقع این تنها واضح‌ترین نشانه‌ی آن است. بحران‌ها بخشی دائمی از نظام سرمایه‌داری هستند.

مارکس و انگلس این را مدت‌ها پیش توضیح دادند:

"جامعه نوين بورژوازى، با روابط بورژوازى توليد و مبادله و با مناسبات بورژوازى مالکيت آن، جامعه‌اى که گويى سحر آسا چنين وسائل نيرومند توليد و مبادله را بوجود آورده است، اکنون شبيه جادوگرى است که خود از عهده اداره و رام کردن آن قواى تحت الارضى که با افسون خود احضار نموده است بر نمی‌آید. حال ديگر يک چند ده سال است که تاريخ صنايع و بازرگانى تنها عبارتست از تاريخ طغيان نيروهاى مولده معاصر بر ضد آن مناسبات مالکيتى که شرط هستى بورژوازى و سلطه اوست.

کافى است به بحرانهاى تجارتى اشاره کنيم که با تکرار ادوارى خويش و به نحوى همواره تهديدآميزتر هستى تمام جامعه بورژوازى را در معرض فنا قرار ميدهند. در مواقع بحران تجارتى هر بار نه تنها بخش هنگفتى از کالاهاى ساخته شده، بلکه حتى نيروهاى مولده‌اى که بوجود آمده‌اند نيز نابود ميگردد. هنگام بحرانها يک بيمارى همگانى اجتماعى پيديد ميشود که تصور آن براى مردم اعصار گذشته نامعقول بنظر ميرسيد، و آن بيمارى همگانى اضافه توليد است. جامعه ناگهان به قهقرا باز ميگردد و بغتتا بحال بربريت دچار ميشود، گويى قحط و غلا و جنگ عمومى خانمانسوزى او را از همه وسائل زندگى محروم ساخته است؛ پندارى که صنايع و بازرگانى نابود شده است. چرا؟ براى آنکه جامعه بيش از حد تمدن، بيش از حد وسائل زندگى بيش از حد صنايع و بازرگانى در اختيار خويش دارد.

نيروهاى مولده‌اى که در اختيار اوست، ديگر بکار تکامل تمدن بورژوازى و مناسبات بورژوازى مالکيت نميخورد؛ برعکس، آن نيروها براى اين مناسبات بسى عظيم شده‌اند و مناسبات بورژوازى، نشو و نماى آنها را مانع ميگردد؛‌ و هنگامى که نيروهاى مولده در هم شکستن تمام اين موانع و سدها را آغاز ميکنند، آنگاه سراسر جامعه بورژوازى را دچار پريشانى و اختلال مينمايند و هستى مالکيت بورژوازى را دستخوش خطر ميسازند. دايره مناسبات بورژوازى بيش از آن تنگ شده است که بتواند ثروتى را که آفريده خود اوست در خويش بگنجاند. از چه طريقى بورژوازى بحران را دفع ميکند؟ از طرفى بوسيله محو اجبارى توده‌هاى تمام و کمالى از نيروهاى مولده و از طرف ديگر بوسيله تسخير بازارهاى تازه و بهره‌کشى بيشترى از بازارهاى کهنه. و بالاخره از چه راه؟ از اين راه که بحرانهاى وسيعتر و مخرب‌ترى را آماده ميکند و از وسائل جلوگيرى از آنها نيز ميکاهد. " (این قطعه از مانیفست از نسخه‌ی فارسیِ اداره‌ی نشریات بزبانهای خارجی (مسکو، 1951) آمده است-م).

این قطعه از مانیفست کمونیست، که در سال 1848 نوشته شد، امروز مثل آنزمان تازه و مربوط به اوضاع است. انگار آن‌ را همین دیروز نوشته‌اند.

بهرحال مهم‌ترین مسئله نه بانکداری که اقتصاد واقعی است: تولید کالاها و خدمات. برای تولید سود، این‌ها باید بازاری پیدا کنند. اما تقاضا مدام کاهش می‌یابد و فقدان اعتبار این را افزایش می‌دهد. ما با بحران کلاسیک سرمایه‌داری روبرو هستیم که فی‌الحال قربانیان بیگناه بسیاری گرفته است. فروپاشی قیمت‌های خانه‌ها در آمریکا به معنی بحران در صنعت ساخت و ساز بوده که فی‌الحال به سقوط صدها هزار شغل انجامیده است. صنعت ماشین در بحران است و فروش آن در آمریکا در پایین‌ترین حد خود در 16 سال است. این به نوبه‌ی خود به معنای کاهش تقاضا برای فولاد، پلاستیک، کائوچو، برق، نفت و سایر محصولات است. تاثیر آن بر سراسر اقتصاد محکم خواهد و به افزایش بیکاری و کاهش استانداردهای زندگی می‌پردازد.

هرج و مرج سرمایه‌داری

بیش از سی سال است که بهمان گفته‌اند بهترین نظام اقتصادی ممکن چیزی به نام "اقتصاد بازار آزاد" است. از اواخر دهه‌ی 1970 شعار بورژواری این بود که "بگذار بازارها بشکفند" و "دولت را از اقتصاد بیرون نگه دارید". قرار بود بازار قدرت‌های جادویی داشته باشد تا بتواند نیروهای مولده را بدون دخالت دولت سازمان دهد. این تفکر به قدمت آدام اسمیت است که در قرن هجدهم از "دست نامرئی بازار" سخن گفت. سیاستمداران و اقتصاددانان مدعی شدند که چرخه‌ی اقتصادی را لغو کرده‌اند. دوباره گفتند و گفتند که "اوج و رکود دیگر تکرار نمی‌‌شوند".

اصلا صحبت از این‌که آن‌ها باید از مقرراتی پیروی کنند، ممکن نبود. برعکس، با صدای بلند می‌گفتند تمام مقررات و ضوابط را باید حذف کرد چرا که "مخالف بازار آزاد" هستند. اینگونه بود که تمام ضوابط را دور ریختند و به نیروهای بازار اجازه‌‌ی حکومتی آزادانه دادند. طمعِ سود هم کار را تمام کرد تا مقادیر عظیم سرمایه بی هیچ مشکلی از قاره‌ای به قاره‌ی دیگر برود، صنایع را نابود کند و با فشار دکمه‌ای در کامپیوتر به سقوط ارزهای کشورها بیانجامد. این چیزی است که مارکس "هرج و مرج سرمایه‌داری‌" نامید. اکنون نتیجه‌اش را می‌بینیم. با 700 میلیارد دلار از سوی دولت آمریکا و بیش از 400 میلیارد پوند از دولت بریتانیا، دولت تا سال‌ها درگیر خواهد بود. 400 میلیارد پوند برابر با نیمی از درآمد ملی بریتانیا است. حتی اگر این پول پرداخت شود (که فرضی بعید است) شاهد سال‌های بسیار افزایش مالیات، کاهش خدمات اجتماعی و ریاضت خواهیم بود.

قانونی بسیار قدیمی، غریزه‌ی گله، امروز بر رفتار بازارها حاکم است. کمترین بوی چرخش شیر در جنگل که به مشام برسد، گاومیش‌ها گله گله چنان هراسان می‌شوند که هیچ چیز جلودارشان نیست. چنین روندی است که سرنوشت میلیون‌ها نفر را تعیین می‌کند. این واقعیت زمخت اقتصاد بازار است. همانطور که گاومیش‌ها بوی شیر را حس می‌کنند، بازارها هم بوی نزدیکی رکود را می‌فهمند. چشم‌انداز رکود دلیل واقعی هراس است. این اتفاق که بیافتد، هیچ چیز جلودارش نیست. تمام سخنرانی‌ها، تمام کاهش‌ها در نرخ بهره و تمام پول‌هایی که به بانک‌ها می‌دهند هیچ تاثیری بر بازارهای مالی نخواهد داشت. آن‌ها می‌بینند که دولت‌ها و بانک‌های مرکزی ترسیده‌اند و خودشان نتایج لازم را می‌گیرند.

وحشت و هراسی که بازارها را فرا گرفته می‌تواند بر تمام تلاش‌های دولت برای مقابله با بحران غلبه کند. هیچکدام از اقدامات مستاصلانه‌ی بانک مرکزی آمریکا و دولت‌ها و بانک‌های بریتانیا و اروپا نتوانسته جلوی رم کردن این گله را بگیرد. این افتضاح از همیشه هراس‌آورتر است چون دقیقا همان کسانی که امروز فریاد کمک دولتی می‌زنند همان کسانی هستند که همیشه فریاد می‌زدند دولت جایی در کارآیی اقتصاد ندارد و بازار آزاد باید بتواند بدون هیچ ضابطه و هیچگونه دخالت دولت به کارش ادامه دهد.

حالا به تلخی شکایت می‌کنند که ناظران و ضابطه‌گذارها کارشان را درست انجام نمی‌دادند. اما تا همین اواخر همه موافق بودند که تنها کارِ ناظرها اینست که کاری به بازارها نداشته باشند. ناظرین درست می‌گویند که کار آن‌ها اداره‌ی بانک نیست چون شعارشان در 30 سال گذشته همین بوده است. ناظرین از لندن تا نیویورک و ریکیاویک نتوانستند جلوی "افراط‌گری‌"های صنعت مالی را بگیرند. در سه دهه‌ی گذشته هوادارن اقتصاد بازار همه خواستار الغای ضوابط و مقررات بودند.

قرار بود رقابت بین مراکز مالی، به لطف دست نامرئی بازار، تضمین کارآیی بازار باشد. اما ورشکستگی این سیاست‌های لسه‌فر در تابستان 2007 با کراهت آشکار شد. حالا همه دارند به سینه‌هاشان مشت می‌زدند و از عواقب اعمال خودشان ناله می‌کنند. اکنون جامعه دارد خرج سیاست‌هاشان را می‌دهد و سرمایه‌داران و نمایندگان سیاسی‌شان سعی کردند با ایجاد تورم مداوم در حباب احتکار، دوره‌ی اوج بازار را حفظ کنند. همه‌شان در جعلی بزرگ دست داشتند. جمهوری‌خواه و دموکرات، کارگری و محافظه‌کار، سوسیال دموکرات و "کمونیستِ" سابق – همه به آغوش اقتصاد بازار رفتند و این کارناوال شادِ پولسازی را جشن گرفتند.

هوشمند بودن پس از وقوعِ واقعه کار سختی نیست؛ بروید از هر دائم‌الخمری صبحِ فردای می‌گساری بپرسید. همه‌شان قصم می‌خورند که درس را گرفتند و دیگر مشروب نمی‌خورند (تصمیمی عالی که صادقانه قصد اجرایش را دارند). تا این‌که به مهمانی می‌گساری بعدی از راه می‌رسد. حالا همه‌ی ناظرین مالی در کوچکترین جنبه‌های مسائل بانک‌ها هم درگیر شده‌اند اما درست پس از این‌که بانک‌ها در آستانه‌ی فروپاشی هستند. پس قبلا کجا بودند؟

در حال حاضر همه تقصیر بحران را بر گردن بانکداران طماع می‌اندازند. اما همین دیروز همین بانکداران طماع را همه‌جا ناجیان ملت، خالقان ثروت، پذیرندگان خطر و سازندگان شغل می‌نامیدند. بسیاری در لندن و وال استریت اکنون در آستانه‌ی از دست دادن شغل خود هستند. اما تجار از طریق مزایای کوتاه مدت احتکار در بازار، میلیون‌ها دلار کسب کرده‌اند. روسای تجار در اتاق هیئت مدیره هنوز کازینو را می‌گردانند چون حقوق آن‌ها هم مرتبط به نتایج کوتاه مدت است.

مقامات بالاخره به جنب و جوش افتاده‌اند و می‌خواهند به عنوان هزینه‌ی کمک‌ها، حقوق بانکداران را محدود کنند. این کار را بر اساس اصول و اعتقاد انجام نمی‌دهند. آن‌ها از واکنش مردم به افتضاحِ پرداخت مزایای عظیم از منابع عمومی به همان کسانی که باعث آشوب در اقتصاد شدند، می‌ترسند. رئیس و روسا کاری به بالاگرفتن حال و هوای خشم و نفرت در جامعه ندارند. هر چه باشد برای آن‌ها بی‌اهمیت است. اما سیاستمداران نمی‌توانند کاملا بی‌تفاوت باشند چون رای‌دهندگان می‌توانند در انتخابات بعدی، بیرون‌شان کنند.

مشکل پیش‌روی آن‌ها این است که تنظیم هرج و مرج سرمایه‌داری غیرممکن است. از طمع گله می‌کنند اما طمع در قلب اقتصاد بازار است و نباید محدود شود. تمام تلاش‌ها برای محدود کردن "افراط" در حقوق‌ها و مزایا و غیره با خرابکاری روبرو می‌شود. بازار نارضایتی‌اش از کاهش ناگهانی قیمت سهام‌ها را ابراز می‌کند. این باعث می‌شود قانونگذاران ذهن‌شان را متمرکز کنند و مجبور می‌شوند به پایگاه رای واقعی‌شان توجه کنند: صاحبانِ ثروت. وقتی کارگری امسال اضافه حقوقش را قربانی می‌کند، این پول برای همیشه از بین رفته. اما این قانون برای بانکداران و سرمایه‌داران صدق نمی‌کند. حتی اگر دومی، برای دلایل نمایشی قبول کند امسال مزایایش را محدود کند، سال آینده با افزایش مزایا این "از خودگذشتگی" بزرگ را جبران می‌کند. کار سختی نیست.

این تفکر که مردان و زنان خود نمی‌توانند جهان و اوضاع‌شان را بهتر از این پیش ببرند توهینی دهشتناک علیه نژاد بشری است. بشریت در 10 هزار سال گذشته توانسته از هر مانعی عبور کند و به طرح هدف نهاییِ آزادی پیش رود. کشفیات خارق‌العاده در علم و فن‌آوری چشم‌انداز حل تمام مشکلاتی که قرن‌ها و هزاره‌ها از آن رنج برده‌ایم، در اختیارمان می‌گذارد. اما این توان عظیم بالقوه را، تا وقتی تحت لوای نظام سود است، نمی‌توان به بهره‌برداریِ کامل رساند.

برای زندگی بهتر

حیرت‌آور است که بعضی ناظران در تلاش‌شان برای دفاع از سرمایه‌داری سعی می‌کنند تقصیرِ بحران را به گردن مصرف‌کنندگان و خریداران خانه بیاندازند: می‌گویند "تقصیر همه‌مان است" و خجالت هم نمی‌کشند. مدعی می‌شوند که هر چه باشد کسی ما را مجبور نکرده بود وام مسکن 125 درصدی بگیریم یا با خرید تعطیلات‌های گران خارجی و کفش‌های مد روز، قرض بالا بدهیم. اما در موقعیتی که اقتصاد به سرعت رشد می‌یابد و اعتبار ارزان است حتی فقرا هم وسوسه می‌شوند که "آن‌سوی توان‌شان زندگی کنند". در واقع لحظه‌ای فرا رسید که نرخ‌های بهره‌ی واقعی در آمریکا منفی بود. یعنی مردم بخاطر قرض نگرفتن، جریمه می‌شدند.

سرمایه‌داری هرروز نیازهای جدیدی تولید می‌کند و تبلیغات صنعت عظیمی است که با پیشرفته‌ترین شیوه‌ها سعی می‌کند مصرف‌کنندگان را راضی کند که باید فلان و بصار را داشته باشند. زندگی تجملی افراد "مشهور" و ثروتمند را جلوی چشم فقرا به نمایش می‌گذارند و به آن‌ها دیدگاهی منحرف از زندگی می‌دهند و مغزشویی‌شان می‌دهند تا خیالِ چیزهایی را در سر بپرورانند که هرگز به آن‌ها نمی‌رسد. آنوقت تناقض‌گویان بورژوا انگشت اتهام را به سوی توده‌ها می‌برند که مانند تانتالوس محکوم به تماشای ضیافتند و در عین حال باید درد گرسنگی و تشنگی بکشند.

خواست زندگی بهتر به هیچ وجه غیراخلاقی یا غیرمنطقی نیست. اگر مردان و زنان همیشه چیزی بهتر نمی‌خواستند، هرگز پیشرفتی در کار نمی‌بود. جامعه به شرایطی ساکن و جامد می‌رسید. شکی نیست که باید زندگی بهتری بخواهیم چرا که تنها یکبار زندگی می‌کنیم. و اگر تمام امیدمان باید محدود به آن‌چه اکنون موجود است می‌بود چشم‌انداز بشریت به راستی تاریک می‌بود. آن‌چه بی‌شک غیراخلاقی و غیرانسانی است، مسابقه‌ی جنون‌آمیزی است که سرمایه‌داری به راه انداخته و در آن طمع فردی نه تنها موهبت که چشمه‌ی تمام پیشروی بشری دانسته می‌شود.

طبقه‌ی سرمایه‌داری به باصطلاح "بقای اصلح"‌ متعقد است. اما منظورشان بقای اصلح‌ترین و هوشمندترین نیست بلکه بقای ثروتمندان است؛ هرچقدر غیراصلح و احمق و زشت و بیمار باشند و مهم هم نیست در این روند چند فرد بسیار اصلح و هوشمند بمیرند. این فکر که پیشرفت شخصی من متضاد با پیشرفت بقیه است، که طمع شخصی من باید از فقدان‌های سایرین ارضا شود، که برای پیشرفت باید فرش را از زیر پای بقیه کشید، هر روز به شکلی نظام‌مند عرضه می‌شود. این فردگرایی وحشیانه‌ی بورژوازی پایه‌ی روان‌شناختی و اخلاقی بسیاری از امراضی است که در حال حاضر بر جامعه اثر می‌گذارند، محدودش می‌کنند و آن را به سطح بربریت اولیه می‌کشند. این اخلاقیاتِ "سگ، سگ را می‌خورد" است. اخلاقیاتِ مفهومِ "هر کس باید به فکر خودش باشد و بگذار نفرِ آخرِ صف نصیبِ شیطان شود".

این کاریکاتور اسفبار از انتخاب طبیعی توهینی به یاد و خاطره‌ی چارلز داروین است. واقعیت این است که نه رقابت بلکه همکاری کلید بقا و پیشرفت نژاد بشر از اولین خاستگاه‌هایش بود. نیاکان اولیه‌ی ما در ساواناهای آفریقای شرقی (چرا که ما همه از نسل مهاجرین آفریقا هستیم) مخلوقاتی کوچک و ضعیف بودند. آن‌ها پنجه‌ها و دندان‌های قوی نداشتند. نمی‌توانستند به سرعتِ حیواناتی که می‌خواستند بخورند یا حیواناتی که می‌خواستند آن‌ها را بخورند، بدوند. طبق این "بقای اصلح" گونه‌ی جانوری ما باید حدودا سه میلیون سال پیش از بین می‌رفت. مهمترین امتیاز تکاملی که نیاکان ما داشتند همکاری و تولید اجتماعی بود. فردگرایی تحت این شرایط به معنی مرگ می‌بود.

تغییر ذهنیت

باید از مدافعان تئوری باصطلاح "بقای اصلح" سوالی ساده پرسید: چرا نمی‌گذارید بانک‌ها، که معلوم شده به هیچ وجه برای بقا، اصلح نیستند، بمیرند و در عوض می‌خواهید از جیب بزرگ‌منشی همان جامعه‌ای که قرار بود وجود نداشته باشد نجات‌شان دهید؟‌ برای نجات بانک‌های ضعیف و غیراصلح، که بانکداران احمق و ناکارآمد آن‌ها را اداره می‌کنند، اکثریت هوشمند و سخت‌کوش باید با خوشحالی، قربانی دهد. اما جامعه به هیچ وجه قبول نمی‌کند که برای خدمت به این هدف ارزشمند باید از تجملاتی همچون مدرسه و بیمارستان بگذرد و در آینده‌ی نزدیک، ریاضت را بپذیرد.

شوک‌های اقتصادی که هر روز در روزنامه‌ها و در تلویزیون‌ها به گوش می‌رسند از داستانی خبر می‌دهد که معنای آن برای همه روشن است:‌ نظام کنونی جواب نمی‌دهد. به قول ضرب‌المثل آمریکایی: it is not delivering the goods. پولی برای خدمات درمانی و مدارس و مقرری‌ها نیست اما به وال استریت که می‌رسد، تمام پول دنیا حاضر و آماده است. به قول گور ویدال، بزرگترین نویسنده‌ی زنده‌ی آمریکایی، این سوسیالیسم برای ثروتمندان و اقتصاد بازار آزاد برای فقرا است.

بسیاری مردم از این اوضا، نتایج درستی می‌گیرند. آن‌ها به تدریج نظام سرمایه‌داری را زیر سوال می‌برند و به دنبال آلترناتیو هستند. متاسفانه هیچ آلترناتیوی بلافاصله، واضح و مبرهن نیست. در آمریکا نگاه مردم به اوباما و دموکرات‌ها است. اما جمهوریخواهان و دموکرات‌ها تنها چکمه‌های راست و چپ شرکت‌های بزرگ هستند. دوباره به قول گور ویدال "در جمهوری ما فقط یک حزب هست. حزب مالکیت که دو بالِ راست دارد". اوباما و مک‌کین هر دو وفادارانه از نجات 700 میلیارد دلاری شرکت‌های بزرگ دفاع کردند. آن‌ها نماینده‌ی همان منافع با تغییراتی اندک در تاکتیک‌ها هستند.

این واقعیات تاثیری قدرتمند بر آگاهی می‌‌گذارد. یک بخش پایه‌ای مارکسیسم این است که آگاهی انسانی به شدت محافظه‌کار است. مردم عموما تغییر را دوست ندارند. عادت، سنت و روتین نقش بسیار مهمی در شکل دادن به چشم‌انداز توده‌ها بازی می‌کند که معمولا در مقابل ایده‌ی تغییرات عمده در زندگی و رسوم‌شان مقاومت می‌کنند. اما وقتی وقایع بزرگ جامعه را از بنیان تکان می‌دهد، مردم مجبورند عقاید، باورها و تعصبات گذشته را تجدید کنند.

اکنون به چنین دوره‌ای وارد شده‌ایم. عصر طولانی رفاه نسبی که در کشورهای سرمایه‌داری پیشرفته دو دهه یا بیشتر طول کشیده است به استثنای رکود نسبتا متوسطی در سال 2001 مشکلی نداشت. علیرغم تمام بی‌عدالتی‌های واضح سرمایه‌داری، علیرغم ساعات طولانی کار، شدت گرفتن استثمار، نابرابری شدید، تجمل کریه ثروتمندان که بی‌شرمانه در کنار اعداد روزافزون فقرا و حاشیه‌ای‌ها به نمایش گذاشته می‌شد – علیرغم همه‌ی این‌ها بیشتر مردم باور داشتند که اقتصاد بازار جواب می‌دهد و می‌تواند به نفع آن‌ها کار کند. این بخصوص در ایالات متحده، صدق می‌کرد. اما امروز این دیگر برای تعدادی روزافزون از مردم، صدق نمی‌کند.

ادامه دارد

Pazartesi, Aralık 08, 2008

مارکسیست های انقلابی نباید از بنیادگرایی اسلامی حمایت کنند





مارکسیست های انقلابی نباید از بنیادگرایی اسلامی حمایت کنند

نقدی بر درک «انقلاب مداوم» حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا «اس. دابلیو. پی»

مازیار رازی

مقدمه

مسئله ی بنیادگرایی اسلامی، طی چند دهه ی گذشته یکی از مسائل تاکتیکی اصلی پیش روی مارکسیست ها بوده است. در حقیقت ریشه ی این معمای غامض و بحث به سه دهه ی پیش و زمان استقرار جمهوری اسلامی ایران در فوریه ی سال 1979 باز می گردد.

در کل، حامیان "چپ" بنیادگرایان اسلامی و به طور اخص، حامیان رژیم جمهوری اسلامی ، در سه دسته جای می گیرند: گروه اول، به اصطلاح چپی های حیران و سرگشته (آنارشیست ها و گرایشات رادیکالیزم خرده بورژوازی)، گروه دوم، دولی که پیوند های دیپلماتیک و اقتصادی با جمهوری اسلامی ایران دارند (مانند ونزوئلا و کوبا). گروه سوم، برخی به اصطلاح تروتسکیست ها و متحدانشان (مانند حزب کارگران سوسیالیست "اس دابلیو پی" و "رسپکت" در بریتانیا) که تحلیل اشتباهی از بنیادگرایی اسلامی دارند. دو گروه اول موضع خود در قبال بنیادگرایی را بر اساس تئوری "دشمن دشمن ما، دوست ماست" قرار داده اند. این بدان معنیست که آنها یا در مورد ماهیت طبقاتی این جریانات اسلامی اطمینان ندارند، و حمایت انها بر اساس ظاهر این جریانات انجام می گیرد (مشخصا به این دلیل که این جریانات در مقابل سیاست های امپریالیستی مقاومت می کنند)، و یا به خوبی از ماهیت ارتجاعی بنیادگرایی آگاهند، اما به دلیل دیپلماسی و تقویت "بلوک ضد امپریالیستی"، با قرار گرفتن در کنار یک دولت ارتجاعی و شبه فاشیست و متحدانش، چنین موضع مشکوکی اتخاذ می کنند ( به همین دلیل، هنگام افشا شدن خطاهای اساسی این دیپلماسی در ابعاد جهانی، تاوان سنگینی خواهند پرداخت).

اما موضع یک سازمان به اصطلاح بین الملل مانند "حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا" (اس دابلیو پی) بر پایه ی یک تصور غلط تئوریک و ریشه ای قرار گرفته است. بنابراین نظریات آنها باید به شکلی دقیق تر مورد بررسی قرار گیرد، بخصوص آنکه دفاع از یک رژیم ارتجاعی توسط این گرایش، بر اساس تروتسکیزم، و بطور اخص، انقلاب مداوم، توجیه گشته است.

"اس دابلیو پی" غیرقابل تصور ها را هدف قرار می دهد

"اس دابلیو پی" بر اساس یک توجیه تئوریک اشتباه (که در این مقاله به آن خواهیم پرداخت) به عنوان سخنگوی یک رژیم ارتجاعی در اروپا عمل می کند. شعار های اصلی آنها در تظاهرات ضد جنگ چنین است:"حالا همه ی ما حزب الله هستیم!" آنها در روزنامه های خود بدون اشاره به میزان سرکوب بی سابقه ی کارگران و دانشجویان، به دفاع از جمهوری اسلامی ایران می پردازند. "اس دابلیو پی" به جای آن، از محبوبیت رژیم ایران سخن به میان می آورد:

" محبوبیت محکومیت اسرائیل از سوی محمود احمدی نژاد، رئیس جمهوری اسلامی ایران، در جهان عرب به اثبات رسیده است. جنبش اسلامی لبنان، متحد ایران، حتی با تحسین بیشتری پس از غلبه بر اسرائیل مواجه شد.

در نواحی دورتر، ایران دوستانی نیز یافته است. احمدی نژاد در نشست سران سازمان همکاری های شانگهای، که توسط روسیه و چین، به عنوان وزنه ای در مقابل ناتو شکل گرفته است، شرکت کرد.

گسترش نفوذ ایران معمای غامضی پیش روی بوش و مشاورانش قرار داده اشت. آنها می توانند با رژیم به توافق برسند با برای نابودی اش تلاش کنند." (21 اگوست 2007، سایت کارگر سوسیالیست)

"اس دابلیو پی" از برنامه ی هسته ای ایران دفاع می کند:

"پس ایران چه اشتباهی مرتکب می شود؟ ایران به عنوان یکی از امضا کننده های پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای، این حق را داراست که انرژی هسته ای را برای اهداف غیر نظامی توسعه دهد، و پیش چشمان مراقب آژانس انرژی اتمی نیز همین کار را انجام داده است" (11 فوریه 2006، سایت کارگر سوسیالیست)

ایران (رژیمی که آغشته به خون قربانیان فراوانیست) چه کار اشتباهی می کند؟ این رژیم در سی سال حضور در قدرت، پنجاه برابر رژیم 37 ساله ی شاه و شکنجه گران و جلادان آموزش دیده ی "سی آی ای"، سوسیالیست ها، کمونیست ها و رهبران کارگری را اعدام کرده است. در سال 1987، تنها در دو روز، این رژیم بیش از 12000 فعال چپ را در زندان ها اعدام کرد. جمهوری اسلامی ایران از میان روستاها چهارصد هزار مزدورانی به استخدام خود در آورد و به آنان اجازه داد زنان را در شهر های ایران شلاق بزنند. این مزدوران رژیم هرکس را که شیوه ی لباش پوشیدن اسلامی را رعایت نمی کند در خیابان ها شلاق می زدند. آنها روی صورت زنان اسید می پاشیدند و برای یافتن نوشیدنی های الکلی و سی دی های موزیک به زور وارد منازل مردم می شدند. آنها بیشتر رهبران جنبش کارگری که خواهان حقوق معوقه ی کارگران و یا حقوق اولیه ی تاسیس اتحادیه کارگری بودند را کشته و یا به زندان انداختند. لیست این جنایات بسیار طولانی است. آیا یک سازمان "انقلابی" نباید نگران این موضوعات باشد؟ آیا دسترسی یک رژیم ارتجاعی به "انرژی هسته ای" از مواردی که ذکر شد مهم تر است؟ انرژی هسته ای در دست یک رژیم ارتجاعی، پیش از آنکه بر علیه اسرائیل و یا امپریالیزم استفاده شود، علیه مردم خود آن کشور به کار برده خواهد شد. (همانطور که صدام حسین در حلبچه از سلاح های شیمیایی علیه کرد ها استفاده کرد)

با وجود این شیوه ی دخالتگری (خدمت به یک رژیم ارتجاعی)، تعجب آور نیست که مقامات ایرانی چراغ سبز را برای ترجمه و چاپ کتاب در ایران به "اس دابلیو پی" نشان داده اند. در ایران هر نویسنده، مترجم و یا انتشارات مستقل باید پیش از انتشار آثار خود، از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز بگیرد. این به اصطلاح وزارت خانه از گروهی از روحانیون که نقش سانسورچی را بر عهده دارند تشکیل شده است (آقای خاتمی، رئیس جمهوری اسبق ایران، عضوی از این وزارت خانه بود). هر کتاب و مقاله ای که با قانون "اسلامی" مغایرت داشته باشد سانسور خواهد شد. اما، با تعجب بسیاری از سوسیالیست ها و مارکسیست های ایرانی که شاهد سانسور شدید و حتی دستگیری و بسته شدن دفتر های کارشان به خاطر چاپ و یا ترجمه ی آثار مارکسیستی بوده اند، و در کشوری با بالاترین درجه ی سانسور و سرکوب روشن فکران و دانشجویان، بسیاری از کتاب های رهبران "اس دابلیو پی" از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران مجوز انتشار گرفته و توسط ناشران رسمی به چاپ رسیده اند. کتاب های اصلی نوشته ی الکس کالینیکوس که در ایران ترجمه و چاپ شده است از این قرارند: تئوری اجتماعی: مقدمه تاریخی، علیه پست مدرنیزم: یک نقد مارکسیستی، مارکسیزم و امپریالیزم نوین، تروتسکیزم، مارکسیزم و فلسفه، عقاید انقلابی کارل مارکس، و مانیفست ضد سرمایه داری. کتاب های کریس هارمن: تاریخ مردمان جهان و تبیین بحران: یک بازنگری مارکسیستی. علاوه بر این، روزنامه های اصلاح طالب بسیاری از مقالات این دو نفر را به چاپ رسانده اند.

با وجود حمایت اخلاقی و انتقادی (جدی) از سوی "اس دابلیو پی"، این کمترین کاریست است که رژیم ایران می تواند برای آنها انجام دهد.

تئوری انقلاب مداوم

مسئله ای که باید پاسخ داده شود این است: چه چیزی در پس توجیه انحراف "اس دابلیو پی" قرار دارد و یا ریشه ی موضع این گرایش در قبال بنیادگرایی در کجاست؟ "اس دابلیو پی" خود را یک سازمان بین المللی مارکسیست، لنینیست و تروتسکیست می داند.: "انترناسیونالیزم جوهره ی هر سیاست های سوسیالیستی حقیقی است. سرمایه داری یک سیستم جهانیست، و تنها توسط یک جنبش انقلابی بین المللی به چالش کشیده می شود - مارکس، انجمن بین الملی کارگران، و لنین و تروتسکی در بین الملل کمونیست." (سایت رسمی اس دابلیو پی)

"موضوع اصلی تئوری تروتسکی بیش از هر زمان دیگری صحیح است: پرولتاریا باید مبارزه ی انقلابی خود را تا زمان پیروزی جهانی خود ادامه دهد. بدون انجام آن، پرولتاریا به آزادی نخواهد رسید. (انقلاب مداوم منحرف، نوشته ی تونی کلیف. اولین بار در ژورنال سوسیالیزم بین المللی انتشار یافت، اولین سری، شماره ی 12، بهار شال 1963)

پیش از پرداختن به موضع تجدید نظر طلبانه "اس دابلیو پی" از تئوری انقلاب مداوم و موضع آنها در قبال بنیادگرایی اسلامی، که مستقیما از موضع رویزیونیستی آانها ناشی می شود، مفهوم حقیقی انقلاب مداوم باید مورد بررسی قرار گیرد.

تئوری انقلاب مداوم توسط تروتسکی و بر اساس تجربه ی انقلاب 1905 پایه ریزی شد (این تئوری در کتاب های نتایج و چشم انداز ها و انقلاب مداوم معرفی شد)، و به پایه ی انقلاب اکتبر 1917 در روسیه تبدیل شد که طی آن علاوه بر سرنگونی رژیم پیشا سرمایه داری تزار، از بورژوازی نیز سلب مالکیت شد. تقریبا تمام مارکسیست های آن دوران، از کائوتسکی گرفته تا پلحانف و لنین (با کمی تفاوت)، معتقد بودند که تنها کشور های پیشرفته ی صنعتی برای انقلاب سوسیالیستی آماده بودند. آنان چنین استدلال می کردند که کشور ها زمانی به قدرت کارگری می رسند که کاملا به مرحله ای که در آن، چه از لحاظ ساختار اجتماعی، و چه از لحاظ تکنیکی در سطح پیشرفته قرار داشته باشند. کشور های عقب افتاده می توانستند چهره ی آینده ی خود را در آینه ی کشور های پیشرفته مشاهده کنند. تنها پس از یک دوره ی طولانی پیشرفت صنعتی و انتقال به یک رژیم بورژوازی پارلمانی است که طبقه ی کارگر به حد کافی برای مطرح ساختن مسئله ی انقلاب سوسیالیستی پخته می شود.

تمامی سوسیال دموکرات های روسیه، منشویک ها و بلشویک ها، بر این عقیده بودند که روسیه بر اثر تضاد نیرو های مولده سرمایه داری از یک سو، و خودکامگی، زمین داری و دیگر ساختار های فئودالی باقی مانده در روسیه از سوی دیگر، به سوی یک انقلاب بورژوازی در حال حرکت بود. اما منشویک ها چنین نتیجه می گرفتند که الزاما بورژوازی باید انقلاب را رهبری کند، و قدرت سیاسی را در دست بگیرد. آنها چنین می پنداشتند که سوسیال دموکرات ها باید از بورژوازی لیبرال در انقلاب آتی حمایت کنند.(به عنوان گرایش چپ آن) و در همین حین، با مبارزه برای دست یافتن به رفورم های اجتماعی و حداقل دستمزد ها، از منافع ویژه ی کارگران در چهارچوب سرمایه داری دفاع کنند.

لنین و بلشویک ها توافق داشتند که انقلاب آتی در سیرت خود بورژوازی است و هدف آن فراروی از محدودیت های انقلاب بورژوازی نیست.. "انقلاب دموکراتیک فراتر از میدان عمل روابط اقتصادی اجتماعی بورژوازی نخواهد رفت ... این انقلاب دموکراتیک، سلطه ی بورژوازی در روسیه را نه ضعیف، بلکه تقویت خواهد کرد." (لنین: دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک، 1905)

تا پس از انقلاب فوریه ی سال 1917 لنین این عقیده را کنار نگذاشت. برای مثال، در سپتامبر 1914، او همچنان محدوده ی وظایف انقلاب روسیه را در نوشته های خود چنین تعریف می کرد: "برقراری یک جمهوری دموکراتیک (که در آن تساوی حقوق و آزادی تعیین سرنوشت به همه ی ملیت ها اعطا خواهد شد)، مصادره ی زمین های زمینداران بزرگ، و اجرای قانون هشت ساعت کار روزانه."

تفاوت بنیادی لنین با منشویک ها در اصرار او بر استقلال جنبش طبقه ی کارگر از بورژوازی لیبرال و نیز نیاز به انجام انقلاب بورژوازی از طریق پیروزی بر مقاومت آنها بود. لنین در مخالفت با اتحاد میان طبقه ی کارگر و بورژوازی لیبرال، که از سوی منشویک ها حمایت می شد، خواهان اتحاد طبقه ی کارگر با دهقانان شد. در حالیکه منشویک ها پس از انقلاب، دولتی متشکل از وزرای لییرال بورژوازی را انتظار می کشیدند، لنین ائتلافی از حزب طبقه ی کارگر و یک حزب دهقانی را در نظر داشت، یک "دیکتاتوری دموکراتیک کارگران و دهقانان"، که در آن حزب دهقانی دارای اکثریت می بود. "دیکتاتوری دموکراتیک" قرار بود یک جمهوری بر پا سازد، از زمین داران بزرگ سلب مالکیت کرده و قانون هشت ساعت روزانه را به اجرا درآورد. دهقانان پس از آن دیگر خاصیت انقلابی خود را از دست می دادند، و و به حامیان مالکیت و وضع اجتماعی موجود تبدیل می شدند، و ممکن بود با بورژوازی متحد گردند. پرولتاریای صنعتی در اتحاد با توده ی پرولتاریا و نیمه پرولتاریای روستاها، به اپوزیسیون انقلابی تبدیل می شد، و فاز موقت "دیکتاتوری دموکراتیک"، در چارچوب یک جمهوری بورژوازی، بدین وسیله راه را برای دولت بورژوازی محافظه کار محیا می ساخت.

تروتسکی نیز مانند لنین معتقد بود که بورژوازی لیبرال نمی تواند هیچ وظیفه ی انقلابی را به شکل پایدار به انجام رساند و انقلاب ارضی، یکی از عناصر بنیادی انقلاب بورژوازی، تنها از طریق اتحاد مابین طبقه ی کارگر و دهقانان شدنی است.اما تروتسکی، بر خلاف لنین، با این استدلال که دهقانان فقیر و غنی چنان در میان خود دچار تفرقه هستند که نمی توانند یک حزب متحد و مستقل از برای خود تشکیل دهند، با امکان وجود یک حزب مستقل دهقانی مخالف بود.

تروتسکی در کتاب نتایج و چشم انداز ها در پاسخ به فرمول بندی لنین می نویسد: "به این دلیل نمی توان از هیچ گونه شکل ویژه ای از دیکتاتوری پرولتری در انقلاب بورژوازی، از دیکتاتوری دموکراتیک پرولتری (یا دیکتاتوری پرولتاریا و دهقانان) سخن گفت. طبقه ی کارگر بدون خودداری از فراروی از حدود برنامه ی دموکراتیک خویش نمی تواند خصلت دموکراتیک دیکتاتوری خود را حفظ کند. هرگونه توهمی در این مورد مصیبت بار است، و از همان آغاز به سوسیال دموکراسی ضربه خواهد زد".

"... روشن خواهد بود که نظر ما در مورد عقیده ی "دیکتاتوری پرولتاریا و دهقانان" چیست. موضوع تنها این نیست که ما این عقیده از نظر اصولی پذیرفتنی می دانیم یا خواهان چنین نوعی از همکاری سیاسی هستیم یا نه. ما بر این باوریم که این عقیده اجراپذیر نیست ... تمام تجربه ی تاریخ نشان داده است که دهقانان به هیچ عنوان قادر به ایفای نقش سیاسی مستقل نیستند. با رشد سرمایه داری پرولتاریا نیز رشد می کند و نیرومندتر می شود. بدین معنی، انکشاف سرمایه داری در عین حال، پیشرفت پرولتاریا به سوی دیکتاتوری "پرولتاریا" است. اما روز و ساعتی که قدرت به دست طبقه ی کارگر منتقل می گردد مستقیما نه به سطح انکشاف نیرو های مولده بلکه به تناسب قوا در مبارزه ی طبقاتی، اوضاع بین الملل، و بالاخره به تعدادی عوامل ذهنی مانند سنن، ابتکار آمادگی کارگران برای نبرد بستگی دارد ..."

"ممکن است کارگران در کشور های عقب افتاده زودتر از کشور های توسعه یافته به قدرت برسند. کارگران در سال 1871 در پاریس، خرده بورژوا، آگاهانه قدرت را در دست گرفتند. درست است که این تسخیر قدرت تنها دو ماه دوام داشت، اما در مراکز بزرگ سرمایه داری بریتانیا یا ایالات متحده ی آمریکا، کارگران حتی برای یک ساعت هم موفق به انجام چنین کاری نشده اند. این تصور که دیکتاتوری پرولتاریا به شکلی مکانیکی به انکشاف تکنیک و منابع یک کشور بستگی دارد، ناشی از تعصب ماتریالیزم "تاریخی" است که به حد ابتذال کشیده شده است. این دیدگاه کوچکترین وجه اشتراکی با مارکسیزم ندارد."

اگر در تمامی انقلاب ها، از زمان اصلاحات آلمان، دهقانان به حمایت از یکی از بخش های بورژوازی پرداخته اند، قدرت طبقه ی کارگر و محافظه کاری بورژوازی در روسیه دهقانان را مجبور به حمایت از پرولتاریای انقلابی خواهد کرد. خود انقلاب به انجام وظایف بورژوازی دموکراتیک محدود نمی شود، بلکه بلافاصله به اقدامات سوسیالیستی پرولتاریا دست خواهد زد:

"با رشد سرمایه داری پرولتاریا نیز رشد می کند و نیرومندتر می شود. بدین معنی، انکشاف سرمایه داری در عین حال، پیشرفت پرولتاریا به سوی دیکتاتوری "پرولتاریا" است. اما روز و ساعتی که قدرت به دست طبقه ی کارگر منتقل می گردد مستقیما نه به سطح انکشاف نیرو های مولده بلکه به تناسب قوا در مبارزه ی طبقاتی، اوضاع بین الملل، و بالاخره به تعدادی عوامل ذهنی مانند سنن، ابتکار و امادگی کارگران برای نبرد بستگی دارد ..."

"به نظر ما انقلاب روسیه چنان شرایطی ایجاد خواهد کرد که پیش ازآنکه سیاست بورژوازی لیبرال امکان ابراز استعداد دولت داری خود را داشته باشد، قدرت می تواند به طبقه ی کارگر منتقل شود (و این مهم توسط یک انقلا پیروز ممکن است)."

انقلاب 1917 در روسیه صحت تمامی پندار های تروتسکی را به اثبات رساند. بورژوازی ضد انقلاب از آب در آمد، پرولتاریای صنعتی، همان طبقه ی انقلابی بود، دهقانان از پرولتاریای صنعتی تبعیت جستند، انقلاب دموکراتیک و ضد فئودال بلافاصله به انقلاب سوسیالیستی تبدیل شد، انقلاب روسیه به خیزش های انقلاب سوسیالیستی در دیگر نقاط جهان منتهی شد (آلمان، اطریش، لهستان و غیره). و در نهایت، متاسفانه، انزوای انقلاب سوسیالیستی در روسیه به انحطاط و سقوط آن منجر گشت.

اما این مفهوم انقلاب مداوم توسط رهبری "اس دابلیو پی" مورد تجدید نظر قرار گرفته است.

تجدید نظرطلبی تئوری انقلاب مداوم توسط "اس دابلیو پی"

تونی کلیف، تئورسین اصلی "اس دابلیو پی"، تئوری انقلاب مداوم را بدین شکل خلاصه می کند:

"عناصر اصلی تئوری تروتسکی را می توان بدین شکل خلاصه کرد:

1- بورژوازی ای که دیر به صحنه وارد شده، از لحاظ بنیادی از پیشینیان یک یا دو قرن پیش خود متفاوت است. این بورژوازی از ارائه ی یک راه حل انقلابی، دموکراتیک و پایدار برای مشکلات ایجاد شده توسط فئودالیرم و ستم امپریالیستی عاجز است. او قادر به تخریب کامل فئودالیزم، دستیابی به استقلال ملی واقعی و دموکراسی سیاسی نیست و چه در کشور های توسعه یافته و چه در کشور های عقب افتاده، انقلابی بودن را کنار گذاشته است. این بورژوازی مطلقا به یک نیروی محافظه کار تبدیل شده است.

2- نقش قاطع انقلاب بر شانه های پرولتاریا افتاده است، گرچه این طبقه بسیار جوان و از لحاظ تعداد هنوز کوچک است.

3- دهقانان به دلیل نا توانی در اقدام مستقل، از شهرها تبعیت خواهند کرد، و بدین ترتیب تحت رهبری پرولتاریای صنعتی در خواهند آمد.

4- رسیدن به راه حلی استوار برای مسئله ی دهقانان، و مسئله ی ملی، و گسست از بند های اجتماعی که مانع توسعه ی سریع اقتصادی می شود، فراروی از مالیت خصوصی بورژوازی راضروری می سازد. "انقلاب دموکراتیک بلافاصله به انقلاب سوسیالیستی بسط می یابد، و بدین وسیله به انقلاب مداوم تبدیل می شود."

5- اتمام انقلاب سوسیالیستی در محدودیت های ملی غیر ممکن است ... بنابراین، انقلاب سوسیالیستی، به معنی جدید تر و وسیع تر، به انقلاب مداوم تبدیل می شود، این انقلاب تنها با پیروزی نهایی جامعه ی نوین در کره ی خاکی به اتمام خواهد رسید" تلاش برای دستیابی به "سوسیالیزم در یک کشور، رویایی ارتجاعی و کوته فکرانه است.

6- نتیجتا، انقلاب در کشور های عقب افتاده، به تکان شدید در کشور های توسعه یافته منتهی خواهد شد."

تونی کلیف سپس مرتبط بودن انقلاب مداوم را بدین شکل مورد سوال قرار می دهد: "هنگامیکه ماهیت محافظه کار و بزدلانه ی بورژوازی دیر رشد یافته (نکته ی اول تروتسکی) یک قانون مطلق است، شخضیت انقلابی طبقه ی کارگر جوان (نکته دوم) نه قطعی است و نه ناگزیر ... تجربیات به دست آمده تا به امروز، قدرت انگیزش انقلابی میان کارگران صنعتی در کشور های در حال توسعه، و ضعف های کشنده ی آنها را نشان داده است. هیچ ارتباط خودکاری میان عقب ماندگی اقتصادی و مبارزه طلبی انقلابی وجود ندارد."

"هنگامیکه ماهیت تا به انتها انقلابی طبقه ی کارگر، پایه ی اصلی تئوری تروتسکی، مورد شک واقع شود، کل ساختار از هم می پاشد. نکته ی سوم او، مبنی بر آنکه دهقانان نمی توانند از یک طبقه ی کارگر غیر انقلابی تبعیت کنند، و بقیه نکات بالا به ترتیب قابل اجرا نیستند. این بدان معنی نیست که هیچ اتفاقی نمی افتد ..."

آن نیرو هایی که بر اساس تئوری تروتسکی باید به یک انقلاب سوسیالیستی کارگری منجر شوند، در نبود یک عنصر ذهنی یعنی پرولتاریا، به نقطه ی مقابل آن، یعنی سرمایه داری دولتی می انجامند. با توجه به صحیح بودن عمومی تئوری و نبودن عنصر ذهنی؛ و کمبود نام می توان این تئوری را «انقلاب مدوام ِ سرمایه داری دولتی، بازگشته» نام نهاد".

"به همان طریق که انقلاب های 1905 و 1917 روسیه و 1925-27 چین اثبات کامل تئوری تروتسکی بودند، تسخیر قدرت از سوی مائو و کاسترو نیز کامل ترین، خالص ترین و شدید ترین اثبات «انقلاب مداوم بازگشته» هستند".

تونی کلیف بدین شکل نتیجه گیری می کند:

"تغییر در استراتژی برای سوسیالیست های کشور های توسعه یافته به معنی آن است که همانطور که موظف به مخالفت غیر مشروط با ستم ملی بر ملیت های مستعمره هستند، باید بحث در مورد هویت ملی طبقه ی حاکم آتی در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین را کنار بگذارند و به جای آن به تحقیق در مورد تضاد های طبقاتی و ساختار های اجتماعی آینده در این کشور ها بپردازند. شعار "طبقه علیه طبقه" بیش از پیش به یک حقیقت تبدیل می شود." (انقلاب مداوم بازگشته، تونی کلیف، انتشار اول در ژورنال سوسیالیزم بین الملل، سری اول، شماره 12، بهار 1963)

تونی کلیف در واقع چنین استدلال می کند که انقلاب مداوم تروتسکی منسوخ شده است، زیرا "خصوصیت انقلابی طبقه ی کارگر نه قطعی است و نه ناگزیر ... هنگامی که ماهیت تا به انتها انقلابی طبقه ی کارگر، پایه ی اصلی تئوری انقلاب مداوم تروتسکی، مورد شک قرار می گیرد، تمام ساختار از هم می پاشد." و یک نیروی جدید، به نام "روشن فکران" حاضر می شود تا "خلا اجتماعی و غیر مادی را پر کند"! و وظیفه ی "سوسیالیست های انقلابی در کشور های توسعه یافته، پایان دادن به بحث در مورد هویت ملی طبقه ی کارگر آتی در کشور های آسیا، آفریقا و امریکای جنوبی" خواهد بود.

به کلامی دیگر، تونی کلیف به وضوح مرکزیت طبقه ی کارگر در جنبش ضد سرمایه داری را باطل و بی اثر اعلام می کند! تونی کلیف به سوی حمایت از رهبری خرده بورژوازی، مانند روشن فکران مائویست و یا استالینیست در کشور های آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین حرکت می کند.

این خط "جدید" نه تنها یک برش از مواضع سنتی تروتسکیزم در انقلاب مداوم، بلکه تجدید نظرطلبی بر مارکسیزم است.

تئوری تروتسکی، توسعه، بسط و اجرای تحلیل مارکس از انقلاب 1848 است. حتی پیش از آن انقلاب نیز مانیفست کمونیست پیش بینی کرده بود که به دلیل "شرایط توسعه یافته و پرولتاریای پرورش یافته ی آلمان، انقلاب بورژوازی در آلمان می تواند مقدمه ای بر انقلاب پرولتری دیگر از پس آن باشد (کارل مارکس، آثار منتخب، جلد یک، لندن، 1942، صفحه 241). و مارکس پس از شکست انقلاب 1848 بیان داشت که طبقه ی کارگر در مواجه با نا توانی بورژوازی در به انجام رساندن انقلاب ضد فئودال، مجبور به مبارزه برای بسط انقلاب بورژوازی به انقلاب پرولتری و انقلاب ملی به انقلاب جهانی است. در سخنرانی خطاب به شورای مرکزی اتحادیه کمونیست ها (مارس 1850) مارکس چنین گفت:

" هنگامیکه خرده بورژوازی دموکراتیک خواهان به پایان رساندن انقلاب در اولین فرصت ممکن و با دستیابی نهایتا خواسته های ذکر شده در بالا است، منافع و وظیفه ی ماست که انقلاب را «مداوم» سازیم، و آنرا تا جایی به پیش بریم که تمام طبقات دارا به زیر کشیده شده باشند، پرولتاریا قدرت دولتی را تسخیر کرده باشد، و انجمن کارگران، نه تنها در یک کشور، بلکه در تمام کشور های عمده ی جهان چنان به پیش تاخته که مبارزه میان پرولتاریای این کشور ها و حداقل نیرو های مولده ی قاطع در دستان پرولتاریا متمرکز شده باشد."

و مارکس سخنرانی خود را با این جمله به پایان برد: "مبارزه ی اصلی آنها (کارگران) باید انقلاب مداوم باشد!" (کارل مارکس، آثار منتخب، لندن، 1942، صفحه 161 تا 168)

تونی کلیف نمی تواند درک کند که مبارزه ی تروتسکی و مارکس علیه خرده بورژوازی در دفاع از انقلاب کارگری، بر پایه ی یک استراتژی بلند مدت و دورنمای عینی آن بنا شده بود، نه موضوعی تاکتیکی برای یک دوران کوتاه.

تفسیر تونی کلیف از انقلاب مداوم تروتسکی کاملا اشتباه است

تروتسکی استدلال می کند که وظایف بورژوازی دموکراتیک عقب افتاده ی انقلاب (مانند اصلاحات ارضی، حقوق دموکراتیک، اقتصاد برنامه ریزی شده و غیره) به دلیل ضعف و ماهیت ارتجاعی بورژوازی روسیه، بر عهده ی پرولتاریای انقلابی قرار گرفته است. در حقیقت در هنگام انقلاب اکتبر روسیه، وظایف بورژوا دموکراتیک انقلاب طی چند ماه به انجام رسید. اما آن وظایف سوسیالیستی مربوط به دگرگونی جامعه به شکل سوسیالیستی آن (گرچه در نهایت انجام نگرفت)، اغاز "انقلاب مداوم" بود: اما نه به معنی "انتقال از انقلاب دموکراتیک به انقلاب سوسیالیستی"، بلکه به معنی پروسه ی انقلابی انتقال به سوسیالیزم و مبارزه برای بسط دادن انقلاب در مقیاس جهانی (بر اساس دیگر جنبه های تئوری انقلاب مداوم تروتسکی).

به عبارت دیگر، منظور تروتسکی آن بود که هر دو دوسته وظایف (دموکراتیک و سوسیالیستی) با یک رهبری (پرولتاریا) به دست خواهد آمد. هیچ دیوار حائلی میان دسته ی اول و دوم وظایف وجود ندارد. در طول انجام این وظایف مرکب رهبری تغییری نخواهد کرد. بعلاوه، تئوری "توسعه ی مرکب و نا موزون" نشان می دهد که از لحاظ تاریخی هر دو دسته ی وظایف در کشور های توسعه نیافته در واقع باید خود نیز "مرکب" باشند. این بدان معنی است که هیچ کس نمی تواند دو دسته وظایف تاریخی را به دو نیم تقسیم کند و خواهان انجام تمام و کمال اولی (بورژوا دموکراتیک) پیش از انجام دوسته ی دوم (سوسیالیستی) شود. در دوران امپریالیزم دست رسی به وظایف بورژوازی دموکراتیک عقب افتاده محتاج نابودی روابط مالکیت سرمایه داری است.

علاوه بر آن، وقتی تروتسکی از "انقلاب بورژوازی" سخن می گوید، بدان معنی است که وظایف انقلاب، "بورژوایی" هستند (وظایفی که سنتا تحت رهبری بورژوازی در قرون هجده و نوزده به دست آمده اند). مراد تروتسکی از این سخن، وجود یک "مرحله" که در ان بورژوازی یا "روشن فکران" قدرت را به دست می گیرند، به دلیل ضعف پرولتاریا در قدرت می مانند، و کمونیست ها موظف به دفاع از آنان تا زمان قوی تر شدن پرولتاریا هستند، نیست. بر عکس، این سخنان تروتسکی به این معنی است که آنچه انجام تمام و کمال وظایف بورژوا دموکراتیک را تضین می کند، برقراری دیکتاتوری پرولتاریا است. و اگر به هر دلیلی پرولتاریای برای تسخیر قدرت به حد کافی قوی و آماده نیست، وظیفه ی انقلابیون حمایت از "روشن فکران" نیست!. در چنین شرایطی، وظیفه ی انقلابیون مارکسیست کار صبورانه در راستای تقویت پرولتاریا، بوسیله ی دخالت روزانه در مبارزات آنان است. سیاست های "سریعا ثروتمند شوید!"، به گرایشات خرده بورژوا و فرصت طلب درون جنبش کارگری تعلق دارد.

تونی کلیف، مانند دیگر گرایشات خرده بورژوا فرصت طلب درون جنبش کارگری، به جای کمک به طبقه ی کارگر برای به انجام رساندن وظایف عینی و تاریخی خود، از مبارزه ی صبورانه و درازمدت طبقاتی خسته شده و به تبعیت از رهبری روشن فکران چشم می دوزد. تونی کلیف، با تجدید نظرطلبی، تئوری انقلاب مداوم، مرکزیت دورنمای کارگری به انجام رساندن انقلاب سوسیالیستی را رد می کند. او با چنین کاری، عملا از مارکسیزم انقلابی برش می کند.

کریس هارمن در کنار بنیادگرایان اسلامی مرتجع قرار می گیرد

اگر تونی کلیف از پایه های عقاید مارکسیزم انقلابی جدا می شود و تئوری انقلاب مداوم تروتسکی را تجدد نظر می کند، کریس هارمن انحراف تونی کلیف را به حمایت از بنیادگرایان اسلامی ضد انقلابی گسترش می دهد. این موضع به شکل بالقوه رهبری "اس دابلیو پی" را با ارتجاعیون در یک بلوک متحد می کند.

کریس هارمن ریشه ی نظری حمایت خود از جمهوری اسلامی ایران و بنیادگرایی را این چنین مطرح می کند: "همانطور که تونی کلیف این موضوع را از منظر مارکسیستی مورد تجزیه و تحلیل قرار داد، اگر طبقه ی حاکم پیشین برای حفظ قدرت در ادوار بحران اقتصادی و طغیان ضعیف است، زمانیکه طبقه ی کارگر سازمان مستقل خود برای در دست گرفتن رهبری جنبش را ندارد، بخشی از روشن فکران، با این احساس که ماموریتی برای حل مشکلات جامعه در کل بر عهده ی آانان است، قادر به دورخیز برای کسب قدرت هستند."

"روشن فکران به عقب ماندگی فنی کشور خود واقفند. ...آانها در یک طبقه ی اجتماعی در حال سقوط، با الگو های سنتی از هم پاشیده، نا امنی، بی ریشگی و نبود ارزش های بیمار و ضعیف را حس می کنند. فرهنگ های در حال تجزیه، نیاز شدید به یک یکپارچگی جدید، که اگر قرار باشد خلا اجتماعی و غیر معنوی ای را که باید طب مذهبی را با ملی گرایی میلیتانت ترکیب کند باید همه گیر و پویا باشد، را پیش می کشد.آنها به دنبال جنبش پویایی هستند که ملت را متحد ساخته و چشم انداز های وسیعی برای آن می گشاید، اما در همان حال به تقویت خود می پردازند ..."

کریس هارمن اینطور نتیجه گیری می کند که :"گرچه این سخنان (سخنان تونی کلیف) در مورد جذابیت استالینیزم، مائویزم و کاستروئیزم در جهان سوم نوشته شده اند، کاملا در مورد روشن فکران اسلام گرای ی حامی خمینی در ایرن نیز صدق می کند. آنها، برخلاف آنچه بسیاری از مفسران چپ گرا به اشتباه باور داشتند، صرفا تجلی واپسگرا، با سنت های بازاری، انگل وار و سرمایه داری تجاری نبودند. آنها حقیقتا تجلی ضد انقلاب بورژوازی کلاسیک هم نیستند. آنها حتی وظیفه ی بازسازماندهی انقلابی مالکیت وکنترل سرمایه در ایران را برعهده گرفتند، درحالیکه روابط سرمایه داری تولید را دست نخورده باقی گذاشتند، سرمایه بزرگی که تحت مالکیت گروه اطراف شاه قرار داشت را به دستان دولت و بدنه ی دولتی قرار دادند که توسط خود آنها کنترل می شد – این کنترل در راستای منافع ستم دیدگان انجام می گرفت، البته در کنار شرکتی که امپراطوری شخصی شاه را با نام بنیاد مصتضعفان از آن خود کرده بود."

"نکته ی جالب در مورد این روش که در آن گروه حامیان خمینی رقبای خود را کنار زدند و رژیم تک حزبی خود را بر قرار ساختند این است که هیچ چیز آن مشخصا اسلامی نبود. این رژیم اصلا مانند آنچه بسیاری از مردم از تعصب مذهبی رژیم وحشت زده شده بودند، نتیجه ی ذات قرون وسطی ای و یا غیر منطقی بنیادگرایی اسلامی نبود. در واقع این تسخیر قدرت، بسیار به آنچه در بخش های مختلف جهان توسط احزاب خرده بورژوازی انجام گرفت شباهت داشت. برای مثال، این همان روشی است که توسط احزاب کمونیست ضعیف برای استقرار قدرت خود در اروپای غربی در خلال سال های 1945 مورد استفاده قرار می گرفت. و یک نمونه ی اولیه برای خرده بورژواهایی بود که طب ایدئولوژیک را با پیشرفت شخصی ترکیب می کنند، در کتاب پره گوریوت نوشته ی بالزاک یافت می شود – ژاکوبن دو آتشه ای که فرصت خود برای استفاده از کمبود های ایجاد شده توسط قیام های انقلابی را درک کرد."

"بنابراین پیروزی نیرو های خمینی در ایران نه ناگزیر نبود، و نه دلیلی بر اثبات آنکه اسلام گرایی یک نبرو ی ارتجاعی منحصر به فرد علیه آن چیزیست که چپ برای اتحاد با آن خود را آماده می کند .... این نکته صرفا اثباتی بر این مدعاست که در نبود رهبری مستقل طبقه ی کارگر، قیام انقلابی راه را برای بیش از یک فرم از بازاستقراریابی بورژوازی در قالب یک دولت تک حزبی، استبدادی و سرکوبگر باز می کند. عامل مخفی در این پروسه، بر خلاف آنچه ادعا می شود خاصیت" قرون وسطی" اسلام نبود، بلکه خلا ایجاد شده توسط شکست سازمان های سوسیالیستی در جهت ارائه ی رهبری به یک طبقه ی کارگر بی تجربه اما بسیار جنگجو بود." (پیامبر و پرولتاریا، کریس هارمن، ژورنال سوسیالیزم بین المللی، شماره 64، پائیز 1994)

«کریس هارمن» به دنبال بازنگری تونی کلیف بر تئوری انقلاب مداوم تروتسکی، به شکلی نا معقول رژیم خمینی را با "احزاب کمونیست ضعیف در اروپای غربی" و یا ژاکوبن ها مقایسه می کند! «کریس هارمن» با چنین کاری نشان می دهد که نه تنها از تاریخ و ماهیت طبقاتی بنیادگرایی اسلامی در ایرن بی خبر است، بلکه موضع انحرافی تونی کلیف را نیز به اشتباه نمایش می دهد.

نقش ارتجاعی روحانیت که کریس هارمن توجهی به آن نمی کند

برخلاف باور کریس هارمن، فرقه ی خمینی برای چندین دهه جزئی از طبقه ی حاکم ایران بوده است. نه رهبری آن، و نه پایگاه اجتماع اش توسط "روشن فکران" ایجاد نشده است! بدنه ی اصلی رهبری این فرقه زمین دارن بزرگ، (مانند اکبر رفسنجانی – رئیس جمهور دو دوره ی ایران و یکی از پرنفوذ ترین و برجسته ترین چهره های حال حاضر این رژیم)، و پایگاه اجتماعی آن اکثرا از ساکنان ناراضی حلبی آباد ها، خرده بورژوهای شهری و دهقانان مهاجر و غیره تشکیل شد. با وجود تفوق خرده بورژوازی شهری و مهاجرین دهقان، که به آن اشاره شد، فراخوان روحانیت برای تشکیل "عدالت اسلامی"، "اقتصاد اسلامی"، "ارتش اسلامی"، و "دولت اسلامی" به سرعت به یک پایگاه توده ای دست می یافت.

نکته ای که «کریس هارمن» باید درک کند این است که، اگر بورژوازی در قدرت است و دولت حاکم یک دولت بورژوازیست، بنابراین مشخصا مسئله ی بنیادی، همانطور که مارکس، لنین و تروتسکی بدان اشاره کرده بودند، نابودی این دولت و برپایی یک دولت کارگری برای انجام وظایف بورژوازی دموکراتیک به جای آن است. با چنین منطقی، هر دولت بورژوازی مطلقا ارتجاعی است و باید بوسیله ی یک انقلاب سرنگون شود. اما "اس دابلیو پی" بر خلاف این موضوع، این طور می اندیشد که هر کدام از "دشمنان" امپریالیزم درهر کشور توسعه نیافته ای، در شرایط عدم حضور پرولتاریای انقلابی، از لحاظ عینی "مترقی" است و قدمی مثبت در راستای رسیدن به فاز سوسیالیستی است.

این نکته کاملا مشخص است که خصوصیت طبقاتی دولت، بورژوازی شده است (برخلاف خصوصیت بورژوازی ملی طی صد سال گذشته)، پس چنین نتیجه گیری می شود که این رژیم دارای پایگاه طبقاتی در میان بورژوازی است و بنابراین از حمایت حداقل لایه های بالاتر خرده بورژوازی نیز سود می برد. امروزه، در هر کدام از کشور های سرمایه داری توسعه نیافته، در شرایط بروز بحران انقلابی که می تواند حاکمیت طبقاتی بورژوازی را تهدید کند، نه تنها تمامی بورژوازی، بلکه لایه های بالایی خرده بورژوازی نیز در اردوگاه ضد انقلاب صف آرایی می کنند واین به اصطلاح روشن فکران نیز از آن مستثنا نیستند. مسلما در کشور هایی که در سیرت و ترکیب در فاز پیشا سرمایه داری به سر می برند، مانند رژیم تزاری روسیه، حکم نمی کند. هرچقدر اقدامات آنها ارتجاعی باشد، می توان تمام بخش های بورژوازی و حتی کل خرده بورژوازی را در اردوگاه مخالفین رژیم مستبدانه مشاهده کرد.

این سناریو دقیقا در انقلاب سال 1979 ایران مشاهده شد. تمامی بخش های بورژوازی جهانی و ملی، با هماهنگی "سی آی ای"، برای محافظت از دولت بورژوازی، برای انتقال قدرت به خمینی به عنوان نماینده ی روحانیت سرمایه داری بسیج شده بودند. گروه ضربت ضد انقلاب از همین لایه های خرده بورژوازی تشکیل شده بود.

آنچه «کریس هارمن» در تحلیل خود از جمهوری اسلامی ایران به کل جا می اندازد، ان است که امروز به شکل مستند اثبات شده است که پیش از قیام 1978، بخش های مهمی از ارتش، پلیس مخفی و بورکراسی حامی خمینی بودند. امپریالیزم آمریکا نیز مستقیما در برقراری آشتی میان فرماندهان نیرو های مسلح و رهبری روحانی – بورژوازی دخالت کرد. کمک های مالی بزرگ کارگزاران به خمینی برای سازماندهی رهبری اش را نیز نباید از قلم انداخت.

با توجه به وسعت جنبش توده ای و رادیکالیزم آن، بورژوازی ضد انقلاب تنها با "پیوستن به آن" می توانست موفق به شکست دادن أن شود. بورژوازی تنها با حمایت از بخشی از مخالفین رژیم شاه می توانست تا حدودی کنترل بر توده ها را حتمی سازد. این کار یکی از مهمترین عوامل (اگر مهمترین آنها نبوده باشد) درقرار گرفتن خمینی در رهبری جنبش توده ای بود.

دلیل اینکه چرا روحانیت شیعه، بخصوص بخش خمینی، برای ایفای این نقش مناسب بود، مشخص است. روحانیت همیشه یک نهاد دولتی و آموزش دیده جهت دفاع از جامعه طبقاتی و مالکیت خصوصی بوده است. علاوه بر آن، سلسله مراتب شیعه، اصلی ترین پایگاه دولت بوده است. خود خمینی در بخشی ریشه دارد که پیش از این وفاداری خود به طبقه ی حاکم را با کمک به آن در کودتای 1953 به اقبات رسانده بود.

روحانیت همچنین نسبت به دیگر نهاد ها، کمتر مورد نفرت مردم قرار داشت، زیرا بخش ساختاری از دولت مورد حمایت خود نبود. روحانیت شیعه، برخلاف کلیسای کاتولیک، فاصله ی خود از دولت را رعایت کرده است. این روحاینت، بخصوص به دلیل دوران توسعه ی پس از انقلاب سفید، به جایگاه پایین تر تنزل یافت. در حقیقت، به همین دلیل، یک بخش رشد یابنده ی سلسله مراتب روحانیت به سوی مخالفت با رژیم شاه رانده شد. این موضوع می توانست به عنوان راهی برای ورود به جنبش توده ای به کار برده شود.

با توجه به ضعف اپوزیسیون بورژوازی، که اجازه ی فعالیت تحت رژیم شاه را نداشت، روحانیت، با شبکه ی گسترده ی مساجد و ملاها در سطح کشور، توانست ابزار و حزب مورد نیاز برای هدایت جنبش توده ای خود به خودی در مسیر داخواه خود را فراهم سازد. این روحانیت همچنین توانست ایدئولوژی مبهم پوپولیستی مورد نیاز برای تضعیف خواسته های رادیکال توده ها و متحد ساختن آنها حول یک برنامه ی بورژوازی مستور را محیا سازد.

بنابراین، حتی امروز نیز، رد این نکته که خواسته های ضد انقلابی خمینی با تلاش های او برای در دست گرفتن رهبری انقلاب همزمان شد، مخالفت با تمام حقایقی است که میلیون ها نفر در ایران از آن مطلع هستند. همچنین رد اینکه روحانیت از همان ابتدای کار از جانب طبقات حاکم و حامیان امپریالیستشان مورد حمایت قرار داشت، نشانه ی عدم درک صحیح از جریان اصلی حوادث در انقلاب ایران است.

بنابراین، توصیف انقلاب ایران به عنوان یک انقلاب خلقی ضد امپریالیستی به رهبری "خرده بورژوازی، روشن فکران" و یا اینکه "آنها (رژیم) یک سازمان انقلابی مالکیت و کنترل سرمایه در ایران را متقبل شدند"، تنها به مفهوم لوس کردن موضوع توسط «کریس هارمن» است.

بحران سیاسی و اقتصادی سال های 1976 تا 1978 که صحنه را برای ناآرامی های توده ای محیا کرد، از عوامل مختلف و متناقض نشأت می گرفت. در کنار جنبش توده ای اعتراض علیه دیکتاتوری سرمایه داری وابسته ی شاه، شکاف های عمیقی نیز میان خود بورژوازی وجود داشت، هم در میان بخش های حامی شاه و هم میان بخش های مخالف و موافق رژیم شاه.

این اپوزیسیون های بورژوازی با رشد و تعمیق بحران انقلابی دگرگون گشتند: در ابتدا، جنبشی برای اصلاح رژیم شاه توسط بورژوازی نوگرا، که حامی محدود سازی قدرت مطلق خانواده ی سلطنتی و همچنین تا حدودی عقلانی ساختن دولت سرمایه داری بود، ایجاد شد. نیاز های توسعه ی بیشتر سرمایه داری مستلزم این تغییرات بود.

این بخش از بورژوازی، پیش از بحران انقلابی، خود را در تنها حزب شاه (حزب رستاخیز) شکل داد. این فرقه از حمایت بخش های مهم تکنوکرات ها و بوروکرات های داخل ایران، و نیز گروه های پر نفوذ داخل دولت آمریکا، بهره می برد. با شدت یافتن بحران انقلابی، این فرقه هرچه بیشتر در اپوزیسیون با رژیم شاه پر سر و صدا ظاهر می شد. آنها در ابتدا در صدد بر آمدند تا از تهدید جنبش توده های به عنوان اهرمی برای معامله با شاه استفاده کنند. برکناری دولت هویدا و تشکیل کابینه ی آموزگار یک امتیاز از جانب شاه به این فرقه بود.

با این حال، توسعه ی جنبش توده ای اپوزیسیون بورژوازی را به خط مقدم سوق می داد.

این فرقه می دانست که برای رهبری این بحران، باید در پس سیاستمداران بورژوازی که کمتر به رژیم شاه نزدیک هستند پنهان شود. در غیر این صورت، به هیچ عنوان ممکن نبود این فرقه از چنین سطحی از حمایت در میان جنبش توده ای برخوردار شود. ظهور مجدد جنازه ای به نام جبهه ی ملی و برخاست گروه های تازه شکل یافته ی لیبرال بورژوا (مانند جنبش رادیکال) به این جریان مرتبط بودند.

همچنین در میان بخش های سنتی بورژوازی (تجار بزرگ بازاری و سرمایه داران خرد از بخش های سنتی تر صنعت) نیز اپوزیسیون شاه شکل گرفته بود.

«انقلاب سفید» و نوع رشد سرمایه داری ناشی از آن نیز این لایه ها را ثروتمند کرده بود. با این حال آنها کم و بیش از جریان انباشت سرمایه به پشتیبانی دولت کنار گذاشته شده بودند و بنابراین دیگر در طبقه ی حاکم جایی نداشتند.

بحران ساختاری سرمایه داری ایران در میان دهه ی هفتاد به تشدید حملات شاه به این لایه ها که هنوز کنترل برخی بخش های بازار داخلی را بر عهده داشتند منتهی شد. به منظور فرصت دادن به انحصارات برای حل بحران افزونه تولید، قدرت این لایه های می بایست تضعیف شود. کالاهای مصرفی و صنعتی سازی وابسته از لحاظ تکنیکی، به معنی گرایش شدید به کنترل بورکراتیک بر بازار داخلی از طریق دولت بود.

مخالفت با حاکمیت شاه برای این لایه ها مسئله ی مبارزه برای مرگ و زندگی بود. آنها به هیچ عنوان نمی توانستند با اصلاحاتی که از جانب دیگر بخش ها پیشنهاد می شد ارضا شوند. آنها خواستار یک تغییر ریشه ای تر در ساختار قدرت بودند. در حالیکه بخش های اصلاح طلب خشمگینانه با هر تغییر ریشه ای که ممکن بود قدرت طبقه ی حاکم را در کل به لرزه در آورد مخالفت می کردند، منافع این بخش ها به هیچ وجه با درخواست کمتر از حذف رژیم شاه صدمه نمی دید.

با رشد جنبش توده ای، کاملا مشخص شد که این بخش قاطعانه دیگران را کنار خواهد زد. آنها از طریق کانال های سنتی اقتصاد بازاری می توانستند حمایت خرده بورژوازی شهری و توده های فراوان فقرای شهری مرتبط با آن را به خود جلب کند. علاوه بر این، این بخش ارتباطات فراوانی با سلسله مراتب شیعه داشت. پس از انقلاب سفید، بورژوازی سنتی و روحانیت شیعه بیش از پیش به یکدیگر نزدیک شده بودند.

درس مهمی که یکی از بخش های بورژوازی پس از شکست سال 1953 آموخت، دقیقا این بود که بدون ایدئولوژی اسلامی و حمایت ملاها، قادر به تامین حمایت توده ای کافی برای طرح یک آلترناتیو واقعی به شاه و گرایش چپ نخواهد بود. جنبش آزادی بازرگان و طالقانی این جریان را نمایندگی می کرد. این "حزب" این فرصت را یافته بود تا بورژوازی را در دوران بحران آن نجات دهد.

تشکیل کابینه ی شریف امامی به معنی حرکت شاه برای اعطای امتیازات دلخواه این فرقه بود. این دولت که خود را "دولت آشتی ملی" می خواند، نه قادر به ارضای خواسته های دو بخش بورژوازی بود، و نه می توانست از پس جنبش توده ای که با اعتصاب عمومی رو به رشد قدرت یافته بود بر آید.

خمینی در طول این دوره به محبوبیت رسید، زیرا در ظاهر خواهان برکناری شاه بود. اما در عین حال خود را برای رسیدن به توافق با رژیم آماده می کرد. در واقع دقیقا در همین دوره بود که رهبری خمینی با کمک نیرو های قدرتمند داخل خود رژیم بر فراز جنبش توده ای برقرار شد. تا تاریخ 1978 میزان مشخصی از کنترل بر جنبش توده ای اعمال شده بود که امکان ایجاد یک آشتی از بالا را برقرار می ساخت. آنچه در روند این آشتی خلل ایجاد کرد اعتصاب عمومی در حال رشد بود.

بنابراین، با انزوای بیشتر شاه، نا امیدی بیشتر ارتش و پلیس، رادیکال شدن توده ها و فلج کامل جامعه بورژوازی به دلیل اعتصاب عمومی موثر، زمینه برای آغاز دوران پیشا انقلابی سپتامبر 78 تا فوریه 79 آماده بود.

امپریالیزم آمریکا و بورژوازی طرفدار شاه حالا مجبور به اعطای امتیازات بیشتر به جنبش توده ای بودند. حذف شاه از صحنه و تشکیل دولت بختیار، که امتیازی بزرگ از سوی دیکتاتوری بود، در همین زمان رخ داد. بورژوازی به این امید بود که بخش اصلاح طلب که ظاهری پسندیده تر به خود گرفته بود، قدرت یافته و بنابراین بخش های رادیکال تر را به مصالحه با رژیم بکشاند. اما برای چنین مصالحه ای بسیار دیر بود. جنبش توده ای هر لحظه بیشتر به قدرت خود ایمان می آورد و جو حاکم به هیچ چیز کمتر از برکناری کامل شاه رضایت نمی داد. علاوه بر این، هر سیاستمداری که برای مصالحه با شاه تلاش می کرد به سرعت حمایت توده ها را از دست می داد. در حقیقت، حتی جبهه ی ملی نیز مجبور به رد کردن بختیار شد.

این شرایط، علت به اصلاح "سرسختی" موضع خمینی را تشریح می کند. او با محکوم کردن بختیار (کسی که در همان خمینی مشغول مذاکره با نمایندگانش بود) و حمایت از جنبش توده ای، مشغول تقویت خود در برابر هر دو بخش اپوزیسیون بورژوازی بود. او چهره های بیشتری از این دو جناح را مجبور به پذیرش رهبری خود می کرد و مانع مصالحه ی آنان با شاه بدون دخالت خود می شد.

محافل نظامی و امپریالیست ها نیز در همین زمان برای اعطای امتیازات بیشتر آماده بودند. جو بی قراری رو به رشدی در میان ارتش حاکم بود. محافظه کاران طرفدار شاه برای یک کودتا علیه دولت بختیار آماده می شدند. چنین اقدامی می توانست کار ارتش را یک سره کند و بدین وسیله آخرین امید های بورژوازی برای حفظ حاکمیت طبقاتی را به باد هد.

با گذشت زمان بیش از پیش روشن می شد که مصالحه با خمینی الزامیست. و این دقیقا همان چیزی بود که انجام شد. مذاکرات پنهانی مابین بهشتی و بازرگان از یک سو و سران ارتش و پلیس مخفی از سوی دیگر در تهران برگزار شد. حکم این مذاکرات، نماینده ی آمریکا، ژنرال «هویزر» بود که وظیفه ی تضمین باقی ماندن ارتش در مذاکرات را بر عهده داشت. بخش های بزرگ طبقات حاکم با فشار حوادث، و تشویق دولت کارتر، در راستای پذیرش تقسیم قدرت با اپوزیسیون حرکت می کردند. بورژوازی به انتقال آرام قدرت از بالا به دولت بازرگان امید داشت.

بازرگان به عنوان یک آلترناتیو مقبول ظاهر شد، زیرا او تنها کسی بود که می توانست ائتلافی با حضور دو بخش بزرگ بورژوازی را به وجود آورد، و در عین حال به خمینی که حالا قدرت بیشتری به دست آورده بود نزدیک تر باشد. خمینی نیز مجبور به پذیرش چنین معامله ای بود، زیرا این معامله بهترین پوشش برای طرح های روحانیت برای قدرت را محیا می ساخت.

در آن زمان روحانیت نمی توانست با شفافیت خواستار قدرت شود. خمینی برای کم کردن وحشت بورژوازی، و باز نگاه داشتن گزینه ی خود در میان جنبش توده ای، مدام به دیگران اطمینان می داد که وقتی شاه برکنار شود، او به قم باز می گردد تا وظایف دینی خود را ادامه دهد. بنابراین این اجازه به خمینی داده شد که از تبعید به ایران بازگردد و دولت موقت گماشته ی او برای گرفتن قدرت از بختیار آماده می شد.

اما قیام فوریه جزیی از معامله نبود. برخی از حامیان پر و پا قرص شاه از درون نیرو های نظامی که با مصاحه ی مورد حمایت آمریکا مخالف بودند، تلاش کردند تا با سازماندهی یک کودتا، جریان حوادث را تغییر دهند. این اقدام آنها، به سرعت به پاسخ توده ها و قیام، که خمینی در ابتدا با آن مخالف بود، منتهی شد. اما نیرو های او [خمینی] می بایست وارد ماجرا شوند، زیرا در غیر این صورت، آنها تمام کنترل خود بر جنبش توده ای و امید به حفظ دستگاه دولتی را از دست می دادند.

تنها راه منحرف کردن قیام، "رهبری" آن بود. سران ارتش و بوروکراسی برای اعلام تابعیت و وفاداری خود به خمینی و شورای انقلاب اسلامی او آماده بودند، زیرا چنین اقدامی می توانست آنها را از شر قیام توده ای رهایی بخشد. بدین گونه بود که دولت انقلابی موقت بازرگان، که اینطور خوانده می شد، جای بختیار را گرفت. بنابراین، حمایت خمینی، امکان برقراری یک دولت سرمایه داری جدید بر فراز توده ها را تامین می کرد. بدین ترتیب کاملا واضح است که آنچه به عنوان "رهبری انقلاب ایران" ظاهر شده بود، از همان ابتدای امر، بر اساس دستورات از بالا، اساسا نقش ابزار ضد انقلاب بورژوازی را برای برگرداندن دستاورد های توده ها و حفظ دستگاه دولت بورژوازی تا حد ممکن، در شرایط توازن قوای مذکور را ایفا می کرد. طبقه ی حاکم تا آن زمان با توسل به سرکوب بیشتر مخالفتی نداشت.

اما خمینی هم این این خدمات را به هدف ایفای نقش دوم در بازی قدرت ارائه نمی کرد. او به سادگی برای به دست گرفتن تمام قدرت در زمانی مناسب تر آماده می شد. او بخشی از روحانیت را نمایندگی می کرد که به برقراری نقش مستقیم تر سلسله مراتب شیعه پس از دوران مصدق گرایش داشت. این بخش در همکاری با رئیس وقت پلیس مخفی، تحرکاتی برای قدرت گیری در میانه های دهه ی شصت انجام داد، اما شکست خورد. اما حالا تاریخ موقعیتی در اختیار آنها قرار داده بود که گذشتن از آن، از سوی این بخش روحانیت نا ممکن بود، بخصوص به این دلیل که بورژوازی به شدت تضعیف شده بود و توانایی سد راه آنان را نداشت. بورژوازی، با توافق اربابان امپریالیست خود، با تقسیم قدرت، در آن لحظات دشوار، ازخواستار نجات خود توسط روحانیت شد. آنچه در دوران پس از انقلاب رخ داد تنها با محاسبه ی نقشه های روحانیت برای تصاحب قدرت قابل درک است.

روحانیت در ابتدا ابزار لازم برای اعمال قدرت را در دست نداشت. فرقه ی خمینی حتی در درون سلسله مراتب شیعه نیز از استیلا برخوردار نبود. بسیاری از سران روحانی با دخالت روحانیت در سیاست مخالف بودند. او همچنین نمی توانست بر بنیاد های دولتی آن زمان نیز تکیه کند، زیرا آنها برای سلطه ی روحانیت مناسب نبودند. در این میان، بوروکراسی نیز با حاکمیت روحانیت در کل مخالف بود. حتی نخست وزیر گماشته شده، که "اسلامی ترین" سیاستمدار بورژوازی بود، نیز در مقابل تلاش ملاها برای تسلط یافتن بر کارکرد دولت مقاومت کرد. بدین جهت، به یک دوره ی تدارک نیاز بود.

این بخش روحانیت، در ابتدا با حمایت مستقیم خمینی یک حزب سیاسی سازمان داد: «حزب جمهوری اسلامی». این حزب بسادگی به عنوان یکی از احزاب تازه شکل یافته نشان داده شد. اما با گذشت زمان، این حزب دیگر احزاب را کنار زد و جای تک حزب شاه را گرفت. این حزب در میان شبکه ی ملاهای طرفدار خمینی سازمانی از کمیته های محله و واحد های پاسداران که قرار بود در حفظ نظم و قانون و همچنین مقابله با ضد انقلاب سلطنت طلبان به دولت کمک کنند را برقرار ساخت.

دادگاه های انقلاب اسلامی نیز برای مجازات حامیان شاه برپا شد. این دادگاه ها به سرعت برخی از عناصر شدیدا منفور رژیم گذشته را اعدام کردند تا دیگران را از خشم توده ها نجات دهند. کمیته های امام، سپاه پاسداران و دادگاه های اسلامی به سرعت جای ابزار های سرکوب رژیم شاه را گرفتند.

تمام این اقدامات در ابتدا از سوی بورژوازی، که فهمیده بود تنها از طریق چنین اقداماتی امکان پایان دادن انقلاب و "آغاز دوران بازسازی" وجود دارد، مورد حمایت قرار گرفت. "مؤسسات انقلابی" تازه شکل یافته به خوبی به دولت بازرگان خدمت می کردند و مدام تابعیت و وفاداری خود به این دولت را بیان می داشتند. اما پس از مدتی، آنها به ابزار روحانیت برای کنارزدن سیاستمداران بورژوازی از قدرت و استیلای مستقیم بر دستگاه دولتی تبدیل شد.

خمینی نیز یک همه پرسی زودهنگام برای تعیین ماهیت رژیم جانشین شاه برگزار کرد: سلطنت یا جمهوری اسلامی؟ با وجود غرولند های سیاستمداران بورژوازی، آنها مجبور به پذیرش این روش غیردموکراتیک تعیین سرنوشت انقلاب بودند، زیرا آلترناتیو مقابل آن تشکیل مجلس مؤسسان موعود بود. برگزاری انتخابات چنین مجلس مؤسسانی در دوران انقلابی می توانست به معنی ایجاد تهدید های فراوان برای حاکمیت بورژوازی باشد.

بنابراین همه پرسی برگزار شد و البته اکثریت به جمهوری اسلامی رای دادند. ملاها می دانستند که مردم به سلطنت رای نخواهند داد! پس از انتخابات اعلام شد که به دلیل آنکه 98 درصد مردم به جمهوری اسلامی رای داده اند، مجلس خبرگان، مجلسی بر اساس قوانین اسلامی، باید به جای مجلس مؤسسان تشکیل شود. این مجلس کوچک که پر از ملاها بود، با اکثریت آرا قانون اساسی به تصویب رساند که قدرت دیکتاتور مآبی به خمینی، به عنوان رئیس خبرگان، اعطا می کرد.

بند ولایت فقیه با مخالفت سیاستمداران بورژوازی رو به رو شد، اما روحانیت با تحریک احساسات ضد امپریالیستی و فراخوانی عوام فریبانه به سوی توده ها و بوسیله ی بسیج توده ای کنترل شده در اطراف سفارت آمریکا، خواسته ی خود در راستای حمایت از بند مذکور را با زور پیش برد.

به توده ها چنین گفته شد بود که حالا ما با تهدید بزرگی از سوی شیطان بزرگ مواجه هستیم، بنابراین باید همگی به قانون اساسی اسلامی رای دهیم. قانون مذکور با وجود نزدیک به 40 درصد آرا، به قانون اساسی جدید تبدیل شد.

بدین ترتیب، فرقه ی روحانی خمینی، برای جلوگیری از نابودی کامل دولت بورژوازی و در راستای منحرف و سرکوب ساختن انقلاب ایران، با گروهبندی های گوناگون بورژوازی در اقداماتی مشترک با طبقه ی حاکم همکاری کرد، و در همین حال همیشه مشغول تقویت نیروی خود و مطیع ساختن دیگر بخش های بورژوازی بود. این فرقه، هرگاه منافع خود حکم می کرد، از موضع بهتر خود در میان جنبش توده ای برای کنارگذاشتن دولت بورژوازی استفاده می کرد. اما همچنان مشغول ساخت دستگاه سرکوب جدیدی بود که با برتری یافتن آنان در مبارزه با دیگر بخش های بورژوازی، به مرور به دستگاه دولتی پیوست.

کتاب "پیامبر و پرولتاریا" نوشته ی کریس هارمن، تاریخ انقلاب 1978-79 ایران و ماهیت طبقاتی رژیم خمینی را نادرست به تصویر می کشد. او با انجام چنین کاری، بر اساس موضع رویزیونیستی تونی کلیف نسبت به انقلاب مداوم تروتسکی، با همسویی با رژیم جمهوری اسلامی هواداران خود را گمراه کرده و به منافع طبقه ی کارگر ایران و بین المللی خیانت می کند.

مؤخره

مهمترین خطرات مواضع سیاسی «اس دابلیو پی» از این قرار هستند:

اولا، "اس دابلیو پی" با تجدید نظر طلبی ی تئوری انقلاب مداوم، عقاید بنیادی تروتسکیزم، لنینیزم و مارکسیزم را بی اعتبار می کند.

دوما، "اس دابلیوپی" مجبور است سرکوب های این رژیم را به عنوان موضوعی فرعی بیان کند. بنابراین، "اس دابلیو پی" عملا در کنار رژیم ارتجاعی قرار می گیرد که به بی رحمی تمام رهبران جنبش های دموکراتیک کارگران، دانشجویان و زنان را حذف کرده است. هواداران "اس دابلیو پی" در ایران (خوشبختانه تا بدین لحظه تعدادشان صفر بوده است) با این موضع در نهایت به همکاری با یک رژیم نیمه فاشیست در مقابل نیرو های مترقی خواهند رسید.

سوما، هواداران "اس دابلیو پی" در اروپا با حامیان حزب الله، جبهه ی مشترک تشکیل خواهند داد که عملا از اتحاد عمل نیرو های مترقی با آنها جلوگیری می کند. به همین دلیل است که "اس دابلیوپی" همیشه از سوی اپوزیسون رژیم ایران مورد حمله قرار گرفته و قادر به جذب حتی یک نیروی مترقی در داخل کشور نبوده است.

چهارما، "اس دابلیو پی" توسط فعالان حزب الله در اروپا و جمهوری اسلامی ایران برای تضعیف مبارزات طبقه ی کارگر ایران و سوسیالیست های ایرانی استفاده خواهد کرد. بدین تریتیب نه فقط "اس دابلیو پی"، بلکه تمام سوسیالیست های مخالف رژیم دیکتاتوری تضعیف شده و حقانیت تمامی سوسیالیست ها تحت حمله قرار می گیرد.

به این دلایل، رهبری "اس دابلیو پی" (یا دیگر سازمانهایی با خط دخالت گری مشابه آن) باید افشا و منزوی شوند. تا زمانیکه آنها در کنار ارتجاعی ترین رژیم ها در تاریخ نوین قرار می کیرند (به هر بهانه ای) مارکسیست های انقلابی نباید با آنها وارد هیچ نوع فعالیت مشترکی شوند.

14 سپتامبر 2008

این مقاله بر اساس دخالت رفیق مازیار رازی در کنگره جهانی آی ام تی در بارسلون، آگوست سال 2008، به رشته تحریر در آمده است.

برگردان از کیومرث عادل

از میلیتانت شماره ۱۸

Çarşamba, Aralık 03, 2008

چرا استقلال می خواهیم مسئله ملی و سوسیالیستهای آذربایجان جنوبی ( به نقل از نامه

آنچه در ذیل آمده عینا نظرات ما نیست

ارسالی از طرفSOLGUNAZ.COM


چرا استقلال می خواهیم

مسئله ملی و سوسیالیستهای آذربایجان جنوبی

www.solgunaz.com


مقدمه


ایران بطور غیرقانونی و نظامی آذربایجان جنوبی را اشغال نموده واشغالگران در طی سالیان طولانی به شدیدترین وجهی ستم طبقاتی، ملی، جنسی به ترکهای آذربایجان و حتی ستم مذهبی به ترکهای غیرشیعه آذربایجان اعمال کرده اند. رژیم جمهوری اسلامی ایران ظلم ملی را با تمام قدرت، بطور همه جانبه و سیستماتیک به ترکهای ایران اعمال می کند و ملت ترک را وادار به مبارزه ای سخت و بی امان کرده است.

مبارزه با ظلم ملی و هر نوع ظلم دیگری، تفکر و فعالیت روزمره سوسیالیستها را تشکیل میدهد. برقراری عدالت، برابری حقوق انسانی و دمکراسی در جامعه آرزو و آرمان سوسیالیستها است.

زحمتکشان و همه نیروهای آزادیخواه آذربایجان در مبارزه با انواع نابرابریها و تبعیضات، سوسیالیستها را نه تنها در کنار خود بلکه در صف اول مبارزه دیده اند. ستم ملی یکی از ظلم هایی است که سوسیالیستهای آذربایجان برای رفع آن فداکاریهای بی شماری کرده اند که بویژه مبارزه، یاد و خاطره جانفشانی های هزاران فدائی سوسیالیست درصفوف فرقه دمکرات آذربایجان و رهبران کمونیست آن مانند جعفر پیشه وری و فریدون ابراهیمی با نام و تاریخ آذربایجان تا ابد و برای همیشه باقی خواهند ماند.

امروز ستم ملی به شیوه های خشن و همه جانبه ازطرف اشغالگران ایرانی به ترکهای آذربایجان اعمال می شود وما ترکهاعواقب و تاثیرات دهشتناک آن را در تمامی جوانب سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی زندگی خود می بینیم. ما برای حل این مشکل به مبارزه برخاسته و برای به پیروزی رساندن مبارزه موظفیم روشها و آلترناتیو سیاسی خود را به جنبش ملی دمکراتیک آذربایجان ارائه دهیم. ما نمی خواهیم مفسر ومدعی پر حرف و بی عمل باشیم و فقط به قبول حقانیت شعار" حق ملل در سرنوشت خویش " و " دفاع از ملل تحت ستم " بسنده کنیم بلکه ما برای ایجاد تغییردر آذربایجان وظایف عملی و مسئولیتهای زیادی بهعده داریم.

رفع ستم ملی و تحقق مطالبه " حق ملل در تعیین سرنوشت خویش " از مطالبات دمکراتیک بخشی از سوسیالیستهای آذربایجان می باشند. سوسیالستهای آذربایجان اعتقاد عمیق دارند که تنها راه رفع ستم ملی، استقلال و خروج آذربایجان از اشغال و استعمار ایران است. در این رابطه دلایل زیادی این اعتقاد را در ما قدرت و قوت می بخشند که ما به بعضی از دلایل خود در دفاع از استقلال آذربایجان جنوبی اشاره می کنیم.


1 - ملت ترک آذربایجان موجودیت عینی و انکارناپذیری دارد


امروز در علوم سیاسی و احتماعی، در افکار ودیدگاههای احزاب و طبقات مختلف تعریفی ثابت و واحدی از مقوله و پدیده ملت ارائه نمیشود. هر کس یا هر جریانی پدیده ملت را با توجه به موقعیت ویژه و منافع معین خود تعریف وتفسیر میکند.

اسلامیستها، سلطنت طلبان، چپ های ایرانی و دیگر مدافعان تمامیت ارضی و یکپارچگی ایران همگی با تعریفهای ویژه خود بر اساس منافع ملی و طبقاتی خود، موجودیت و هویت ملل مختلف را در ایران نفی کرده و ایران را نه کشوری کثیرا لملله بلکه کشوری با ملتی واحد می شناسند.

دولتهای سرمایه داری و فارس در عرصه تئوری، سیاست و عمل به هزاران شیوه کوشیده اند ترکها را ذوب وبی هویت کنند تا ترک بودن خود را فراموش کرده و با تبدیل شدن به فارس از ترک نامیدن خود نفرت کرده و شرم کنند.

دولت های فارس برای نابودی ملت ترک و تشکیل ملتی واحد و فارس در ایران، ستمهای اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی، اجتماعی به مردم آذربایجان تحمیل کرده اند. آنها حتی ایالت و جغراقیای آذربایحان را از با اسامی مختلف به استانهای مختلف تقسیم نموده اند تا یک به یک آنها را از پیکر آذربایجان جدا سازند. دولت های ایران تا با تکه پاره کردن سرزمینهای آذربایجان و الحاق آنها به نقاط غیر آذربایجانی، ملت ترک را پارچه پارچه کرده و میدان محاصره را بر آنها تنک تر کرده اند.

سرمایه داران شوونیست ایران هرنوع حقوق انسانی را از ترکها سلب کرده اند و با پاکسازی اتنیکی،جابجائی و تغییر ترکیب ملی خواسته اند موجودیت ملی، موجودیت اراضی و جغرافیایی آذربایجان را از ملت ترک به تمامی سلب کنند. اسلامیستهای رنگارنگ، لیبرالها، جمهوری خواهان و سلطنت طلبان ایران با این تعریف به اصطلاح علمی که ملت با دولت تعریف می شود و مردمانی که دولت و حاکمیت نداشته باشند ملت نیستند، ملل تحت ستم را در ایران "اقوام"، "قوم" و "امت اسلامی" می خوانند و آنها را از حقوق برسمیت شناخته شده ملتها محروم میکنند. آنها تاکنون برای حفظ حاکمیت خود تاکنون با انکار، زورو سرکوب در برابرملتها ظاهر شده اند.

سوسیال شوونیستهای ایران هم ملت را پدیده ای ذهنی، محصول ناسیونالیسم و ساخته و پرداخته بورژوازی می دانند و بدین صورت با نفی عینیت ملت، ستم ملی و حقوق ملتها را انکار می کنند. آنان صورت مسئله را پاک کردند ونه تنها قصد حل مسئله ملی را ندارند بلکه در تقابل با آن قرار گرفته اند. آنها مسئله ملی را ویروس نامیده و آنرا با ایدز و سرطان یکسان می شمارند. استاد بزرگ آنها یعنی محمود افشار یکی از تئوریسین های شوونیست دربار شاه در کناب "پیش سخن برای تاریخ و زبان افغانستان"، زبان ترکی را انگل و میکروب دانسته و مینویسد" باید به وسیله ترویج زبان فارسی و آموختن تاریخ ایران، به یک کلمه توسعه معارف ملی در آذربایجان آن ایالت را ضد عفونی کرد."

این گروهها "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" را بعنوان اصلی غیر کمونیستی، خرافی، ویروسی و ضد دمکراتیک دانسته و آنرا از برنامه حزبی خود حذف کرده اند. آنها علیه حقوق ملتها کاسه داغتر از آش شده و آشکارا به جنگ ملتهای تحت ستم و جنبشهای ملی دمکراتیک می روند.(1) اما کار شان در آنجا به تراژدی خنده آور می انجامد که با اتخاذ این سیاستها معدود افراد خود را در میان ملل تحت ستم فراری داده و سربازی برای شروع جنگ ندارند و مانند پهلوانان دروغین جز فحش و لعنت فرستادن از دور دستها کاری از دستشان نمی آید.

بخشی ازسوسیال شوونیستها وجود ملتها، "خلق ها" و وجود ستم ملی را قبول نموده ولی برای ملتها جز حقوق فرهنگی در چارچوپ ایران هیچ حق دیگری را برسمیت نمی شناسند. آنها در مبارزه عملی و روزمره ملتها هیچ نقش مثبتی نداشته ودرمخالفت با استقلال و حفظ مرزهای ایران به تبلیغ اتحاد ملتها و کارگران سرگرم هستند.(2)

همه این گروههای سیاسی موجود در جبهه شوونیسم ایرانی اطلاع دارند که با شکل گيري دولت هاي مدرن، واژه « ملت » بار سياسي يافته و حقوق قانونی وبین المللی برای آن تعیین شده است. آنها بخاطر نفی حقوق ملی، قانونی و برسمیت شناخته شده ملتها، وجود ملتها رادرایران انکار میکنند. در واقع نفی وجود ملتها درایران معنایی جز نفی ستم ملی، نفی مبارزه ملی، نفی حقوق ملی و نقی استقلال ملل تحت ستم در ایران را ندارد.

اما به باور بخشی از سوسیالیسم آذربایجانی، ملت ترک در تلاقی عوامل وروندهای مختلف، پدیده های اصلی یا فرعی، تحت شرایط سیاسی و تاریخی خاصی شکل گرفته است که هنوز هم بعنوان ملتی سرکوب شده و اسیر در ایران به سختی به حیات خود ادامه می دهد.

ترکها در آذربایجان جنوبی در سرزمینی وسیع و غنی زندگی می کنند. آنها در طول تاریخ مشترک خود به زبان ترکی با هم ارتباط و محاوره داشته اند. ترکها مانند ملل دیگر با مجموعه ای ازمشخصه ها و فاکتورهایی عینی زیر تعریف می شوند؛

1 - زبان مشترک

2 - سرزمین مشترک

3 - تاریخ و اقتصاد مشترک

4 - فرهنگ، احساسات، آداب و رسوم مشترک


ترکها همیشه اززمره ملل مهم و تاریخی جهان بوده اند و تاریخ بشری صدها سال شاهد حاکمیت طولانی دولتهای ترک آذربایجانی بوده است. ترکها در طول تاریخ اهالی بومی هفت استان یعنی استانهای آذربایجان شرقی، همدان، زنجان، قزوین ، اردبیل و بخش وسیعی ازآذربایجان غربی ، بخشی شمالی استان گیلان یعنی شهر آستارا و شهرستانهای حوالی و بخشی ازاستان مرکزی از جمله تهران و کرج و غیره بوده و هستند. آذربایجان جنوبی بنا به آمار ویکی پدیا دارای بیش از 180 شهر و هزاران روستای کوچک و بزرگ میباشد.

ترکهای آذربایجان جنوبی دارای سرزمینهای وسیع به مساحتی بیش از 140000 کیلو متر مربع و دارای

جمعیتی 25 الی 30میلیون هستند که هنوز ملتی فراموش شده، ملتی بدون دولت و کشور در مسیر دردناک آسمیلاسیون شلاق

ملت حاکم فارس را می خورد.

ما برای نشان دادن موقعیت و جایگاه مهم آذربایجان جنوبی در جهان به آمار ومقایسه می پردازیم.

به همین منظور جد ول های زیرآورده شدند و به موارد زیر اشاره دارند.


1- جدول شماره یک مساحت و جمعیت 130 کشور کوچکترازآذربایجان را بدقیقی بیان نموده ونشان می دهد که درجهان

کشورهای بسیارکوچک وجود دارند که مردم شان با کسب استقلال از اسارت و بردگی ملی رهایی یافته اند


2 - در جدول شماره یک، تنها لیست تعدادی از کشورهای مستقلی که جمعیت و مساحت جغرافیایی شان از آذربایجان

جنوبی بسیارکمترو کوچکتر هستند آمده است. در این جدول اسامی کشورهای خودمختار وفدرال زیادی که دارای

مرزهای مشخص، دولت، پارلمان و پرچم هستند ولی از نظرجغرافیایی و جمعیتی با آذربایجان قابل

مقایسه نیستند قید نشده است.

همچنین دراین جدول حتی اسامی تعدادی از کشورها که از نظر جغرافیایی بزرگتر از آذربایجان جنوبی

ولی از نظر جمعیتیکمتر از آذربایجان هستند آورده نشده اند. این کشورها که جمعیتی بسیار کمتر از آذربایجان

جنوبی دارند شامل کشورهای نروژ،یمن، ترکمنستان، کامرون، پاپوا نیو، کانیا، سنگال، استرالیا، نیوزلند،

نامیبیا، موزامبیک، شیلی، زامبیا، سومالیا،ماداگاسکار، بوتساوانا، عراق، کازاخستان، لیبی، مغولستان،

زیمبابوه،گنکو،ماته کوته دلویره، اکوادور،گرین لند، پاراگوئه،بورکینا فاسو، گاپون، فنلاند، عمان،غنا،

بولیوی، نیوزلند، سوئد، لاکوتا،موریتانیا، سورینام، صحرای غربی، کنگو،گایانا،

ایسلند، بوتسوانا، نامیبیا، سارینام، جمهوری افریقای مرکزی، اتیوپی، مالی، آنگولا،

نیجر، چاد، و غیره میباشند.


3- درجدول زیر کشورهایی با مساحتهای 440 متر مربع، یک کیلو متر مربع، 20 کیلو متر مربع و غیره دیده

می شوند که در مقایسه با آذربایجان همچون کاهی در برابر کوه عظیم به نظر می رسند. بنا به داده ها آذربایجان

جنوبی نسبتا بسیار بزرگتر و پرجمعیت تر از کشورهای مستقل نامبردهمی باشد. آذربایجان حتی دهها، صدها

و هزاران بار بزرگتراز بعضی از آنهاست. ولی اعتبار وقدرت سیاسی وجهانی هریک از آنها در مقایسه

با آذربایجان جنوبی ( البته اگر کسی آذربایجان جنوبی را بشناسد) بسیاربیشتر می باشد.


4 – بنا به آمارهای رسمی مساحت آذربایجان جنوبی تقریبا مساوی با مساحت تاجیکستان، بنگلادش، سییرالئون

ویونانمیباشد. مساحت آذربایجان جنوبی نزدیک به دو برابر مساحت آذربایجان شمالی، گرجستان و ایرلند جنوبی

بوده وسه برابر بزرگتر از دانمارک، هلند، استونی وسلوواکی میباشد.

مساحت آذربایجان تقریبا چهار برابربزرگتر از سویس، تایوان، مولدوا و بلژیک است.

مساحت آذربایجان جنوبی تقریبا پنج برابر بزرگتراز بلژیک، آلبانی، ، ارمنستان، هائیتی و بروندی است.

مساحت آذربایجان جنوبی سیزده برابر بزرگتر از لبنان بوده و 189 برابربزرگتر از بحرین میباشد.

مساحت آذربایجان جنوبی 200 برابر بزرگتر از سنگاپور، 470 برابر بزرگتر از مالدیوز و 406 برابر کشور از

گرانادا می باشد.

به همین شکل در این مقایسه ها مساحت آذربایجان جنوبی 5385 برابر بزرگتراز تووالا و 700000 برابر

بزرگتر ازموناکو است و الی آخر(3)


5 – نه تنها آذربایجان جنوبی بلکه کوچکترین بخش هر یک از استانهای آذربایجان جنوبی بزرگتراز کشورهای

مستقل جهان و نامبرده در جدول شماره یک می باشند.

مثلا با استناد به توجه به تحقیقات صمد وحدتی تحت عنوان " رود ارس با تاکید بر دشت مغان" و دانشنامه ویکی پدیا،

دشت مغان با مساحت5227 کیلو مترمربع، یک بیست و هفتم آذربایجان جنوبی را تشکیل میدهد. دشت مغان یکی از

منطقه های بسیار کوچک در استان اردبیل و در شمال آذربایجان جنوبی است.

با استناد به دانشنامه آزاد ویکی پدیا، دشت مغان به تنهائی درمقایسه با کشورهای کوچک جهان حدود 2751 برابر

موناکو، 244 برابرنائورا،85 برابر سان مارینو، 32 برابر لیختن اشتاین، 5.16 برابر مالت مساحت دارد.

همچنین دشت مغان 5.11 برابرآندورا، 9 برابرسنگاپور، 17.5 برابر مالدیو، 15 برابرگرانادا، 3 برابر کشور کومور

و دو برابر لوکزامبورک مساحت دارد.


6 - این جدول نشان می دهد که پر جمعیت ترین کشورهای نامبرده، جمعیت شان به اندازه نصف جمعیت آذربایجان

جنوبی هم نیست. بنا به جدول شماره شماره یک آذربایجان جنوبی در مقایسه با 220 یا 210 کشور مسقل جهان

بیشتر از 130 کشورمستقل جهان هم مساحت جغرافیایی و هم جمعیت داشته و حتی جمعیت آذربایجان حنوبی بیشتر

از 180 کشور مستقل می باشد یعنی حد اقل 60% از کشورهای مستقل جهان از هر لحاط کوچکتراز آذربایجان جنوبی

بوده و جمعیت شان کمتر ازترکها ی آذربایجان جنوبی می باشند.


7 - این آمار اثبات میکند که جمعیت و مساحت آذربایجان جنوبی بزرگتر و بیشتر از جمعیت و

مساحت 70% ازکشورهای اروپایی است یعنی هفتاد درصد کشورهای اروپایی کوچکتر از آذربایجان

جنوبی هستند.


8– بنا آمارهای جهانی و جدول شماره یک، مساحت آذربایجان جنوبی از مساحت 140 کشور مستقل جهان

بزرگتر می باشد.


9 - همانطور که مردمان چند هزار نفری کشورهای نامبرده ملت نامیده می شوند ملت ترک بیست و پنچ -

سی میلیونی آذربایجان هم قوم و طایفه نبوده و یکی از ملتهای پر جمعیت جهان بشمار میرود و مانند ملل مستقل

جهان شایسته حاکمیت در کشورخویش میباشد.


10- این جدول هر بینده ای را به این فکر معطوف می کند که چرا ملت ترک مانند دیگر ملل جهان دولت و کشور ندارد؟


11 - مطالعه جدول و مقایسه آذربایجان با دیگر کشورها به ترکها شناخت، اعتماد به نفس وقدرت داده وهر بهانه و استثنائی

درمخالفت با استقلال آذربایجان را در هم می کوبد.



جدول شماره 1 - اسامی و آمار130 کشور استقلال یافته جهان که جمعیت شان کمتر و مساحت شان کوجکتر از آذربایجان جنوبی هستند

* کشور جمعیت مساحت
km²
* کشور جمعیت مساحت
km²

1 آذربایجان
شمالی
8,177,717 86600 66 ساموآی امریکا 64,827 199
2 آروبا 101,541 193 67 فیجی 931,741 18274
3 امارات عربی 5,402,375 82880 68 فائور
جزایر
48500 1399
4 ارمنستان 2,968,586 29700 69 قطر 824,789 11,586
5 اردن 6,198,677 97740 70 قبرس 792,604 9251
6 اسرائل 7,282,000 22072 71 فرنچ پولینسیا 283,019 4167
7 انگوئیلا 14,108 96 72 کوزوو 2100000 10908
8 انتیلس هلند 183,000 800 73 کیتس ونوویس 39,817 261
9 اتریش 8,316,487 83859 74 کروشیا 4,491,543 56594
10 آندورا 82,627 468 75 کوموروس 731,775 2235
11 آلبانی 3,619,778 28748 76 کویت 2,596,799 17818
12 اگاتوریال گاینیا 616,459 28051 77 کوبا 11,423,952 110861
13 اریتره 5,502,026 117600 78 کوک جزایر 19,569 237
14 آنتیگو- باربودا 82,627 442 79 کایمان جزایر 47,862 264
15 استونی 1,307,605 20273 80 کیریباتی 110,356 726
16 ایرلند جنوبی 4239848 70273 81 کوستاریکا 4,195,914 51100
17 بحرین 718,306 741 82 کره شمالی 23,479,089 120538
18 برونئی 381,371 5765 83 گرجستان 4,630,841 69700
19 بوتان 682,321 38,394 84 گامبیا 1,735,464 11295
20 بنین 8,532,547 112622 85 گاینا بیسائو 1,503,182 36125
21 بوروندی 8,691,005 27834 86 گواتملا 13,000,000 108889
22 برمودا 66,536 53 87 گرانادا 90,343 344
23 بلیز 301,270 22696 88 گام 175,877 549
24 بلژیک 10348276 30528 89 گیبراآلترا 28,002 7
25 باربادوس 281,968 431 90 گیورنسی 65,726 78
26 باهاماس 304,367 13878 91 لبنان 3,971,941 10452
27 بوسنی 3,981,239 51197 92 لوکزامبورک 486,006 2586
28 بلغارستان 7,640,238 110912 93 لیختن اشتاین 34,498 160
29 پاناما 3,309,679 75517 94 لاتویا 64600 64600
30 پالائو 21,093 459 95 لیتوانی 3,565,205 65200
31 پارتوریکو 3,958,128 8,870 96 لیبی 3,334,587 111369
32 پیورتوریکو 3,994,259 8875 97 مارتیوس 1,264,866 2040
33 تی مور شرقی 1,108,777 14874 98 مالدیوز 385,925 298
34 توکو 5,858,673 56785 99 مونته نگرو 678,177 13812
35 ترینیداد- توباگو 1,047,366 5130 100 مارینا شمالی 86,616 477
36 ترکها-کایکوس 22,352 430 101 موناکو 30000 1.9
37 تووالو 12,177 26 102 میکرونه سیا 107,665 702
38 تونگا 119,009 650 103 مایوت 216,306 374
39 جرسی 91,533 116 104 مقدونیه 2,061,315 25333
40 جامائیکا 2,804,332 10990 105 واناتو 215,446 12189
41 چک 10,403,136 78866 106 ماکا 545,674 29
42 دی جیبوتی 506,221 23200 107 مالتا 419,285 316
43 دومینیکا 72,514 751 108 مولداوی 4,128,047 33851
44 سلوواکیا 5,379,455 49,035 109 میکرونزی 107,862 702
45 سنت وینس گرنادینس 118,432 389 110 ماریانای شمالی 84,546 464
46 سیچلس 82,247 457 111 مارشال جزایر 63,174 181
47 سنت پیرو میکلون 7,044 242 112 مالاوی 13,931,831 118484
48 سلوانیا 2,007,711 20273 113 مولدووا 4324450 33,851
49 سوازیلند 1,141,0001 17364 114 مونتسرات 5,079 102
50 سائوتوم و پرنسیپ 206,178 962 115 من جزیره 76,220 572
51 سری لانکا 19,668,000 65610 116 نورفولك 2114 36
52 سنت لوسیا 160,765 622 117 نائورو 13,770 21
53 سیشلس 80,699 455 118 نیو کالدونیا 224,824 18575
54 سان مارینو 29,973 61 119 والیزو فوتونا 15,237 264
55 سنت پیرو میکلون 7,044 242 120 واناتو 215,446 12200
56 سوئیس 1,128,814 41284 121 ویرجین جزایر 109,840 347
57 سنت مارتین 85,000 37 122 ویرجین بریتانیا 24,041 151
58 سنت هلنا 7,601 410 123 واتیکان سیتی 824 0.44
59 سنت بارتلمی 7,492 21 124 هلند 16,408,557 41526
60 سنت لوسیا 159,585 620 125 هائیتی 8,706,497 27750
61 سیررا لئون 6,294,774 71740 126 هندوراس 7,483,763 112088
62 سنگاپور 4,588,600 707 127 یونان 10722816 131957
63 ساموآ 217,083 2831 128 گیپ ورد 426,998 4033
64 سولومون جزایر 581,318 28896 129 ریونیون 793,000 2510
65 لسوتو 2,128,180 30355 130 دومینیکن 7293 48511





همچنین بنا به آمارهای جمعیتی و جغرافیایی 234 کشور جهان، آذربایجان جنوبی از نظر تناسب جمعیتی نسبت به کشورهای مستقل جهان در رده چهل و سوم قرار دارد یعنی فقط جمعیت چهل وسه کشور و ملت جهان از جمعیت آذربایجان جنوبی بیشتر می باشند. بعبارت دیگراکنون جمعیت آذربایجان جنوبی ازجمعیت صد و هشتاد و هشت کشورمستقل جهان بیشتر می باشد.(4)


هر فرد معمولی از دیدن این آمارها برخود می لرزد که چرا و چگونه ملتی با دارا بودن سرزمین های جغرافیایی وسیع، جمعیت دهها میلیونی، منابع زمینی و زیرزمینی فراوان وغنی در اسارت و استعمار ملت کوچک فارس بسر می برد در حالی که در جهان دهها ملت مستقل که جمعیتی کمتر از یک میلیون نفر و حتی جمعیتی کمترازنیم میلیون نفر دارند کشورو دولت مستقل خود را دارند؟

در زیر جدول شماره دو بر اساس جدول یک و دیگر آمارهای جهانی نامبرده تنظیم شده است. چدول شماره دو، کشورهای کوچکتر از آذربایجان را بر اساس جمعیت شان نشان می دهد. جدول شماره دو با سادگی و آشکارا نشان می دهد که در میان کشورهای مستقل و حاکم، چندین کشورجمعیتی کمتر از ده هزار نفر دارند. بنا به آمارها بیش از چهارکشورمستقل و ملت حاکم جهان جمعیتی ما بین ده هزار الی صد هزار نفر، پنجاه و پنج کشور مستقل جمعیتی ما بین صد هزار تا نیم میلیون نفر، دوازده کشورمستقل جهان جمعیتی ما بین نیم میلیون تا یک میلیون نفر، ده کشور مستقل جمعیتی مابین یک میلیون تا دو میلیون نفر، ده کشور جمعیتی ما بین دو میلیون تا سه میلیون نفر، ده کشور مستقل جهان جمعیتی ما بین سه الی چهار میلیون نفر، یازده کشورمستقل جهان جمعیتی ما بین جهارالی پنج میلیون نفر، هشت کشور مستقل جهان جمعیتی ما بین پنج الی شش میلیون نفر، پنج مملکت مستقل جمعیتی ما بین شش الی هفت میلیون نفر، هفت مملکت مستقل جمعیتی ما بین هفت الی هشت میلیون نفر، پنج کشورمستقل جهان جمعیتی ما بین هشت الی نه میلیون نفر، هفت کشور مستقل جهان جمعیتی ما بین نه الی ده میلیون نفر، هشت کشور مستقل حهان جمعیتی ما بین ده الی یازده میلیون نفر، سه کشور مستقل جهان جمعیتی ما بین یازده الی دوازده میلیون، سه کشور مستقل جهان جمعیتی ما بین دوازده الی سیزده میلیون، یک مملکت مستقل ما بین جمعیت چهارده – پانزده میلیونی، دو مملکت مستقل جهان ما بین جمعیت پانزده – شانزده میلیونی، دو کشور مستقل ما بین جمعیت هیجده - بیست میلیون نفری، دو مملکت مستقل ما بین جمعیت بیست – بیست و دو میلیونی، پنج کشور مستقل مابین جمعیت بیست و پنج – بیست و هشت میلیونی، دو کشور مستقل جهان جمعیت بیست و هشت – بیست و نه میلیونی و دو کشور جمعیت سی میلیونی دارند که به بررسی همه آنها نمی پردازیم.


جدول شماره 2 – تعداد کشورها بترتیب جمعیت

جمعیت - هزار تعداد کشورهای مستقل جمعیت - میلیون تعداد کشورهای مستقل
کمتر از هزار نفر یک 1 - 2 ده
1 – 10 چهار 2 - 3 ده
10- 20 پنج 3 - 4 ده
20 - 30 شش 4 - 5 یازده
30 - 40 سه 5 - 6 نه
40 - 50 دو 6 - 7 شش
50 - 60 یک 7 - 8 هفت
60 - 70 چهار 8 - 9 پنج
70 - 80 دو 9 - 10 هفت
80 - 90 چهار 11 - 12 سه
90 - 100 دو 12 - 13 سه
100 - 200 هشت 13 - 14 چهار
200 - 300 هشت 14 - 15 یک
300 - 400 شش 15 - 16 دو
400 - 500 چهار 16 - 17 دو
500 - 600 سه 17 - 20 دو
600 - 700 سه 20 - 22 پنج
700 - 800 چهار 22 - 25 پنج
800 - 900 یک 25 - 28 سه
900 - 1000 یک 28 - 30 چهار





با وجود همه آمار و ارقام بالا مهم نیست که باز ترکها از طرف بخشی ازفارسها قوم نامیده شوند. برای ترکها اکنون مهم این است که در میان این آمارها، آذربایجان جنوبی با جمعیتی بیست – سی میلیونی در کجا قرار گرفته است؟

چرا آذربایجان باید در ردیف کشورهای مستقل جهان قرار نگیرد؟ ملت ترک از کدامیک از ملل مستقل بالا کمتر است؟ کدام تئوری، چه دلیل و بهانه ای می تواند ترکها را راضی کند تا با ملت فارس زندگی کرده و در ایران بماند؟ کدام دولت، حزب و یا جریان سیاسی و فکری می تواند ترکها را از حق حاکمیت، حق تشکیل دولت و کشور محروم کند؟

درسازمان ملل و دیگر سازمانهای جهانی کشورهایی عضو هستند که جمعیتی کمتر از ده هزار نفر یا چند صد هزار نفری دارند. بسیاری از آنها از نظر ثروت بسیار فقیر، وازنظر وسعت جقرافیایی مساحت کشورشان حتی کوچکتراز کوچکترین استانهای آذربایجان جنوبی می باشند. ولی آنها علیرغم کمیت ناچیزمساحت جغرافیایی، جمعیتی و ثروت درعرصه جهانی حفوقی برابر با ملل حاکم دیگر داشته و دارای حق رای، نظر، تصمیم گیری و قدرت عمل برابر در دفاع از منافع ملی خود دارند.

ملت ترک مانند هر ملت دیگری شایسته استقلال، زندگی مرفه و سرافرازانه است. آذربایجان جنوبی باید با استقلال خود جایگاه بین المللی خود را پیدا کرده و در ردیف کشورهای مستقل و قدرتمند جهان فرار بگیرد.


2 - حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و استقلال حقی عادی، طبیعی و قانونی ملت ترک است


حق ملل در تعیین سرنوشت خویش حقي است قانونی که در قوانین بین المللی توسط دولتها، احزاب و سازمانهای بین المللی به امضا رسیده است که حق داشتن استقلال یکی از انتخابهای سیاسی مهم این اصل حیاتی ملتها بشمار می رود.

حق تشکیل دولت و کشور بار اول درکنگره صلح وستفالیا در سال 1648 برسمیت شناخته شد . بعد از قرار داد صلح وستفالیا ممالکی با واحدهای سیاسی و با مرزهای مشخص در قالب دولت – ملت شکل گرفتند.

بر اساس قرارهای صلح وستفالیاهرملتی حق حاکمیت مداوم در سرزمین خود را دارد و از نظر قوانین بین المللی تنها مرجع مشرع قانو نگذاری در قلمرو سرزمینهای خود می باشد. حاکمیت ملی در عصر جهانی شدن علیرغم بحرانها و کاهش نقش حاکمیت ملی کشورها هنوز جایگاه مهم و قانونی خود را دارد و ملتهای حاکم با تمام وسایل موجود از قدرت و اراده خود دفاع می کنند.

بعد از کنگره وستفالیا، کارل مارکس یکی از بنیانگذاران سوسیالیسم علمی در دهه های شصت و هفتاد قرن نوزدهم برای کسب حق تعیین سرنوشت و استقلال ملتهای تحت ستم ایرلند، لهستان و هندوستان تلاشهای چشمگیری کرد. او برای این منظور صدها سخنرانی و مصاحیه ایراد نمود و مقالات زیادی نوشتت.(5) او حل مسئله ملی و استقلال ملتها را به موضوع کار و فعالیت " انجمن بین المللی کارگران" تبدیل کرد و احزاب چپ بعد از حیات مارکس، حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را در پلاتفرم سیاسی و حزبی خود گنجاندند.

انترناسیونال کمونیستی دوم یعنی کنگره بین المللی لندن در سال 1896، استقلال ملتها را در قطعنامه و قرار مهم خود تاکید نمود که:" کنگره اعلام میدارد که هوادار حق کامل کلیه ملل در تعیین سرنوشت خویش است و نسبت به کارگران هر کشوری که اکنون در زیر یوغ استبداد نظامی و ملی وغیره زجر می کشند اظهار همدردی می نماید." (6)

ازاواخر قرن نوزده تا کنون کمتر حزب سوسیالیستی را میتوان یافت که حداقل حتی در حرف مدافع حق تعیین سرنوشت ملتها نباشد. حق تعیین سرنوشت ملل بعنوان حقی انسانی و ابتدائی حد اقل در حرف طوری در میان گرایشات مختلف چپ و مدعی سوسیالیست پذیرفته شده که کمتر سوسیال شوونیستی اشکارا با این اصل مخالفت میکند.

مجمع عمومی سازمان ملل، سه سال پس ازتأسیس سازمان ملل متحد یعنی در دهم دسامبر 1948 اعلامیه جهانی حقوق بشررا تصویب نمود و دراین اعلامیه حقوق ملل تحت ستم در ابهام کامل قرار داشت اما مبارزات استقلال طلبانه در سراسر جهان سازمان ملل را مجبور به تصویب قراری بسیار مهم کرد.

سازمان ملل در چهاردهم سپتامبر 1960 اعلامیه یا بیانیه اعطا استقلال را به تصویب رساند.(7) مجمع عمومی سازمان ملل در این بیانیه به حقوق بشر و برابری انسانها در زمینه های مختلف تاکید کرده است. بیانیه جهت برقراری صلح و ثبات درجهان از استقلال مردم و ملتهای بدون دولت حمایت کرده و خواهان استقلال ملتها از اسارت استعمار و اداره ثروت و اقتصاد توسط خود ملتها شده است. بیانیه استعمار را مانع صلح و پیشرفت جهان دانسته و خواهان پایان بدون قید وشرط سیستم مستعمراتی است. سازمان ملل در این بیانیه از استقلال ملل تحت ستم و مللی که تمایل قوی به آزادی و استقلال دارند حمایت میکند.

اعلامیه با بیانیه اعطا استقلال به ملل تحت ستم در هفت ماده به دفاع ازحقوق مردم و استقلال آنها از اسارت و سلطه بیگانگان می پردازد. بیانیه تسلط بیگانگان بر مردم را بر خلاف صلح، حقوق بشر ومنشور سازمان ملل ارزیابی کرده و از حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، تعیین آزادانه سرنوشت سیاسی و اتخاذ آزادانه سیاستها در پیشرفت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خویش حمایت می کند.

بیانیه به تعویق انداختن استقلال ملتها را به هر بهانه ای محکوم می کند. بیانیه هر گونه اقدام نظامی اشغالگران علیه مردم استقلال طلب و استقلال ملتها را محکوم کرده و از حاکمیت صلح آمیز ملتهای زیر ستم، استقلال و تمامیت ارضی آنها پشتیبانی میکند.

بیانیه اقدامات فوری را درسرزمینها بدون دولت وسر زمین های ملتهای بدون استقلال را میطلبد تا قدرت سیاسی به مردم آن سرزمین ها منتقل شود. بیانیه در پایان از همه دولتها می خواهد مجری اعلامیه جهانی حقوق بشر و اعلامیه اعطا استقلال به ملتها شده و به حاکمیت سیاسی مردم و تمامیت اراضی آنها احترام بگذارند.

بنا به اعلامیه اعطا استقلال مصوبه مجمع عممومی سازمان ملل، آذربایجان جنوبی فوری و بدون قید شرط استقلال خود را می بایست بعد ازانتشار اعلامیه بدست می آورد.

بار دیگر سازمان ملل متحد در شانزدهم دسامبر 1966 میثاق های بین المللی حقوق سیاسی و مدنی (8) را که بر پایه اعلامیه جهانی حقوق بشر و بیانیه اعطا استقلال تصویب نمود و چند ماده از آن به مسئله ملتها و حق ملل در تعیین سرنوشت خویشاختصاص داد. این مصوبه در بیست و سوم مارس 1976 رسمی و به مرحله اجرا گذاشته شد. میثاقهای بین اللملی هم مانند اعلامیه اعطا استقلال به ملل بدون دولت، بروشنی از حق ملل در تعیین سرنوشت و استقلال ملتها حمایت کرده است.

اما سازمان ملل و بسیاری از امضا کنندگان میثاقهای بین اللملی از اجرای اصول مربوط به حقوق ملل تحت ستم سر باز زده اند.

بخش یکم- ماده اول حقوق سیاسی و مدنی میثاق بین المللی تاکید می کند که:

1- تمامی ملتها حق تشکیل دولت و کشور مستقل خویش یا حق تعیین سرنوشت خویش را دارند. آنها با توجه به این حق می توانند به طور آزادانه حقوق سیاسی خود را تعیین و شرایط توسعه اقتصادی، اجتماعی و مدنی خود را تأمین کنند.

2- كليه‌ ملل‌ مي‌توانند براي‌ نيل‌ به‌ هدفهاي‌ خود در منابع‌ و ثروتهاي‌ طبيعي‌ خود بدون‌ لطمه زدن به تعهدات ناشي‌ از همكاري‌ اقتصادي‌ بين‌المللي‌ مبتني‌ بر منافع‌ مشترك‌ و حقوق‌ بين‌الملل‌ آزادانه‌ هر گونه‌ تصرفي‌ بنمايند. هیچ ملتی را در هیچ شرایطی نمیتوان از امکانات زندگی مخصوص به خود محروم کرد.

3- دولتهای عضو این میثاق، از جمله دولتهای مسئول اداره کشورهای مستعمره و تحت قیمومیت، باید در تحقق حق خودمختاری و احترام به این حق، طبق مقررات منشور ملل متحد، سرعت بخشند.

بنا بر این استقلال حق قانونی هر ملتی است. استقلال و حق ملل درتعیین سرنوشت خویش حق قانونی وعادی ملت ترک هم میباشد. مبارزه برای رفع ستم ملی و تشکیل کشور مستقل بخشی تفکیک نشدنی از مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان آذربایجان بوده و هیچ تناقضی با مبارزه و اهداف طبقاتی کارگران ندارد. به همین دلیل بسیاری از رهبران و احزاب کارگری و سوسیالیست ازآغاز رشد کاپیتالیسم و تشکیل دولت- ملت از حقوق ملل تحت انقیاد و حق تعیین سرنوشت خویش دفاع کرده و آن را بعنوان یکی از مطالبات خود در برنامه سیاسی، حزبی و مبارزاتی خود قرار داده اند.

حق ملل در تعیین سرنوشت خویش یعنی حق آزادی و اختیار یک ملت در جدائی از ملت یا ملل غیر خودی و تشکیل دولت و کشور مستقل خودی. لذا از نظر سوسیالیستهای استقلال طلب ترک این حق شامل حال ملت ترک و یا هر ملت سرکوب شده یا حتی ملل سرکوب نشده دیگر هم می شود.

با توجه به موارد بالا دستیابی به حق تعیین سرنوشت به معنای کامل آن، تنها در استقلال آذربایجان جنوبی و جدائی آن از ایران عملی و امکان پذیر خواهد شد.

این حق موقعی مفهوم و معنای خود را ازدست خواهد داد که ملت ترک استحاله یافته و به نوعی نابود شده باشد. استقلال و حاکمیت ملی حقی است انکار ناپذیر که نسل های ترک در گذشته یکی بعد از دیگر برآن پای فشرده و خون داده اند.


3 – حق ملل در تعیین سرنوشت خویش یا حق استقلال مطالبه ای دمکراتیک میباشد


از دیدگاه سوسیالیستی همه انسانها دارای حقوقی دمکراتیک از قبیل آزادی بیان، مطبوعات، اعتصاب و اعتراض، ایجاد تشکیلات، سقط جنین، حق طلاق و دیگر حقوق دمکراتیک زنان، حق رای ، تحصیل ، کار، لغو حکم اعدام ، و غیره هستند. حق ملل در تعیین سرنوشت خویش ومطالبه استقلال ملی هم یکی دیگر از حقوق دمکراتیک می باشد که ارزش واهمیت آن برای ملل تحت ستم و تحت سلطه اگر بیشتر از دیگر حقوق دمکراتیک نباشد به هیچ وجه کمتر از آنها نیست.

امروزه در بسیاری از کشورها معمولامردم با رای خود دولت را تعیین می کنند ولی در ایران دولتی در حاکمیت است که ملل ستمدیده به آن رای نمیدهند. ملت ترک برای تشکیل کشور مستقلی مبارزه می کند که دولت آن ترک و با رای مردم ترک تعیین شود. بنا بر این استقلال دمکراتیک است.

ملل اسیر و تحت ستم برای بدست آوردن این حق دمکراتیک یعنی استقلال ملی و حق تعیین سرنوشت خویش فداکاریهای بی شمار و مبارزات سخت و خونینی کرده اند. تلفات و خونی که انسانها تنها برای کسب حق ملل در سرنوشت خویش تقدیم نموده اند چندین برابر بیشتر ازهمه خونهایی بوده که انسانها بخاطر مطالبه مجموعه ای از حقوق دمکراتیک دیگر فدا کرده اند.

جنبش اسقلال طلبانه آذربایجان بعنوان یک جنبش مترقی و آزادیخواهانه با دموکراسی رابطه گسست ناپذیری دارد. مبارزه برای اسقلال به معنای مبارزه برای آزادی و دمکراسی است. جنبش اسقلال طلبانه مردم آذربایجان بعنوان جنبشی مترقی بعد از پیروزی و تشکیل دولت ملی بخشی از تبعیضها و ظلمهایی که امروزبه این مردم روا میشود برخواهد افکند و زمینه پیشروی اجتماعی را سرعت خواهد بخشید.

در مبارزه دمکراتیک آذربایجان حتی بورژوازی ملی آذربایجان خواستها وامیالی دمکراتیک دارد و بر ضد ستمگری ملت حاکم کم و بیش اعتراض نشان میدهد که مضون دمکراتیک آن قابل حمایت می باشد.

حقوق دمکراتیک و انسانی در تمامی زمینه ها برای ما قابل دفاع بوده و حق همه مردم می دانیم که از حقوق دمکراتیک بهره مند شوند. کسب حقوق دمکراتیک و ازجمله استقلال تحقق سوسیالیسم را سرعت می بخشند و مبارزه برای استقلال آذربایجان بخشی از مبارزه سوسیالیستی کارگران آذربایجان می باشد.

ما بعنوان سوسیالست آذربایجانی بر خلاف سوسیال شوونیستهای ایرانی و یا حتی بعضی از جریات فکری آذربایجانی از حق ملل درتعیین سرنوشت خویش قاطعانه حمایت میکنیم. مطالبه استقلال ملی و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش باید یکی از مطالبات سیاسی و برنامه ای تشکلهای سوسیالیستی و کمونیستی آذربایجان باشد.


4 - ضرورت استقلال آذربایجان دلایل اقتصادی دارد


اساس و پایه جنبش های استقلال طلبانه را ستم های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تشکیل می دهند. دولتها و رژیمهای تاکنونی ایران همیشه کوشیدند همزمان و موازی با استحکام قدرت مرکزی خود قدرت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی آذربایجانیها و حتی دیگر ملل ستمدیده را در مناطق مختلف ایران بکاهند. آذربایجان در حوزه اقتصادی ازعدم توسعه متوازن و توزیع ناعادلانه ثروت در ایران رنج می برد.

دولتهای اشغالگر سلطنتی و اسلامی فارس به انواع شیوه ها از تمرکز و قدرتمندی اقتصادی آذربایجان ممانعت نموده و برای کاهش اهمیت تجاری و صنعتی آذربایجان بطور قانونمند و سیستماتیک تلاش کرده اند و هدف و وجه عمده سیاست گذاری های آنها تنزل نقش و اهمیت آذربایجان بوده است.

آذربایجان که یکی ازعمده ترین مرکزتجاری بود در دوران سلطنت پهلوی اهمیت خود را از دست داد و مرکز تجاری به تهران منتقل شد و صنایع ستگین مختلف از قبیل نساجی، ذوب آهن و غیره را در استانهای مرکزی تهران و اصفهان مستقر ساختند و مرکزایران را به قلب تولید صنایع سنگین تبدیل کردند.

طی سالیان 1310 تا 1320 در آذربایجان جنوبی فقط بیست تولیدی و در مرکز 132 کارخانه تولیدی بزرگ تاسیس شد. (9) به همین جهت آذربایجان نقش و اهمیت اقتصادی خود را از همان موفع از دست داد.

سیاستهای رژیم پهلوی با شدت تمام توسط جمهوری اسلامی ایران تعقیب شده واز طرف دولت محدودیتهای قانونی وحتی غیر قانونی فراوانی برای ممانعت از سرمایه گزاری در آذربایجان اعمال شده است. دولت با افزایش مالیاتها سرمایه گزاران را از سرمایه گذاری در آذربایجان منصرف و مجبور به فرار ساخته است. در عین حال جمهوری اسلامی در آذربایجان هیچ بودجه ای را برای سرمایه گزاری و دیگر فعالیتهای اقتصادی تخصیص نداده است. دولتهای اسلامی- فارس همچنین صنایع و شرکتهای اقتصادی مهم را انحصاری و دولتی نمودند وبطور سیستماتیک مانع سرمایه گذاری های کلان، خرد و سرمایه گذاریهای خصوصی در آذربایجان شده اند.

درباره ستم اقتصادی به ملل تحت ستم مارکس نوشت : « دولت‌های اروپايی در کشورهای وابسته به خود، با قهر تمام صنايع را ريشه‌کن کردند، همان کاری که مثلاً انگلستان با صنعت ابريشم ايرلند کرد» او نوشت: تنها صنعتی که در ايرلند رشد کرده بود، صنعت تابوت‌ سازی بود. (10)

اکنون آذربایجان در شرایط ایرلند سابق بسر میبرد و صنایعی که در آذربایجان رشد نموده آخوند سازی، مسجد سازی، صعنت ساختن طناب دار و صعنت مواد مخدر هستند.

اگر امروز در نقطه ای از آذربایجان در پروژه ای سرمایه گذاری شود بی شک آن سرمایه گزاری نه بخاطر منافع ملت ترک بلکه برای غارت و چپاول ثروتهای ترک و انتقال آن به مناطق فارس و تامین منافع ملی ملت فارس بوده است. اقتصاد آذربایجان و تمامی صنایع دستی و صنایع ماشینی آذربایجان ، محصولات فراوان و متنوع کشاورزی آذربایجان ، صنایع تولید معادن خام، تولیدات دامی آذربایجان همگی در خدمت و نیاز اقتصاد مرکزومنافع ملت فارس می باشند. به بیان دیگر ما ترکها از طریق دولت مرکزی فارس کنترل می شویم و سیاست اقتصادی برای نیازهای دولت حاکم طرح ریزی میشود به هیچ روی در خدمت نیازهای آذربایجان نبوده و نخواهد بود.

دولت های سرمایه داری و شوونیست ایران بیشترین سهم از بودجه کشوری را به مناطق فارس اختصاص داده و صنایع پیشرفته یا سنگین، راههای ارتباطی، مراکز علمی، صنایع نظامی همه وهمه را در شهرهای فارس احداث کرده اند.

بنابه آمارهای دولتی بودجه بازسازی پنج استان آذربایجان کمترازیک پنجم بودجه استان مرکزی بوده است ولی سهم آذربایجان بسیار کمتراز آن بوده که دولت ادعا نموده است. تاکنون بخش قابل توجهی ازبودجه ای که به آذربایجان داده می شود به تعمیر و ساخنن مراکز خرافی، مساجد و زیارتگاهها هزینه شده است.

در حاکمیت اسلامی توزیع اعتبارات استانی کل آذربایجان جنوبی کمترودرحدود نصف استان اصفهان و تهران به تنهایی بوده است.(11) خبرآماری که از سانسورهای دولت اسلامی به بیرون درزنموده و بخشی از آذربایجایهای خفته را بیدار نموده و به آنها تکانهای سیاسی داد مبنی بر این بود که فقط در طی هشت سال ریاست جمهوری هاشمی رفسجانی میزان سرمایه گذاری در استان کرمان 300 برابر بیش از سرمایه گذاری در تمامی استانهای آذربایجان یعنی استان اردبیل ، استان همدان، استان زنجان، آذربایجان غربی و آذربایجانی شرقی بوده است.(12 ).

در سالهای اخیر سرمایه گذاری در بخش ساختمانی، مواد غذایی، صنعتی وبخشهای دیگر تقریبا در حال توقف و رکورد شدیدی قرارداشتند. بسیاری از کارخانه های تولیدی کوچگ و بزرگ در بحران بوده، ورشکست شده ویا درحال ورشکست شدن هستند. در طول چهارده سال بعد ازحاکمیت اسلامی آذربایحان ازدومین رده صعنتی کشور به هفدمین رده سقوط کرد. (13) و با ادامه آن سیاستها اکنون باید آذربایجان به سطح پایین ترازآن تنزل کرده باشد. در حال حاضر در صد کمی از واحدهای تولیدی و صنعتی درآذربایجان فعال هستند. در چنین وضعی کارگران کارخانه های مختلف از دریافت حقوق و دستمزد محروم شده اند. در سالیان گذشته یکی از دلایل اعتراضات کارگران آذربایجان مطالبه حقوقهای معوقه بخاطر تعطیلی واحدهای تولیدی بوده است.

در آذربایجان رشد جمعیت نسبت معکوس با رشد سرمایه گذاری وصنایع دارد یعنی هر چه جمعیت آذربایجان بیشتر می شود از نسبت سرمایه گذاریها در بخشهای صعنتی و تولیدی کاسته می شود و نیروی کار ارزان و متخصص آذربایجان را مجبور به ترک آذربایجان میکنند.

در نتیجه سیاستهای بورزوا – شونیستهای ایران فقط فقر، بیکاری مهاجرت، اعتیاد، فحشا، آوارگی، بی مسکنی و دهها بدبختی دیگر نصیب میلیونها کارگر و دهفان ترک آذربایجانی می شود و این ادعا که اقتصاد ایران در دست ترکهاست نمی تواند غیر از شوخی و خود فریبی چیز دیگری نمی تواند باشد

ستم اقتصادی و ضعف اقتصادی آذربایجان آسمیله و از خود بیگانگه شدن ترکها را تشدید کرده و آنها را از دخالت در امور سیاسی و دولتی دور می کند. ستم اقتصادی عواقب و تاثیرات جانبی منفی وزیادی برعلیه مردم آذربایجان و زندگی آنان دارد. آذربایجانیها برای پایان دادن به نابرابری و ستم افتصادی و کسب استقلال اقتصادی چاره ای جز جدایی از ایران و تشکیل دولت و کشور مستقل ندارند.


5 - لزوم استقلال آذربایجان دلایل فرهنگی دارد


یکی از مهمترین پایه های هستی و موجودیت ترکها، زبان و فرهنگ آنهاست. دشمن برای نابودی ملت ترک پایه مهم ومستحکم آن یعنی زبان وفرهنگ ترکی را مورد هدف و تعرض قرار داده است. اشغالگران برای تحقق پروژه ملت سازی وتشکیل ملت واحد و فارس در ایران دست به قتل عام معنوی و ژنو ساید فرهنگی و زبانی زده اند.

دولتهای فارس به منظور ایجاد هویت ملی واحد، ارگانها، نهادها و وزراتخانه های مختلفی را ایجاد کرده اند. آنها سیستم آموزشی وسیعی را ایجاد و مدارس زیادی را بر پا داشته اند. زبان فارسی را به زبان رسمی آموزش، مکا تبات اداری و غیراداری و مطبوعات کشور تبدیل کرده اند. زبان ترکی نه تنها رسمی نبوده بلکه آن را گویش محلی نام برده و آموزش به زبان ترکی و نشرمطبوعات و کتابهای ترکی را اکیدا ممنوع کرده اند. اشغالگران و دشمنان زبان ترکی را از زبان علمی درشاخه یا رشته های ریاضیات، جبر، هندسه، شیمی، فیزیک، سیاست، جامعه شناسی وغیره به زبان محاوره ای والتقاطی تنزل داده تا امحا آن را تسریع کنند.

دشمن با جبر، زور وایحاد جوی سنگین ترکی صحبت کردن در ادارات دولتی و مدارس را ممنوع و آنرا در فرهنگ قشری ازمردم به چیزی شرمگین تبدیل نموده اند.

برای گسترش زبان فارسی بودجه های بزرگ اختصاص داده شده وفرهنگستان و سازمانهای مشابه دیگر بوجود آورده اند. برنامه های رادیو و تلویزیونی به زبان فارسی پخش کرده و مردم ترک را ازرادیو وتلویزیون و تکنولوژی صوتی و تصویری محروم کرده اند.

دولتهای فارس در ایران شعر، موسیقی، آواز، رقص، صنعت فیلم، تئاتر، نمایشنامه و ادبیات ترکی را به مرزنابودی کشانده اند. لباسهای ملی و محلی را ممنوع و نابود نموده اند. سنتها و رسوم آذربایجانی را از زندگی و باورهای ترکها پاک کرده اند. نویسندگان و شاعران فارس مانند فردوسی را در بین ترکها مقدس کرده وروح و مغز ترکها را با حفظ کردن اشعارعقب مانده آنها بیش از هشتاد سال آزار و شکنجه داده اند. اگر اغراق نباشد هیچ فارسی حاضر نیست یک ساعت از وقت خود را برای آموزش زبان ترکی صرف کند ولی در 90 سال گذشته میلیونها ترک را مجبور ساختند هر ساله هزاران ساعت ازوفت مفید خودرا صرف آموزش زبان بیگانه و بی اهمیت فارسی تلف کنند و بدین صورت انرژی عظیم و وقت پرارزش آنها را هدر داده اند. تفکر احساس درونی هر ترکی چنین است که لحظه های یادگیری و آموزش فارسی در تمام دوران زندگی چیزی جزآزار، شکنجه روحی و حتی شکنجه جسمی نبوده است. این اقدامات فاشیستهای بورژوازی فارس نه تنها جنایت بلکه ما فوق جنایات انسانی محسوب می شوند.

دشمن حتی تحمل اسامی ترکی را نداشته و اسامی ترکی کودکان، اسامی ترکی روستاها، مناطق، شهرها، کوجه ها ، محله ها، کوهها، رودخانه ها، جزایر را به فارسی و اسلامی تغییر داده و اسامی ترکی را ممنوع اعلام کرده اند.

اشغالگران جبهه های زیادی را علیه فرهنگ و زبان ترکی باز نموده و در تخریب آثار باستانی و تاریخی اذربایجان لحظه ای بیکار ننشسته اند و برای تکمیل جنایات خود به تحریف تاریخ آذربایجان، تاریخ زبان و فرهنگ آذربایجان پرداخته اند.

اینها فقط گوشه ای بسیار کوچک از سیاستهای ترک ستیزی وآسیملاسیون فرهنگی سرمایه داران شوونیست دولتهای فارس در ایران بوده و خواهد بود. اکنون ما در لحظه حساس و تعیین کننده ای قرار گرفته ایم. آذربایجانیها با سرعت و شدت بیش از پیش پروسه فارس شدن اجباری را طی می کنند. نسل جوان به راحتی فارسیزه می شود و دردایره بسته ازخود بیگانگی ملی و فرهنگی چرخ می زند. اگر عکس العملی جدی روی ندهد طولی نخواهد کشید که زبان غالب واکثریت درآذربایجان فارسی تبدیل خواهد شد.

اگر استقلال در نجات آذربایجان اندکی تاخیر کند زبان ترکی درآذربایجان جنوبی و ایران به سرنوشت دایناسورها دچارخواهد شد.


6 - استقلال آذربایجان دلایل سیاسی دارد


ستم ملی تنها به ستم های اقتصادی و فرهنگی محدود نمی شود. ستم سیاسی یکی ازارگان و یا بخشی از ستم و تبعیضهای ملی است که به خشن ترین شیوه ها بعد از کودتای سوم اسفند 1299 به ملت ترک تحمیل شد. دولت تازه بقدرت رسیده فارس برای ساقط کردن قدرت سیاسی ترکها در آذربایجان ابتدا جنبش و قیام خیابانی را در هم شکست. قیام در شهرهای مختلف اذربایجان در 17 فروردین 1299 شروع شد و مردم آذربایجان ادارات، نهادهای دولتی را بدست گرفتند. فرقه دمکرات و محمد خیابانی پنج ماه قدرت سیاسی و حاکمیت سیاسی آذربایجان یا آزادیستان را بطورمحدود در اختیار داشتند و دست فارسها را از حاکمیت در آذربایجان بریده بودند.

شیخ محمد خیابانی یکی از سوسیال دمکراتها ی مبارز و جسورآذربایجان و یکی از مبارزان مشهور مشروطه بود. دولت سرکوبگر و فارس با کشتن او دربیست دو شهریور 1299(چهاردهم سپتامبر 1920) حد اقل حقوق سیاسی را که فرقه دمکرات به رهبری خیابانی در چهارچوب خودمختاری به دست آورده بودند بازپس گرفتند و قدرت و حاکمیت سیاسی بسیار کوتاه ترکها بپایان رسید و فعالیت سیاسی فرقه دمکرات با بن بست مواجه شد. آذربایجان به اشغال کامل دولت فارس درآمد و با توسل به قدرت نظامی حاکمیت سیاسی خود را به آذربایجان تحمیل کردند.

اشغالگران ایران از آن تاریخ تا آغاز جنگ جهانی دوم ، با گسترش دیکتاتوری و سرکوبهای شدید مانع هر نوع فعالیت سیاسی وتشکیل هر نوع حزب یا تشکل سیاسی آذربایجانی شدند. در این دوران ترکها طعم شدیدترین تبعیضات سیاسی وملی را چشیده و نه تنها احزاب سیاسی حتی هیچ شخصی بنام آذربایجان و به نمایندگی ترکها در حاکمیت سیاسی ایران حضور نداشت.

با آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین، اوضاع سیاسی ایران تغییر کرده و ترکها امکان فعالیت سیاسی پیدا کردند. در آن شرایط فرقه دمکرات آذربایجان بدست سوسیالیستها وکمونیستهای با تجربه و رزمنده ای مانند جعفر پیشه وری تشکیل شد. فرقه و نیروهای مسلح آن بعد از تسخیر شهرها و بیرون ریختن اشغالگران، قدرت سیاسی را در آذربایجان جنوبی بدست گرفتند. دولت ملی و چپ گرای آذربایجان علیرغم مشکلات زیاد تغییرات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی فراوانی راایجاد نمود. اما در مقابل تهدیدات و تهاجمات دولت ایران، ملت ترک فقط یک سال توانست حاکمیت سیاسی را بدست آورده و برسرنوشت خود حاکم شود. دشمن اشغالگر، حاکمیت و قدرت سیاسی ترکها را دربیست ویک آذر سال 1325درهم کوبید و حد اقل چهل هزار ترک را قتل عام نموده و دهها هزار اعدام، زخمی، دستگیر، پناهنده و آواره شدند.

بعد از اشغال مجدد آذربایجان، هر نوع فعالیت سیاسی و تشکیل هر حزب یا گروه سیاسی و آذربایجانی ممنوع شد. تا انقلاب اسلامی در ایران صحبت کردن از آذربایجان، ظلم و مسئله ملی با زندان و اعدام همراه بود. در این دوران ترکها مانند سابق در حاکمیت سیاسی ایران هیچ قدرتی نداشتند و ملت فارس بر سرنوشت و زندگی ترکها تصمیم گرفته خط ومشی ترک ستیزی واستعماری خود را پیش می بردند.

در دوران سلسله پهلوی آذربایجانیها از لحاظ فکری و سیاسی بحدی سرکوب و منکوب شده بودند که نتواستند در شرایط و فضای دمکراتیک سال 57 احزات خود را سازمان دهند و درنتیجه آن، دربحرانهای سیاسی سال 1357 ترکها بعلت نداشتن احزاب مستقل سیاسی و آذربایجانی نتواستند با خط مشی مستقل در صحنه سیاست ایران و آذربایجان ظاهر شده و از منافع ملی ملت ترک دفاع کنند.

در نتیجه سیاستهای آسمیلاسیون سلسله پهلوی بسیاری از ترکها از خود بیگانه شده و هویت ملی خود را از دست دادند. در جریان انقلاب 57 ترکها به جای تشکیل احزاب آذربایجانی واعلام استقلال آذربایجان، به دنبال سرمایه داران اسلامی- فارس روانه شدند و حزب فقط حزب الله گویان به جستجوی درهای بهشت به جبهه های کردستان وعراق روانه شدند.

در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی، اذربایجان همچنان اشغالی ماند و جمهوری اسلامی سیاست همانند سازی را شدید تر ازدوران پهلوی تعقیب نمود. آذربایجانیها دو دهه تحت حاکمیت جنایتکاران اسلامی فاقد گروه یا حزب سیاسی مستقل و آذربایجانی بوده و بکلی ازسیاستگذاری در ایران بدور ماندند.

در این دوران شریعتمداری وجناح او که همگی ایرانی گرا و از متحدان شوونیسم فارس بودند به رقابت وجنگ قدرت با خمینی پرداخته و بر سر حدود اختيارات رهبري و ولايت فقه و اصل صد و ده قانون اساسی دعوا داشتند. شریعتمداری و حزب مدافع او برای تقویت خود در برابر رقیب به مردم آذربایجان متوسل شدند و اجبارا برای جلب حمایت ترکها به حداقل حقوق ملی و فرهنگی اشاره نمودند و توانستند مردم را به دنبال خود بکشند.

شریعتمداری در کمتر از چند هفته عقب نشسته و خودمختاری فرهنگی را هم جایزو لایق آذربایجانیها ندانست (14) و خواهان آرامش و سکوت اذربایجان شد. (15)

ملت ترک در دوران حاکمیت اسلامی حق حضور و شرکت در نهادهای تصمیم گیری مانند ارگانهای رهبری و قانونگذاری را نداشته که بتواند سیاستهای ملی را به کرسی بنشاند. در این دوران سیاه اسلامی و دینی حتی مهره های قابل اعتماد رژیم هم حق صحبت کردن ازآذربایجان را نداشته اند. آقای چهرگانی از خادمان زبان فارسی که دارای دکترای ادبیات و زبان فارسی است ، کسی که زندگی خود را در خدمت جمهوری اسلامی گذرانده و برای حفظ تمامیت ارضی ایران جانفشانیهای زیادی کرده و هنوزهم برآن باوراست (16). کسی که عمری داوطلبانه در جبهه های جنگ علیه عراق و "صدام یزید" جنگیده و بارها زخمی شده است(17) یعنی کسی که به هر شیوه ای وفاداری خود را به "امام – نظام – اسلام " و ایران نشان داده بود بخاطر دفاع از اصل پانزدهم قانون اساسی و تدریس زبان ترکی اجازه نیافت وارد مجلس اسلامی شود.

همچنین آفای اعلمی نماینده ای که سالها در خدمت رزیم بوده فقط بخاطرانتقاد ازسرکوب خشن قیام ملت ترک درخرداد سال 1385 صدایش را در مجلس قطع نموده و بعد از تهدیدات زیاد صلاحیت اش را برای کاندیداری مجلس هشتم رد نمودند.

در طول حاکمیت ملت فارس، ترکها اجازه نیافتند بطور مستقل، با حضور احزاب سیاسی آذربایجانی، با برنامه و یا اهداف مستقل آذربایحانی دردولت و حاکمیت شرکت کنند.

اگر کم و بیش بپذیریم که سیاست یعنی هنرو روش رهبری یا مدیریت امور عمومی، منافع طبقه یا ملتی خاص در یک کشور از طریق سازماندهی قدرت و درعین حال بکار بردن قدرت توسط احزاب سیاسی جهت دستیابی به اهداف سیاسی معین. بنا بر این ترکها و رهبران سیاسی آنها در ایران مجاز نبودند مانند فارسها بطور متوازن در صحنه سیاست ایران دخیل شده و با داشتن کرسیهای برابر اهداف سیاسی معین را در دفاع از منافع ملی ترکها پیش ببرند.

ترکها حتی یک کرسی با عنوان آذربایجان دردستگاهای دولتی و اداری تحت حاکمیت ملت فارس نداشته اند تا در روند تصمیم گیریها و سیاست گذاریها با خط مشی و قواعد مستقل خود شرکت و یا تاثیر داشته باشند. کاملا طبیعی است که ملتی که زبانش ممنوع باشد ، ملتی که از اولیه ترین حق ملی محروم باشد امکان ندارد از حقوق سیاسی بهره مند شود وبتواند در سیاست دخالت کند.

ایرانیان برای فریب آذربایجانیها ادعا می کنند که ترکها پست های کلیدی را درحاکمیت و دولت ایران در دست دارند و برای اثبات ادعای خود به نفش جنایتکارانی چون خامنه ای، ملا حسنی، خلخا لی و غیره اتکا میکنند. اما آنها روشن نمیکنند که خامنه ایها به نمایندگی از جانب کدام تشکیلات و حزب آذربایجانی و با چه برنامه و پلاتفرم آذربایجانی در دولت حضور دارند؟

آنها مشخص نمیکنند که ترکها با بدست گرفتن چه مناطقی ازجغراقیای آذربایجان و رهبری کدام ارگانهای سیاسی ،اداری، سیاستگذاری، قضائی، اجرائی و نظامی آذربایجان در حاکمیت و دولت ایران شرکت دارند؟

این گروهها نمی گویند که اگرخامنه ای یا ملا حسنی یکی از حداقل مطالبات ترکها مثلا رسمی شدن زبان ترکی در ایران را خواستار باشند چه بلایی به سرشان خواهند آورد.

ترکها و رهبران سیاسی انها بخوبی میدانند که حسنی ها و خامنه ایها انسانهایی خود فروخته واز خود بیگانه ای هستند که به خدمت دولت فارس در آمده ومجری سیاستها و برنامه های سرمایه داری و شوونیستی ملت فارس بشمار می روند. اگر تمامی پستهای کلیدی در سیستم شوونیستی ایران بدست هزاران ترک اشغال شوند بازماهیت شوونیستی آن سیستم تغییر نخواهد کرد و ترکها به آلت دست تبدیل شده و وسیله سرکوب ملت ترک خواهند بود. سرمایه داران شوونیست ایران در طول حاکمیت خود از وجود طلایی ترکهای خود فروخته یا از خود بیگانه، برای اجرای سیاستهای بورژوائی، شوونیستی و آسمیلاسیون بخوبی سود جستند.

ملت ترک اکنون بعد از تحمل دهها سال تبعیضهای سیاسی به میدان نبرد سیاسی وارد شده تا حاکمیت سیاسی را در آذربایجان بدست بگیرد وسرنوشت خود را خودش رقم زند. مردم آذربایجان حتی در زندگی خود تجربه کرده اند که بدون کسب کامل قدرت سیاسی و استقلال ملی نمی توانند تغییرات اساسی در زمینه های اقتصادی، رفاهی، فرهنگی و اجتماعی ایجاد کنند.

سوسیالیستها، کارگران و زحمتکشان آذربایجان برای بدست گرفتن حاکمیت و قدرت سیاسی مبارزه سخت و بی امانی را با اشغالگران و دولت فارس پیش می برند چونکه استقلال آذربایجان ،تشکیل دولت و بدست گرفتن قدرت سیاسی ضامن آزادی، برابری و پیشرفت آذربایحان می باشند.

اگر ترکها قدرت سیاسی را در آذربایجان جنوبی به کف نیاورند باید برای لحظه نابودی ملت ترک شمارش معکوس را شروع کنند.


7 - استقلال، آذربایجان را از اشغال، سلطه و استعمار ایران نجات می دهد


بیش از هشتاد و پنج سال است که دولتهای فارس سیاستهای سلطه گرانه، برتری طلبی و پروژه های استعماری را در سرزمین آذربایجان به اجرا گذاشته اند. آنها آذربایجان جنوبی را مستعمره خود کرده و تا امروز در این سرزمین تاخت و تاز میکنند. در سال 1324 ترکها برهبری فرقه دمکرات آذربایجان زنجیرهای بردگی را در هم شکستند و فقط یک سال در دوران پیشه وری، مردم آذربایجان جنوبی در زیر تهدیدها و فشارهای دولت ایران تا حدودی به آزادی و حقوق ملی دست یافته و آزادی عمل بدست آورده بودند. اما حاکمان فارس برای سرکوب ترکها به اراضی آذربایجان و حاکمیت ملی ترکها تجاوز و حمله کردند و تمامی پیمانها و قراردادهای مابین آذربایجان جنوبی و ایران را نقض کردند.(18 )

در حملات نظامی ایران، ارتش و نیروهای سرکوبگر بعد از کشتار عمومی ترکها، آذربایجان را اشغال و به زیر سلطه خود در آوردند. آنها برای حفظ حاکمیت و ادامه اشغالگری، کوشیده اند تا افکار، روح و روان مردم آذربایجان را هم به کنترل و اشغال خود درآورند تا با سرکوب، جنگ روانی و روشهای دیگر روحیه مبارزه، رزمندگی، اعتماد به نفس، اراده ملت را شکسته تا آنها را از هویت و فرهنگ خود بیگانه کنند و انها را به جایگاه انسان حقیر درجه دوم یا چندم بنشانند. ولی دشمن علیرغم اندک موفقیت هایی نتوانسته است ملت ترک را در هم بشکند.

اشغالگران با استفاده از قوه قهر، تعرضات سیاسی و فرهنگی خود را به مردم آذربایجان تحمیل نموده اند. دشمنان همه دارائیها، مواد خام، معادن مختلف، محصولات کشاورزی و دیگر ثروتهای این سرزمین زیبا وغنی را به تاراج برده اند. آنها در آمدهای هنگفت از تولیدات کشاورزی، صنایع دستی، صنایع فلزی و غیر فلزی، معادن و درآمدهای صدها بخش و رشته تولیدی را به خدمت اقتصاد مرکز و شهرهای فارس در آوردند.

نزدیک به نود سال است که آذربایجان جنوبی به مستمعره ایران یا فارسستان درآمده است. سرمایه داران ، مردم ستمدیده و زحمتکش ترک را برده و غلام خود ساخته و از نیروی کار ارزان کارگران و زحمتکشان ترک سودهای افسانه ای به جیب زده اند. کارگران و زحمتکشان آذربایجان خود فاقد استقلال سیاسی و اقتصادی بوده و در همه شئون زندگی تابع استیلاگران فارس بوده و هستند.

استثمارنیروی کار و به جیب زدن ارزش اضافی ناشی از نیروی کار میلیونها کارگر و زحمتکس از یک سو و چپاول ثروتها و دارائی های اقتصادی از سوی دیگر باعث ویرانی اقتصاد آذربایجان جنوبی و عقب ماندگیهای اقتصادی شده اند، بطوریکه عقب ماندگی اقتصادی یکی از شوم ترین و سنگین ترین نتایج سلطه ملت ستمگرحاکم است که نتایجی جز فقر و بدبختی به ترکها ندارد.

انقیاد ملت ترک در آذربایجان جنوبی توسط ملت حاکم فارس و دولت سرکوبگر آن باید خاتمه یابد. آیا با اتکا به تجربیات تاریخی راهی جز استقلال کامل اذربایجان جنوبی هست که به این روند و پروسه خون کشی کینه دوزانه پایان دهد؟
ملت ترک در طول اسارت خودعلیه سلطه استعماری، علیه غارت و سیطره سیاسی و اقتصادی ملت حاکم مبارزه کرده و پستی و بلندیهای زیادی را از سر گذرانده است. هر چه مردم به عمق محرومیتها، جنایات و تبعیضات ملی بیشتر پی می برند در بین آنها به " قدوسیت استقلال " افزوده می شود و استقلال همچون نان شب به موضوع مهم همه اقشار وطبقات اجتماعی، احزاب سیاسی و روشنفکران آذربایجان تبدیل می شود.

ایران بر اساس عدالت، آزادی، برابری و رعایت حقوق انسانی پایه ریزی نشده است بلکه بر اساس ظلم و تبعیض به همه ملل، طبقات واقشار مختلف اجتماعی بنا شده است . بنا بر این ایران، ویران، متلاشی و تجزیه خواهد شد و حتی "قدرت خدایان" هم نخواهد توانست ایران را از خشم ترکها و دیگر ملل ستمدیده بطور یکچارچه حفظ کند. استقلال باعث خواهد شد که آذربایجان از این بحرانها بدون تحمل لطماتی با موفقیت بیرون آید.

علیرغم سرکوبهای شدید،آهنگ مبارزه آزایخواهانه ترکهای آذربایجان در چند سال گذشته با موجی نیرومند وارد مرحله نوینی شده است. اکنون افق استراتژی و افق استقلال ملی با روشنی و درخشاتی بیشتری به خواست عمومی مردم آذربایجان تبدیل می شود چرا که ملت ترک هم مانند تمام ملل زیر سلطه دیگر تشنه استقلال، آزادی ملی و سوسیالیسم یا برابری حقوقی انسانها است.


8 - استقلال باعث رشد، توسعه اقتصاد ی و رفاه مردم آذربایجان میشود


در طی چند دهه گذشته، دولت و ملت حاکم فارس اقتصاد آذربایجان را به افول و نابودی کشانده است. ترکها بخاطرنداشتن اقتصاد قدرتمند در زمینه های سیاسی، فرهنگی، روانی هم عقبگرد داشته اند. آنها اعتماد به نفس ملی خود را از دست داده و آسمیله شدنشان شتاب بیشتری گرفته است. اما در سالهای اخیرملت ترک روزبروز بیشتر به عمق وحشتناک تبعیضات و ظلمهای وارده خود پی برده و بیشتر به مبارزه روی آورده اند و رور بروز بیشتر به قدرت شکست ناپذیر خود ایمان می آورند.

پیشروان سوسیالیست در مبارزه علیه اشغالگران سالهاست تاکید می کنند که لازمه پیشرفت اقتصادی، سازندگی و احیا خرابیهای آذربایجان، استقلال ملی است. بدون درهم شکستن زنجیرهای استعمار و استثمارو جدایی از ایران نمی توان قدمی بسوی باز سازی و پیشرفت اقتصادی برداشت.

زمانیکه آذربایجان مستقل بشود دولت و نهادهای مسئول آذربایجان مسئولیت تعیین سیاستها رابهعده خواهند داشت و دولت آذربایجان حنوبی بنا به مصالح ومنافع ملی آذربایجان، سیاستهای اقتصادی را مشخص و معین خواهد کرد.

ملت ترک در وطن خود خواهد توانست با تدوین برنامه های درست اقتصادی رشد، توسعه و پیشرفت اقتصادی رابه مرحله عمل در آورد. دولت با تصمیم گیری و اجرای سیاستهای اقتصادی درعرصه های اقتصاد کلان، اقتصاد خرد، اقتصاد مالی و پولی خواهد توانست آذربایجان را به سطح کشورهای پیشرفته جهان ارتقا دهد. با رشد اقتصادی آذربایجان، در آمد سرانه و ظرفیتهای تولیدی، ظرفیتهای انسانی، فیزیکی و اجتماعی هم افزایش خواهند یافت. پیشرفت اقتصادی آذربایجان افزایش اشتغال و افزایش درآمدها را به دنبال داشته و باعث افزایش ثروت و رفاه مردم خواهد شد.

در سالهای اخیر کشورهای تازه استقلال یافته بعد از بدست گرفتن قدرت سیاسی نه تنها ستم ملی را پیروزمندانه نابود کردند بلکه اهداف رشد و پیشرفت را در حیطه های اقتصادی به اجرا در آورده اند و کشورشان نسبت به دوران اسارت و اشغال، رشد و توسعه چشمگیری داشته است. در دنیا کشورهای زیادی ، حتی کشورهای بسیار کوچکی مانند لوکزامبورک با 0.5 میلیون جمعیت ، سویس با 7.5 میلیون جمعیت، نروژ با 4.6 میلیون جمعیت ، دانمارک با 5.5 میلیون جمعیت، ایسلند با 0.3 میلیون و اتریش 8.3 میلیون جمعیت به ترتیب از ثروتمندترین کشورهای اروپا هستند. ایرلند زمانیکه در زیر استعمار انگلیس به ویرانه ای تبدیل شده بود و بقول مارکس تنها صنعتی که در ایرلند رشد کرده صنعت تابوت سازی بود اکنون همان کشور بعد از کسب استقلال به چهارمین کشور موفق جهان تبدیل شده است.

سوسیالیستهای آذربایجان هم برای اداره جامعه برنامه های اقتصادی دارند. سوسیالیستها از به غارت رفتن منابع و ثروتهای آذربایجان ممانعت کرده و تمامی امکانات و دارائیها را به خدمت مردم آذربایجان در خواهند آورد. سوسیالیستها با اشتغال کارگران در معادن و مراکز صعنتی آذربایجان بسوی حل مشکل بیکاری در آذربایجان حرکت خواهند کرد و با توجه به نیروی خود تلاش خواهند کرد در آمد های ناشی از سرمایه گذاریها را عادلانه توزیع کرده و زندگی بهتری را به ملت ترک تامین کنند.

آذربایجان جنوبی آب فراوان برای کشاورزی و استفاده مردم دارد. رودخانه‌هاي دايمي و فصلی متعددی درهر سوی آذربایجان جاری می باشند که بعصی از آنها منبع تولید انرژی و برق آذربایجان می باشند..

آذربایجان جنوبی بخاطر آب و هوا و چهار فصلی بودن، طبیعت زیبا با دشتها و کوههایی بلند، دریاچه ها و جنگلهای زیاد، با آثار تاریخی فراوان می تواند هر ساله پذیرای میلیونها توریست جهانی باشد. مراکز باستانی در هر گوشه آذربایجان بویژه در اردبیل فراوان است. آبهای معدنی و گرم، دریاچه شور ارومیه و جزایر آن، تفریحگاهها، جنگلها، قله های بلند برای ورزشهای تابستانی و زمستانی، هوای گرم تابستانی، سواحل زیبای خزر و دریاجه ارومیه، غار های طبیعی همگی برای توریستها ی جهان لذت بخش و جالب میباشند.

دولت مستقل آذربایجان با ایجاد راههای ارتباطی و ایجاد فرودگاههای بین المللی صنعت توریسم را رشد و گسترش داده و علاوه بر ایجاد دهها هزار کار، ارز زیادی را وارد کشور آذربایجان جنوبی خواهد کرد.

آذربایجان جنوبی در محل تقاطع کشورهای اروپایی و آسیایی فرار گرفته است. آذربایجان می تواند با ایجاد راههای هوایی، راههای ارتباطی تجاری و بین المللی زمینی ، ایجاد مراکز اقتصادی و بین المللی ما بین اروپا و آسیا از طریق گمرگات در آمدهای کلانی بدست آورد. مردم آذربایجان جنوبی حتی با تشخیص و تبعیت از منافع ملی خود می تواند با اتحاد با آذربایجان شمالی به اروپای متحد ملحق شود.

دولت دمکراتیک سوسیالیستهای آذربایجان، انکشاف اقتصادی و رشد تولیدی آذربایجان را بهتر ازدولتهای دیگر به سر انجام رسانده و تضمین خواهد نمود اما مشکل با رشد اقتصادی پایان نمی یابد چون ممکن است بورژوازی آذربایجان هم در رشد دادن اقتصاد آذربایجان توفیق یابد. ولی آنچه که بورژوازی از انجام آن عاجز است برنامه ریزی و سازمان دادن سیستم توزیع برابروعادلانه در آذربایجان خواهد بود. چون بورژوازی بدنبال استثمار انسانها برای کسب سود بیشتر است و بر اساس کسب سود بیشترو منافع طبقه مرفه به سازماندهی اقتصاد گام برمی دارد نه بر اساس برابری و رفاه انسانها.

سوسیالیستها با تدوین استراتژی، برنامه و سیاست اقتصادی درست وبا اتکا به ظرفیتها و تو انایی های اقتصادی عظیمی که آذربایجان جنوبی دارد نه تنها می توانند آذربایجان را از وضع فاجعه بار فعلی به کشوری مدرن و صنعتی تبدیل کنند بلکه با تامین کلیه آزادی ها، عدالت اجتماعی ورفاه، زندگی مردم را به بالاترین سطح جهانی ارتقا دهند.


9 – استقلال اذربایجان جنوبی عملی است


افراد وگروهها آگاهانه یا نا آگاهانه همصدا با دشمنان آذربایجان هزار و یک دلیل در مخالفت با استقلال آذربایجان مطرح میکنند. نتیجه و یا هدف همه مخالفتها دشمنی با آزادی ملی ترکها ودر بند نگه داشتن آذربایجان در اشغال ایران است. اما امروز مردم به سطحی از شعور ملی و طبقاتی رسیدند که هیچ دلیلی نمی تواند آذربایجان را ازمسیر استقلال منحرف سازد. استقلال راهی است که ترکها باید آن را دیر یا زود طی کنند تا آزادی خود را بدست آورند.

ملت ترک تمامی شرایط و زمینه های عینی را برای عملی نمودن استقلال دارد. امروز عملی شدن استقلال بیشتر به مردم آذربایجان بستگی دارد. مردم باید تصمیم بگیرند که آیا می خواهند در اسارت و در زیر فرمان و اراده دیگران زندگی کنند یا خود برخود حاکمیت کنند.

وظیفه پیشروان استقلال طلب می تواند در تصمیم درست مردم تاثیر بسزایی داشته باشد. مردم آذربایجان اگر منافع ملی خود را بشناسند اعتماد به نفس ملی آنها ارتقا یافته و براستقلال خواهند جنگید تا از موقعیت تو سری خوری، آلت خنده و جوک شدن ملت فارس در آمده و به ملت سرافراز قدرتمندی تبدیل شود

بسیاری از ملتها وطن خود را در طی سه یا چهار دهه از ویرانی و فقر به سطح ثروتمندترین کشورهای جهان تبدیل نمودند. آذربایجان جنوبی هم می تواند مانند آنها به کشوری مدرن، مرفه تبدیل شود. چونکه آذربایجان جنوبی و سرزمین های حوالی دریاچه اورمیه از مناسب ترین شرایط زندگی برخوردار بوده و سرزمینی ثروتمند و غنی میباشد.

آذربایجان جنوبی با جمعیت بومی 25 – 30 میلیونی و با مساحتی بیش از صد وچهل هزارکیلومتر مربع متشکل ازهفت استان آذربایجان شرقی، همدان، زنجان، قزوین، اردبیل و بخش وسیعی ازآذربایجان غربی، بخش شمالی استان گیلان و بخشی از استان مرکزی می باشد.

دهها میلیون ترک در بیش از 180 شهر و در هزاران روستای کوجک و بزرگ زندگی میکنند وهفت میلیون ترک، تهران و کرج را از سوی قزوین به آذربایجان پیوند زده اند که شامل مناطق صنعتی می باشند.

از نظر طبیعی آذربایجان جنوبی مانند آذربایجان شمالی در حاشیه دریای خزر واقع شده و مزایای دریای خزرشامل آذربایجان جنوبی هم می شود. آذربایجان جنوبی از طریق دریا با روسیه و کشورهای ساحلی خزرمرتبط شده و ازطریق ترکیه به اروپا متصل می شود.

آذربایجان جنوبی دارای صنایع ماشین سازی، صنایع سنگین، صنایع غذایی، قند وشکر، لوازم الکتریکی، سیمان وغیره است.

آذربایجان جنوبی از نظر تنوع منابع معدنی جزو مناطق ثروتمند جهان میباشد ومعادن فلزی، غیر فلزی و منابع انرژی زیادی هستند که هنوز اشغالگران نتوانستند آنها را به تمامی به غارت ببرند. (19)

مجتمع مس سونگون با ذخایری بیش ازهفت میلیارد تن یکی ازمعادن بزرگ مس آذربایجان می باشد. آذربایجان جنوبی بزرگترین معادن طلا مانند داشکسن، معادن طلای خاروانا، تکاب و غیره را دارد.

آذربایجان درروی ثروت قرار گرفته و دارای معادنی چون معادن سرب و روی زنجان، برم زنجان، و كائولن مرند، سنگ تراور تن آذرشهر، نفيلين سينیت كليبر، سنگ مرمر اروميه و قروه، خاك‌ چيني و صدها معدن و ذخایر بی پایان دیگراست که درصورت بهره برداری درآمدی بسیاربیش ازنفت ایران امروزی را دارند.

ميزان ذخاير نفت در دشت مغان حدود سه تا پنج ميليارد بشكه نفت پيش‌بيني شده است. در مناطق شمالی آذربایجان جنوبی یعنی در دریای خزر ذخایر نفتی آذربایجان جنوبی هنوز دست نخورده است.

این سرزمین دارای آب هوای مناسب، زمین های پربار و باغهای حاصلخیزمی باشد. آذربایجان علاوه بر داشتن کوههای بلند و زیبا دارای زمينهای زيركشت و قابل کشت وسیعی دارد. آذربایجان دارای دهها رودخانه کوچک و بزرگ و ده سد بزرگ با ظرفیتهای بالایی ازتولیدی برق می باشند.

آذربايجان جنوبی فقط پنج ميليون هكتارزمین زیر کشت دارد که برابر با کل زمین های زیر کشت ژاپن و یک سوم زمین های زیر کشت کل ایران می باشد. (20)

آذربایجان به علت برخورداری از قابلیتهای کشاورزی و آب و خاک مساعد محصولات کشاورزی با کیفیت و مرغوبی را می تواند تحویل بازارهای جهانی دهد. با صعنتی نمودن کشاورزی، اختصاص نیروی انسانی ماهر و متخصص میتوان کشاورزی آذربایجان را توسعه و بخش وسیعی از مردم را در این بخش شاغل نمود.

آذربايجان جنوبی در زمينه توليد سيب درختي، انگور و انواع ديگر ميوه ها و محصولات زراعي جايگاه ويژه‌ ای دارد که طبیعتا صنعتی کردن کشاورزی کیفیت محصولات کشاورزی و در نتیجه رشد افتصادی را افزایش میدهد. به علت داشتن محصولات کشاورزی فراوان در آذربایجان می توان صدها کارخانه مواد غذایی، آب میوه ها، مشروبات الکلی و غیر الکلی ایجاد نمود. اگر برنامه ریزی و پروژه های علمی و درستی درآذربایجان بکار گرفته شوند تنها با در آمدهای محصولات کشاورزی مردم آذربایجان مرفه تر ازامروز زندگی میکنند.

آذربایجان مراتع وسیعی برای دامپروری دارد که با مدرنیزه نمودن دامپروری نه تنها لبنیات و گوشت کشور بلکه با صادر کردن آنها در آمد کلانی نصیب آذربایجان می شود.

اکنون بسیاری از محصولات کشاورزی، صنایع دستی و فرش آذربایجان بنام پرشین و فارس در بازارهای جهانی فروخنه شده و به جیب سرمایه داران و دولت ایران میرود. درصورت استقلال بر خلاف امروز درآمد محصولات به آذربایجان جاری خواهد شد.

آذربایجان جنوبی دروازه ورود به اروپا و در مسیر ترانزیت غرب میباشد. آذربایجان ازجاذبه های گردشگری زیادی برخوردار است که با استقلال ودرهم پیچیدن بساط قوانین پوسیده اسلامی، به یکی از کشورهای توریستی جهان تبدیل خواهد شد.

آذربایجان غنی و پتانسیل و ظرفیت رشد زیادی دارد. سیستم حاکم در ایران از امکانات، ظرفیتها و توانائیهای داخلی آذربایجان و حتی از اوضاع دوستان بین المللی آذربایجان بخوبی اطلاع دارد. به همین جهت آنها استقلال آذربایجان را هر لحظه ممکن میدانند.

دشمن میداند که نه تنها سیاست اسمیلاسیون با شکست مواجه شده بلکه با استقلال آذربایجان، "امپراطوری" ایران متلاشی شده و ملتهای کرد، بلوچ، ترکمن، عرب، لر و بختیاری استقلال خود را اعلام خواهند نمود.

به همین جهت دشمن به سرکوب عریان، دستگیریهای وسیع، زندانی وشکنجه های قرون وسطائی مردم ،کشتار، اعدام های آشکار و مخفی و ترورفعالین سیاسی تورک و ملل زیر ستم متوسل شده است. در عین حال اشغالگران و روشنفکران وابسته هزاران دلیل برای منصرف نمودن ترکها از کسب استقلال تئوریزه میکنند.

اما ترکها از سرکوبها، تهدیدها، سمپاشیهای افکار شونیستی و اشغالگرانه هراسی نداشته و مایوس نخواهند شد. ما این وضعیت اسفناک را قطعا تغییر خواهیم داد. سوسیالیستهای ترک مصممانه تاکید می کنیم که ما ترکها بهتر ازدیگران می توانیم برای خود تصمیم بگیریم. ما بر این باوریم که کمتر از دیگر ملتها نیستیم و برای مستقل شدن هیچ چیزی کم نداریم. ما صرف نظراز دلایل و مباحثات نظری، فلسفی، اقتصادی، سیاسی با واقع گرایی و ماتریا لیستی به واقعیات دنیا بر خورد میکنیم. و بر همین اساس فکر میکنیم که اگر مردمان چند هزار نفری و یا یکی دو میلیون نفری در جزایری کوچک ، فقیر و دور افتاده اقیانوسها و یا مردمان محروم سرزمینهای خشک امریکای لاتین وافریقا توانستند کشور و دولت ملی خود را تشکیل دهند پس ترکهای متمدن و توانای آذربایجان جنوبی هم می توانند در سرزمین بزرگ ، پرجمعیت، غتی و ثروتمند آذربایجان هم کشور خود را بنا کنند.



10 - ناتوانی و شکست آلترناتیوهای دیگر در حل مسئله ملی


سوسیالیستهای آذربایجان به عنوان جریانی جدی تحقق کامل و قطعی شعار کلی "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش " را تنها و تنها دربرقراری استقلال ملتها عملی میدانند. اما دشمنان ملل تحت ستم در ایران در برابرحق طبیعی ملتها یعنی استقلال با تمام قدرت نبرد میکنند. دولت کاپیتالیست ایران و احزاب سیاسی شوونیست، چه در موضع مدافع و چه در موضع مخالف رژیم ایران، وجود ملتها و ستم ملی در ایران را بکلی نفی و انکار می کنند. بسیاری ازآنها برای آسمیله و یکسان سازی ملتها یعنی فارس کردن ملل غیر فارس، حفظ حاکمیت دولت فارس و تمامیت ارضی ایران، مرتکب جنایات زیادی شده و اکنون هم حاضر به انجام هر جنایت دیگری هستند. احزاب ملی، سراسری و حتی احزاب ملل زیر ستم آلترناتیوهایی ارائه می دهند که هدف شان به استمرار و حفظ سلطه ملت فارس بر ملل دیگر منجر میشود. آلترناتیو وبرنامه های آنها به قرار زیر میباشند:


دمکراسی


تعدادی از احزاب ایرانی حل مسئله ملی را با برقراری " دمکراسی" در ایران ممکن میدانند. آنها نخستین و برترین ضامن تحقق خواسته های ملی را گذر به دمکراسی و سیستم مردمسالار میدانند. ولی تا کنون هردولتی که در ایران سر کار آمده خود را دمکرات و مدافع دمکراسی و مردمسالاری نامیده و به سرکوب ملتها از جان و دل کوشیده اند. داستان دمکراسی از طرف ایرانیان همچنان ادامه خواهد داشت. اما از نظر ما این آلترناتیو بسیارفریبنده و دروغین می باشد. بنا به دلایل مختلف زیر، برقرای و حاکمیت "دمکراسی" در ایران غیر ممکن است.

1 - در ایران ملتهای مختلف زندگی میکنند، دولت های ایران برای تحت سلطه در آوردن و آسمیله کردن آنها به زور و سلاح متوسل می شوند و هر اعتراضی را سرکوب میکنند. اگر یک روز دولت ایران چماق، سرنیزه، توپ وتفنگ را کنار بگذارد همه ملتها استقلال خود را اعلام می کنند. بنا بر این کسی که بخواهد ایران و تمامیت ارضی ایران را حفظ کند نمی تواند با دموکراسی به میدان بیاید.

2 - کنترل متمرکزاقتصاد دولتی و نفت بعنوان مهمترین منبع در آمد، لزوم سیاست سرکوب و سیستم دیکتاتوری را در ایران ضروری و اجتناب ناپذیر ساخته و بر همین اساس هیچ دولتی نمی تواند در ایران دموکراسی را حاکم سازد.

3 - در ایران دولتهای بورژوایی اسلام را به عنوان ایدئولوژی دولتی قبول کرده و مذهب شیعه را قانونا دین رسمی کشورمی پذیرند و دین را بر تمامی شئون زندگی انسانها حاکم و غالب میکنند. دین و دموکراسی دشمنان آشتی ناپذیر همدیگر هستند. ما ضد انسانی و ضد دمکراتیک بودن اسلام را در ایران تجربه کرده و جنایات اسلام راحد اقل درایران، سومالی و افغانستان وغیره شاهد بودیم. در کشوری که دین ازدولت و سیاست جدا نباشد دمکراسی نمیتواند در عمل موجویت یابد. در سطح غیر دولتی هم انسانهایی که سالیان طولانی با افکار وعقاید ضد دمکراتیک اسلامی پرورده شده اند ظرفیت قبول و اجرای اصول "دمکراسی" را در طی پروسه ای کوتاه ندارند که حداقل حقوق ملتها را درآینده ای نزدیک تضمین کنند.

4 - چه کسانی یا احزابی می خواهند دمکراسی را در ایران رهبری و نهادینه بکنند؟ به نظر ما امروز هیچ یک از احزاب سیاسی چپ و راست سراسری و ایرانی دمکراتیک نیستند. هر چیزی ساختار و اجزا و عناصر تشکیل دهنده ای دارد. مثلا مولکول آب از ترکیب دو اتم هیدروژن و یک اتم آکسیژن تشکیل می شود که بدون یکی از اتمها نه مولکول و نه آبی برای زندگی خواهیم داشت. به همین صورت دموکراسی هم عناصر تشکیل دهنده خود را لازم دارد. در ایران از ترکیب دولتهای ضد دمکراتیک، احزاب ضد دموکراتیک، مذهب و افکار و فرهنک ضد دمکراتیک پدیده ای بنام دمکراسی ایجاد نمیشود. یعنی در ایران دمکراسی نه عناصر تشکیل دهنده دارد و زمینه مادی برای تولد آن و با تکرار دموکراسی با آهنگهای زیبا و خوشایند دموکراسی برقرار نمی شود یعنی با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمی شود.

احزاب ضد دمکراتیک فعلی ایران توان برقراری دمکراسی را در ایران ندارند. احزابی که هنوز موجودیت ملتها را قبول ندارند چگونه می توانند دمکرات باشند؟ چگونه این احزاب چیزی را که قبول ندارند میخواهند حل کنند؟

بنا بر این امکان تحقق دمکراسی در ایران وجود ندارد که بتواند مسنله پر اهمیت امروز یعنی مسئله ملی راحل کرده و پایه های محکم ستم ملی را در آذربایجان جنوبی فرو ریزد.

5 - اگرعکس قضیه را بررسی کنیم یعنی فرض کنیم که " دموکراسی حلال مسئله ملی باشد" باز به نتیجه درست نرسیده و مسئله ملی بی جواب خواهد ماند. امروزه بسیاری دموکراسی را مترادف با دمکراسی و سیستمهای حاکم در اروپا تعریف میکنند و می خواهند عین دمکراسی غربی را درایران پیاده کرده و بدین گونه ستم ملی را بر اندازند. ما تجربه غرب را هر روزشاهد هستیم و می بینیم که دمکراسی غربی حتی در دمکراتیک ترین کشورها نه تنها نتوانسته است مسئله ملی را حل کند بلکه برعکس، دمکراتیک ترین کشورهای دنیا به اقلیتهای ملی یا ملل ضعیف ستم ملی اعمال می کنند. به همین جهت اسکاتلندیها، ایرلندیها و ولزیها خواهان استقلال از بریتانیا، کورسی ها، بریتونها و باسکها خواهان استقلال ازفرانسه، کبک ها خواهان استقلال از کانادا، باسکها ، کاتالانها و غیره خواهان استقلال از اسپانیا، تای رولها خواهان استقلال از ایتالیا، فلیش و والتونها خواهان استقلال از بلژیک هستند.

بنا به آنچه که ما در اروپا تجربه می کنیم بخوبی می دانیم که دمکراسی بورژوائی ازحل مسئله ملی در ایران عاجز است.

در ایران حتی بر فرض محال، دمکراسی حاکم شود و ملل تحت ستم برای ماندن در چارچوب ایران رفراندوم برگزار کنند، بدون کوچکترین شکی اکثریت ملتها در ایران مانند کردهای کردستان جنوبی درعراق، به استقلال و حاکمیت ملی خود رای خواهند داد. بعبارت دیگر عمر جغرافیایی و مرزهای ایران به اتمام رسیده و تجزیه ایران در هرشرایطی اجتناب ناپذیر شده است


حقوق شهروندی


گروهی تصور میکنند حقوق شهروندی در سیستم دمکراسی یا هر سیستم دیگری جوابگوی مسئله ملی است. مدافعان این تفکر یا معنای حق شهروندی وفرق مفهوم حقوق شهروندی با حق ملل در تعیین سرنوشت را نفهمیدند یا اینکه قصد فریب ملل ستمدیده را دارند. چونکه آنها تفاوت اساسی حقوق شهروندی با حقوق ملی را پنهان میکنند

در کشورهای غربی علاوه بر "دمکراسی" مردم ازحقوق شهروندی بیشتری هم برخوردارند اما تجربه غرب نشان میدهد که حداکثر حقوق فردی نتوانسته مسئله ملی را بر طرف سازد و ملل تحت ستم کشورهای غربی براستقلال کشور های خود به شیوه های مسالمت آمیز ومسلحانه متوسل شده اند.

حق شهروندی در هیچ کشوری نمی تواند حق ملل تعیین سرنوشت خویش را تامین کند چونکه حق شهروندی در رابطه با افراد مجزا قرار دارد ولی حق ملل تعیین سرنوشت خویش در رابطه ای مستقیم با ملل و گروه اجتماعی بزرگی است که خواهان تشکیل کشوردریک واحد جغرافیایی مشخص هستند.

حقوق شهروندی بسیار محدودتر از آن است که بتواند مسئله ملی را حل کند. در حق شهروندی مطالبات ملتها در تمامی عرصه ها غایب می باشند. درحوزه حقوق شهروندی هیچ کشوری مطالبات ملی همچون پارلمان مجزا، زبان رسمی ملل دیگر، پول، ارتش منطقه ای ویژه، پرچم مجزا، ارگانها و نهادهای ملی مجزا و دهها موضوع ملی دیگر قید نشده است . دولتهای بورژوایی در تلاش هستند که شهروندان را بصورت فردی و نه جمعی وارد ساختار دولت کنند . بعبارت دیگر دولتها افراد را با حقوق و وظایف فردی و نه جمعی و گروهی در جامعه و دولت مشارکت میدهند و دیگر بر خلاف گذشته وظایف جمعی پذیرفته نمی شود. دولتهای مدرن در کشورهای کثیرالمله با توسل به حقوق شهر وندی ملتها را آسمیله و همانند می سازند.

مدافعان حق شهروندی در تقابل با حقوق ملی تلاش میکنند با سلاح حق شهروندی مبارزه ملی را سرکوب کنند. کشورهایی که به حقوق شهروندی پایبند هستند بر پایه های ستم و سرکوب چسبیده اند . پس حق شهروندی آن هم در ایران ظرفیت و توان رفع ستم ملی ، ستم جنسی، ستم طبقاتی، ستم بر کودکان و ستم مذهبی و غیره را ندارد.

سوسیالیسم انقلابی در آذربایجان جنوبی، به ناتوانی "دمکراسی" و "حق شهروندی" در حل مسئله ملی تاکید میکند و اهداف مبلغان آن تئوریها را تحریف جنبش های ملی و حفظ تمامیت ارضی ایران تعبیرو تفسیر میکند.


فدرالیسم


آلترناتیو دیگری که برای حل مسئله ملی ارائه می شود و در مقابل استقلال ملتها به قدرت نمائی پرداخته، فدرالیسم می باشد. شوونیستهای پراکنده و یا بعضی از گروههای اپوزیسیون کوچک که خطر حتمی تجزیه ایران را متوجه شده اند موضع دفاعی گرفته و شعار "فدرالیسم" را پذیرفتند. آنها از فدرالیسم بعنوان تاکتیک و وسیله ای در خدمت استراتژی خود یعنی حفظ اراضی و تمامیت ارضی ایران استفاده میکنند. این گروهها با وجود این که وزنه ای در صحنه سیاسی ایران نیستند ولی حاضر نیستند با کنگره یا جبهه فدرالیستها همکاری و اتحاد عمل داشته باشند.

در ایران بیشترین طرفداران فدرالیسم تشکلهای سیاسی ملل ستمدیده هستند. آنها فدرالیسم را روی دیگر آزادی و دمکراسی معرقی کرده و چنین وانمود میکننند که فدرالیسم ستم ملی را از بین خواهد برد و مشکل ملی را حل خواهد نمود. بخشی ازآنها میدانند که هم بخود و هم به ملت خود واقعیت را بازگو نمیکنند. آنها شرمگینانه، آشکار و پنهان ادعا میکنند که بهترین حالت برای ملتها استقلال است.

خوشبختانه در آذربایجان ایده فدرالیسم جایگاه بسیار ضعیف و متزلزلی دارد. ملت ترک حد اقل از تاریخ، این را آموخته که دولتهای ایران هیچوقت پایبند قانون و قراردادی را که خود آنرا تصویب و امضا کرده اند نبوده اند. قانون ایالتی و ولایتی مشروطه، قوانین پانزده و نوزده جمهوری اسلامی، پیمانها و قرارهای ما بین دولت ایران با جمهوری خودمختار آذربایجان که کم وبیش درراستای منافع ملی آذربایجان بودند زیر پا گذاشته شده اند و حتی بعد از نقض قرادادهای ما بین تهران و تبریز، دولت فاشیست ایران به جمهوری خود مختارآذربایجان به رهبری پیشه وری یورش آورده و بعد از فجایع بسیار و قتل عام دهها هزار ترک، حکومت نیمه مستقل و خودمختار آذربایجان را ساقط کردند و هنوز هم بعد از شصت واندی سال ایرانی ها سالروز سقوط و شکست آذربایجان را جشن می گیرند.

در اوایل جاکمیت ملت فارس حکومت خیابانی توسط دولت ایران متلاشی شد و سرنوشتی بهترازجمهوری خودمختار آذربایجان نداشت. در خرداد سال 1385 مبارزه علیه توهین روزنامه رسمی ایران و مبارزه علیه ستم و تبعیض ملی به قیام منجر شد که مانند مبارزات دیگر ترکها بشدت سرکوب شد. ملتی که تجربیات تلخی از سرکوبها و شکستها دارد، ملتی که برای آزادی اش خونهای بسیار داده است، ملتی که درد و رنج تاریخی بر دوشش سنگینی می کند نمی تواند به ملت حاکم فارس اعتماد کند و با آنها باز در چهارچوب فدرالیسم زندگی کند وآزموده ها را باز بیازمایند و دوباره به زیر یوغ ستم و بردگی حاکمیت ملت فارس در آیند.

از دید سوسیالیسم آذربایجانی، فدراسیون یک قرارداد دو جانبه بین دولتهاست و ربطی به " حق ملل درتعیین سرنوشت خویش" ندارد و سوسیالیستها نمی توانند در برنامه سیاسی و حزبی خود از سیستم سیاسی فدراسیون بعنوان حل کننده ستم و ظلم ملی یاد کنند. حق تعیین سرنوشت یعنی حق تشکیل دولت ملی و مستقل. حق تعیین سرنوشت یعنی حق حاکمیت ملی و تعیین شرایط توسعه اقتصادی، اجتماعی و مدنی خود در محدوده جغرافیایی مشخص. هیچ فدرالیستی نمی تواند ادعا کند که فدرالیسم قدرت، توان و ظرفیت تحقق این حقوق را بر ملت خود داشته باشد.

فدرالیسم، بویژه فدرالیسم ملی در سطح جهانی سیستمی شکست خورده ای است که همه شاهد آن هستیم. متلاشی شدن فدرالیسم در اتحاد جماهیر شوروی، یوگسلاوی، استقلال طلبی فالامانها در بلژیک فدرال، استقلال طلبی کوبک در کانادا، اسکاتلند، ولز و ایرلند شمالی در بریتانیا، استقلال طلبی کشمیریها و تامیل نادوها، سیکهای پنجاب و غیره در هندوستان، چچنی ها در روسیه، کردها درعراق نمونه هایی کوچک از ضعف فدرالیسم ملی در حل مسئله ملی در سطح جهانی میباشند.

در سی سال گذشته بیشتر کشورهای استقلال یافته از کشورهای فدرال جدا شده اند. اگر سیستم فدرالی در سویس اعتبارش را هنوز حفظ کرده، دلیل اش نه برتری و کارآئی فدرالیسم بلکه قرار گرفتن کشور سویس در قلب اروپا و تبعیت از قوانین اروپایی و برخورداری از تمامی دستاوردهای مختلف جامعه اروپایی است. در اروپا هم کشورهای فدرال و هم کشورهای متمرکز با سیستمهای سیاسی متفاوت همه از اصول و قوانینی مشابه تبعییت می کنند و کسی نمی تواند سویس و بلژیک، آلمان و اتریش فدرال را به سیستمهای سیاسی متمرکز سوئد، نروژ، فنلاند، فرانسه وغیره مقدم و برتر نشان دهد.

در سیستم سیاسی فدرالیسم ملی که مورد نطر ماست اساسی ترین و مهمترین صلاحیتها، ارگان و اختیارات در حیطه اراده دولت و حاکمیت مرکزی قرار میگیرند. این صلاحیتها و اختیارات اساسی شامل مواردی زیر میباشند:

1- امور مربوط به سیاست خارجی

2- امور دفاعی ( نیروهای نظامی زمینی، هوائی، دریایی، کارخانه های تسلیحات، اطلاعات و دیگر موسسات امنیتی)

3- برنامه ریزی دراز مدت اقتصادی، سیاستهای اقتصادی بین المللی و بین جمهوریها

4 – امور و سیاستهای پولی ( سرمایه های مالی و بانکها)،

5 - حفظ محیط زیست

6- راه وترابری و امور ارتباطی سراسری

7 – انرژی

8- سیستم امور قضائی


موارد نامبرده بخصوص امور دفاعی ونیروهای مسلح کل کشور، اقتصاد، سیاست پولی، امور مالی کشور و سیاست خارجی اساسی ترین و مهمترین ارگان و پایه های هردولت و حاکمیتی هستند. سلب این اختیارات و صلاحیتها ازملت ترک معنایی جز سلب حاکمیت از ملت ترک را ندارد.

سپردن اختیارت ملت ترک بدست دیگران یا دولت ایران تحت نام " تقسیم قدرت "، ملت ترک را به سطحی نازلتر و پست تری می راند زیرا دولت ایران میتواند توسط همان اختیارات نامبرده، ایالات فدرال را زیر نفوذ وکنترل خود گرفته و هر زمان اراده کند آنها را مانند، جمهوریهای سابق یوگسلاوی، فلسطین خودمختار در کناره غربی رود اردون وغزا، حکومت پیشه وری و غیره به خاک وخون بکشد و یا با شیوهای مسالمت آمیز و با توسل به توانمندیها و صلاحیتهای اقتصادی، مالی و پولی ایالات و جمهوریهای فدرال را به شیو ه های خشن و غیر خشن سرجای خود بنشاند. دولت فدرال عراق علیرغم رئیس جمهور بودن رهبر یکی از بزرگترین احزاب کرد توانسته قانون اساسی، قوانین، مصوبات و قردادها را زیر پا گذاشته و با حملات نظامی چند شهر را از کردها باز پس گرفته است تا حاکمیت عربها را برکردستان حفط کند. دولت فدرال عراق با محدود کردن حاکمیت کردها درتمامی زمینه ها خشم کردها را برانگیخته و دورنمای خوبی برفدرالیسم در عراق نمانده است. بیخود نیست که در رفراندمی 99 در از کردهای عراق به استقلال رای دادند. این وضع ادعا ها، تئوریها و آرزوهای کودکانه فدرالیستهای ما را درهم می کوبد و آنها را می آزارد.


سوسیالیسم ایرانی


آلترناتیو دیگر برای حل مسئله ملی آلترناتیو کمونیستهای فارس است که با روشهای لنینستی و استالینیستی انطباق دارد که ازاساس با متد کارل مارکس در برخورد به مسئله ملی در تضاد است. سوسیالیستهای ایران در واقع ناسیونالیستهای چپ ایران هستند. این جناح ازسوسیال شونیستها به هر دلیلی موجودیت ملتها را در ایران پذیرفتند و ادعا می کنند که مسئله ملی تنها با نابودی سرمایه داری توسط انقلاب پرولتری و سوسیالیسم حل خواهد شد و تنها سوسیالیستها می توانند مشکل ملی را حل کنند. آنها جدائی و استقلال را مثل مسئله "طلاق" به کسی توصیه نمی کنند ولی ادعا می کنند که اگرملتی خواست می تواند طلاق بگیرد و جدا شود. ولی با این شرط می توانند جدا شوند که اگرحزب و دولت حاکم تشخیص دهد که جدائی به ضررکارگران ایران نیست.

اما متد مارکس در بر خورد به مسئله ملی بر خلاف متد گروههای چپ ایرانی و یا روسی است. مارکس استقلال ایرلند، لهستان و هندوستان را بفوریت مطالبه میکرد بدون اینکه استقلال آنها را به سوسیالیسم واگذار کند. کارل مارکس در نامه ای به انگلس نوشت: "منافع مستقیم و دقیق طبقه کارگر انگلستان خلاصی ار رابطه حاضرو فعلی با ایرلند است. این اعتقاد راسخ و استوار من است. برای مدت طولانی فکر میکردم ممکن است رژیم ایرلند را به استیلا و تسلط طبقه کارگر انگلیس محول کرد. این موضعی بود که من همیشه در روزنامه نیورک تریبون نمایندگی اش میکردم.

اما مطالعه عمیق اکنون مرا به عکس و خلاف آن متقاعد نموده است. طبقه کارگر انگلیس هیچ کاری نمی تواند انجام دهد قبل از آنکه از ایرلند رها و خلاص شده باشد."(21)

کارل مارکس با گفتن این که "طبقه کارگر انگلیس هیچ کاری نمی تواند انجام دهد قبل از آنکه از ایرلند رها و خلاص شده باشد." مشخص می کند که آینده ایرلند بدست کارگران انگلیس و نابودی سرمایه داری تعیین نمی شود بلکه بر عکس، آینده طبقه کارگرانگلیس و سوسیالیسم در انگلستان به روش برخورد آنها با ایرلند واستقلال ایرلند رقم می خورد.

احزاب چپ ایرانی به تبعیت از لنین حل مسئله ملی و محو ستمگری ملی را به نابودی نظام سرمایه داری گره میزنند. (22) ولی مارکس بر خلاف آنها نابودی سرمایه داری، پیش شرط سوسیالیسم و آزادی طبقه کارگر انگلیس را به استقلال ایرلند گره می زند. از این مطلب نتیجه می گیریم که اولا آزادی ملی و نابودی ستمگری ملی درنظام سرمایه ممکن است. ثانیا اگر ملت فارس ونمایندگان فکری و سیاسی آن دمکراسی و سوسیالیسم می خواهد باید ابتدا دست ازسر ملل ظلم دیده بر دارد و در برابر مبارزات استقلال طلبانه ملل تحت ستم ایران سنگ نیاندازد.

چپ ایرانی ادعا می کند که فقط سوسیالیسم با نابودی سرمایه داری شعار " حق ملل در تعیین سر نوشت خویش" را متحقق میسازد. اگراز تعصب و تئوریهای مقدس شده لحظه ای دور شویم و به تحولات سیاسی بیست سال گذشته در جهان نگاه کنیم به نادرستی ادعای چپ پی میبریم. در بیست سال گذشته حداقل بیست یا سی ملت برهبری بورژوازی مستقل شده و کشورهای مستقل تشکیل دادند ودر چارچوب سرمایه داری به ستم و تبعیض ملی پایان دادند. این نمونه ها به تئوری " تنها سوسیالیستها و طبقه کارگر می تواند مسئله ملی را حل کرده و ستم ملی را رفع کند" خط بطلان می کشند.

کسی نمی تواند ادعا کند که امروز در آذربایجان شمالی که برهبری بورژوازی به استقلال رسید به ترکها ستم ملی وارد می شود. از دید ما استقلال آذربایجان شمالی و رفع ستم ملی برهبری بورژوازی ترک در آذربایجان شمالی حرکتی دمکراتیک و مثبت بوده و بطور عینی و ذهنی کارگران ترک را یک قدم به سوسیالیسم نزدیکتر کرده و هشت میلیون انسان را از محرومیتهای ملی نجات داده و ترکهای آذربایجان شمالی را به سطح ملل حاکم دیگردنیا ارتقا داده است.

چپ های قارس به تبعیت از لنین و شوونیستهای روس " حق ملل در تعیین سرنوشت خویش " را به "حق طلاق" تشبیه میکنند و طلاق راسرزنش نموده و به کسی توصیه نمی کنند. آنها با طرح حق طلاق، اولا میخواهند نشان دهند که ملل تحت ستم بخاطرعلاقه، عشق و محبت و رای مردم به ایران و ملت فارس پیوسته اند که در صورت زوال عشق می توا نند طلاق بگیرند ولی طلاق و جدائی خوب نیست. ثانیا با این تئوری اشغالگری ایران و الحاق اجباری آذربایجان سرزمین های ملتهای تحت ستم را کتمان کنند.

آیا عجیب نیست که این نوع چپها هر روز شاهد توهین، آزار وشکنجه زنی توسط شوهرش بشوند ولی برای آن زن توصیه نکنند که از شوهر خشن و بیرحمش طلاق بگیرد؟ چپهای فارس همیشه شاهد بوده واکنون هم شاهد هستند که ملل ترک و کرد و بلوج نزدیک به نود سال است توسط حاکمان و دولتهای فارس استثمار و سرکوب شده و از هر حقی محروم هستند ولی هیچ وقت به ملتهای تحت ستم توصیه جدائی از ایران و خلاصی از این وضعیت نکبت بار را نکرده اند.

بحث توصیه با عدم توصیه طلاق نادرست است ، چون طلاق حتی اگر خوب یا بد باشد بعنوان حق انسانی محسوب می شود و کسی حق ندارد آنرا توصیه بکند یا نکند. فرد یا آن ملت است که تصمیم می گیرد چه روشی را در حیات خود پیش بگیرد. هیچ شوونیستی حق ندارد مانند بلشویکها از آن تئوری و سلاح ساخته تا با اتکا به آن به سرکوب ملتها بپردازد. ثانیا چون مخالفت با طلاق غلط است پس مقایسه آن با حق ملل بسیار غیر اصولی و غیر انسانی است.

این گروه از سوسیال شونیستها برای تحقق مطالبه دموکراتیک " حق ملل در تعیین سرنوشت خویش " قید وشرط تعیین کرده اند و اگر به فرض محال در سوسیالیسم آنها و یا تحت حاکمیت اسلامی و غیره، ملتی بخواهد "طلاق" بگیرد به این علت که این طلاق به نفع پرولتاریا و اتحاد طبقاتی نیست توسط ارتش سرخ سرکوب می شوند و یا در زیر حاکمیت بورژوازی شوونیست به سربازان فداکار و جان بر کف بورژوازی ایران در حفظ تمامیت ارضی ایران تبدیل می شوند(23) و هر روز در جریان سرکوب ملتها و مبارزان خونشان باخون پاسداران به هم می آمیزد.(24)

آنها به غلط تصور میکنند ویا بهانه می آورند که کشوربزرگ به اتحاد طبقاتی پرولتاریا کمک میکند. آنها افکار شونیستی خود را پنهان کرده و اعلام می کنند که تجزیه ایران به کشورهای کوچک و ایجاد مرزهای جدید به اتحاد و همبستگی کارگران لطمه می زنند. ولی احزاب مشخص نمی کنند که آیا بزرگی و کوچکی یک کشور باعث اتحاد پرولتاریا می شود یا میزان فعالیت، نفوذ سیاسی، قدرت سازماندهی و یا شرایط دیگر؟

آنها همچنین نمی گویند که چرا در دهها سال گذشته تاکنون نتواستند هفت یا هشت کارگر کرد، ترک، عرب، بلوچ و ترکمن را در تشکلات حزبی شان در ایران بزرگ متحد سازند؟

اما مهمتر از همه این است که اگرفقط سوسیالیسم ایرانی توان رفع ستمگری ملی را دارد، در این صورت تا کی ملل تحت ستم در ایران انتظار سوسیالیسم را بکشند تا شاید حق و حقوقی از نوع روسی یا لنینی را که از نوع فرهنگی بود شامل و نصیب آنها هم بشود. آیا با بحران سیاسی، تشکیلاتی و فکری که سوسیالیسم به آن دچار شده میتوان به استقرار آن به این زودیها امید بست و از استقلال دست کشید؟ آیا با وضعی که چپهای ایرانی دارند اصولی و منطقی است که ملتها سالیان دراز و نامعلومی را درزیر فقر و بدبختی و ظلم شدید ملی به انتظار سوسیالیسم چپهای ایرانی و فارس بنشینند؟

با این همه نقاط ضعف درآلترناتیو چپ ایرانی و سراسری، ملتی که می تواند زودتر استقلال بگیرد و به ظلم ملی خاتمه دهد آیا درانتظار سوسیالیسم شوونیستهای چپ ایرانی خواهند ماند؟

ما سوسیالیستها آذربایجانی این آلترناتیو را کاملا خیالی و غیر عملی میدانیم و فکرنمی کنیم ملل واقع بین در زیرپرچم آلترناتیو چپ های فارس و فارسگرا جمع شده و درچهارچوپ ایران بمانند.

بنا به آنچه که بطور خلاصه بیان شد اگر ملت ترک آذربایجان جنوبی قصد خلاصی از ستم ملی، اسارت، بندگی و بردگی را دارد باید به استقلال ملی خود بجنگد و نباید اسیر آلترنایتوهای دموکراسی، فدرالیسم، خودمختاری و حقوق شهروندی، دمکراسی یا سوسیالیسم ایرانی بشود.

استقلال کوتاهترین و آسانترین راه برای رفع ستم ملی است. استقلال تنها آلترناتیو برای رفع ستم ملی است چه رهبری مبارزه بدست بورژوازی ، سوسیالیستها و یا رهبری مبارزه ملی به دست همه گرایشات سیاسی و متشکل آذربایجان جنوبی باشد.


11– استقلال به دشمنی ما بین دو ملت ترک و فارس خاتمه می دهد


ستمدیدگان و سوسیالیستهای آذربایحان درپروسه مبارزات گذشته عمیقا به این مسئله پی برده اند که دولتها و حکومتهای فارس و اپوزیسیون فارس هیچوقت حاضر به قبول اولیه ترین حقوق ملت ترک نخواهد بود. همگی آنها با انکار هویت ملی ترکها، در نابودی ملت ترک قاطع و مصمم هستند.

در ایران ترک نفرین میشود، بیگانه خوانده میشود وسوسک وخر نامیده میشود واز هرسو کینه و نفرت بر سر او می بارد، زبانش قدغن وبریده می شود و از سرزمین زیبایش به کویرها رانده می شود و اگر پست ترین و سخت ترین کارها به او سپرده شود حد اقل دستمزد را به او میدهند تا برده وار در زیر حقارت بسر برد ویا در فقر و بیکاری جان بکند. ملت فارس این وضعیت فلاکت بار را به ترکهای مهاجر و بی پناه زیادی دانسته و چشم دیدن ترکها را در محیط کار و زندگی خود ندارد.

رابطه دو ملت ترک و فارس براساس نفرت و دشمنی تعریف میشود. فاصله و نفرت بین دو ملت ترک وفارس در حالت عمومی بسیارعادی شده است .

بی اعتمادی، رقابت، نفرت وکینه بین کارگران ترک و فارس با روشنی هر روز در زندگی روزمره دیده می شود. هر دو ملت علت بدبختی خود را در وجود دیگری می بینند.

ستم ملی، کشتار وسرکوب ملل ظلم دیده توسط دولت وملت فارس باعث شده ملل دیگر از ملت فارس نفرت داشته باشند و نفرت ملت فارس را با نفرت جواب دهند. این تصویر ساده ای از رابطه و احساس ملت فارس با دیگر ملتهاست. ستم ملی علت اصلی نفرت کارگران ترک از ملت فارس و کارگران فارس است و برعکس ملت فارس وکارگران فارس از کارگران ملل ستمدیده نفرت دارند. دشمنی ملل تحت ستم با ملت فارس و دشمنی کارگران ترک، عرب، کرد، بلوچ و ترکمن با کارگرفارس یک واقعیت است.

کینه و نفرت زحمتکشان آذربایجان در قیام خرداد ماه سال 1385علیرغم میل ما درشعارهای توهین آمیزبه ملت فارس بیان میشد ، شعارها ازطرف عده ای با صدای بلند و پرطنین اعلام میشد. علیرغم غلط بودن آن شعارها، مردم و شعار دهندگان ترک مفصر نیستند و مقصر اصلی ملت و دولت فارسها است که چنین شرایطی را بوجود آوردند.

دوات اسلامی مردم را به وحدت و همبستگی دعوت میکند. شوونیستها و بخصوص سوسیال شوونیسها یا مدعیان سوسیالست ایرانی این اختلافات را انکار میکنند و کارگران ملل مختلف را یاران، دوستان جون جونی معرفی کنند و تلاش می کنند تحت نام منافع طبقاتی واحد پرولتاریا، کارگران ملل تحت ستم ایران را در احزاب سراسری متحد کنند.

کارل مارکس در بررسی مسئله ملی در ایرلند به این واقعیت پی برده بود که ستم ملی در بین کارگران دو ملت غالب و مغلوب دشمنی بوجود می آورد او در نامه ای به تاریخ نهم آوریل 1870 به مییر و وقوت یکی از دوستان و همرزمان آلمانی خود در امریکا نوشت : " همه صنایع و مراکز تجاری انگلیسی کارگران را به دو اردوگاه متخاصم و دشمن تقسیم کرده است، اردوگاه کارگران انگلیسی و اردوگاه کارگران ایرلندی. کارگر عادی انگلیسی از کارگر ایرلندی نفرت دارد چون کارگران ایرلندی را رقیب خود میبیند و استاندارد زندگی او را پایین آورده است. در مقایسه با کارگر ایرلندی، کارگر انگلیسی خود را عضوی از ملت حاکم و فرمانروا احساس می کند. برای همین دلیل مهم خود را به اسلحه اریستوکراسی وسرمایه داری علیه ایرلندیها تبدیل می کند و بنا بر این حاکمیت بورژوازی را علیه خود یا به خودش محکمتر می کند. کارگر انگلیسی علاقه مفرطی به تبعیض ملی و مذهبی به کارگر ایرلندی دارد. شیوه برخورد کارگر انگلیسی خیلی شبیه به شیوه برخورد " فقرای سفید" نسبت به وضعیت سابق برده های سیاه در ایالات متحده امریکا است. کارگر ایرلندی، کارگر انگلیسی را ابزار احمقانه وشریک جرم فرمانروائی و حاکمیت انگلیسی در ایرلند می بیند."(25)

این واقعیتها و وجود دشمنی ما بین ملتها را هیچ کس جز مدافعان" اتحاد و همبستگی ایرانیان" و " تمامیت ارضی ایران" و دوستان و روشنفکران ساده لوح ما نمی توانند تکذیب کنند.

ما سوسیالیستهای آذربایجان قصد داریم به کینه و نفرت ما بین دو ملت ترک و فارس و دشمنی مابین کارگران دو ملت ترک و فارس پایان دهیم. ما تلاش میکنیم دو ملت ترک و فارس دوست باشند. ما می خواهیم زندانبانان فارس آزاد شده و در رفاه و آزادی زندگی کنند اما همه این آرزوها زمانی تحقق خواهند یافت که ملت ترک استقلال ملی خود را بدست آورده باشد وکشورودولت مستقل داشته باشد.

در این صورت علاوه بر ترکها ، ملت فارس هم آزاد خواهد شد. اکنون ملت فارس هم آزاد نیست چون "ملتی که برملتهای دیگر ستم روا بدارد نمی تواند خود آزاد باشد".

ملت فارس بخصوص اقشار تهی دست برای اشغالگری آذربایجان بهائی گران می پردازند. تا زمانی که سرمایه داران فارس، سرزمین آذربایجان را در اشفال داشته باشند بورژوازی با توهمات ناسیونالیستی، کارگران وزحمتکشان فارس را در جبهه خود بر ضد ملت ترک در افسارنگه خواهند داشت و آنها را به ستمگری نسبت به ملتهای دیگرعادت داده و به نزاع با ملل تحت ستم وا میدارد. سرمایه داران ایران برای استتار جنایات و ننگ خویش ازطریق شعارهای میهن پرستانه مانند " چو ایران نباشد تن من مباد بدین بوم و بر زنده یک تن مباد" افکار و اخلاق مردم فارس را آلوده به شوونیسم کرده و حیثیت آنها را خوار و پست می سازد.

همچنین در نتیجه اشغال اراضی آدربایجان جنوبی و ویرانی اقتصاد آذربایجان سیل مهاجرت ترکها به شهرهای فارس ادامه خواهد داشت و شرایط مسکن و کاریابی فارسها را دشوار و سطح دستمزدها و سطح زندگی آنها هم پایین نگه داشته خواهد شد.

سوسیالیستهای آذربایجان اعتقاد دارند که استقلال آذربایجان به نفع هر دوملت و بخصوص به نفع کارگران و زحمتکشان ترک و فارس خواهد بود.


12 – استقلال آذربایجان به نفع طبقه کارگر و زحمتکشان ملت ترک است


ایران تمام ثروتها و دارائیهای آذربایجان را چپاول می کند اما بودجه ای مکفی به باز سازی اقتصادی آذربایجان اختصاص نمیدهد و در نتیجه اقتصاد آذربایجان عقب مانده، ضعیف، ورشکسته و بحرانی است و این وضعیت بطور مستقیم در کار و زندگی کارگر و زحمتکش ترک آذربایجان تاثیر بسیار بزرگی دارد.

بیشتر کارخانه ها و کارگاههای تولیدی آذربایجان یا ورشکسته و بسته شده اند یا در حال ورشکستگی هستند بطوریکه کارفرمایان ماهها توان پرداخت حداقل حقوق کارگران را ندارند. در چنین وضعی کارگران هر روز دسته دسته اخراج می شوند.

کارگری که کاری ندارد، کارگری که کار فصلی می کند و یا دستمزدش کم است در برابرمشکلاتی مانند بی مسکنی، گرانی کرایه خانه، گرانی اجناس و تورم بسیار بالا نابود و ناتوان می شود. قانون کار از اکثریت کارگران آذربایجان به دلیل کار قراردادی، کار فصلی، کار موقت، کار روز مزدی، کار در کارگاههای کوچک و دهها دلیل دیگر حمایت نمیکند. کارگران ترک حق تشکیل سندیکا و تشکلهای کارگری را ندارند آن تشکلات از کارگران دفاع کند. اکثزیت کارگران و زحمتکشان آذربایجان بیمه بیکاری و درمانی دریافت نمی کنند. این شرایط هر لحظه کارگران ترک را شکنجه کرده و هر لحظه قتل می کند و بتدریج جان میلیونها انسان را در آذربایجان می گیرد. کارگران از دوران جوانی به انواع مریضی ها دچار شده و عموما عمر متوسط در آذربایجان کم و سطح مرگ ومیر بسیار بالا است.

کارگر آذربایجانی بعلت عدم امکانات آموزشی از آموزش های های فنی، حرفه ای، تخصصی و از تحصیلات عالی برخوردار نیستند. ولی کارگران فارس از تخصص بالاتری برخوردارند و کارهای مهم و کلیدی را در صنایع بدست گرفتند. بنا به وضعیت بحرانی اقتصاد و اشتغال، حتی نیروی انسانی مجرب و متخصص هم از آذربایجان فرار کرده و به شهرهای فارس یا کشورهای دیگر مهاجرت می کند.

به علت تبعیض و ستمهای ملی، شهرها و روستاهای آذربایجان به خرابه و ویرانه تبدیل شده اند و میلیونها کارگر و دهقان آذربایجانی سرزمینهای زیبا و با ارزش خود را رها نموده و بطور فلاکتباری آواره شهرهای فارس نشین می شوند. آنها در شهرهای مرکزی و فارس وادار به انجام سخت ترین کارها می شوند. آنها تحت شدیدترین توهین ها عرق ریزان کار میکنند. آنها ساعات طولانی کار میکنند تا لقمه نانی به فرزندان وخانواده محروم خود پیدا کنند.

نتایج وخیم آسمیله شدن و ستم های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی بر کارگران فاجعه بار است و زندگی را بر آنها پر مشقت می سازد. کارگری که زبانش بریده شده است و حق سخن گفتن به زبان مادری خود ندارد، کارگری که یا تحصیلات فارسی ندارد و یا اگر فارسی هم بداند با لهجه صحبت کند نمی تواند با کارگر فارس رقابت کند و یا در موقعیت برابری قرار بگیرد.

کارگران ترک در شهرهای فارس کارهای غیر تخصصی، موقتی و قراردادی را با کمترین دستمزد انجام میدهند. آنها برای تامین زندگی مجبورند چند شغل داشته و زنان و کودکان هم برای کمک به خانواده بکار مشغول شوند. اما بسیاری شغل واحدی هم ندارند و و متعلق به ارتش بیکاران چندین میلیونی آذربایجان هستند.

اما شوونیستها و سوسیال شونیستها یا ستم ملی را انکار می کنند و یا ادعا می کنند که به کارگر و زحمتکش ترک و فارس به یک اندازه ستم وارد می شود و ستمی که به زحمتکشان ترک وارد می شود بیشتر از ستمی تیست که به کارگر فارس وارد می شود. به نظر ما این ادعا عوام فریبی است. ما همیشه گفته ایم که در نتیجه ستمهای ملی ظلم و بی عدالتی که به کارگران و زحمتکشان ترک می شود صدها بار بیشتر از ظلمی است که به کارگران ملت فارس می شود.

بسیاری از سوسیال شوونیستها با این تئوری که رفع ستم ملی و استقلال ملی نمی توانند ستم طبقاتی را نابود کنند نتیجه می گیرند که کمونیستها نباید در مبارزات ملی برای کسب حق تعیین سرنوشت شرکت کنند و مبارزه برای رفع ستم ملی را وظیفه تاریخی بورژوازی و ناسیونالیستها می دانند. آنها نمی خواهند قبول کنند که اولا حل و رفع ستم ملی بعنوان مطالبه ای دمکراتیک به نفع ملتها ، جامعه بشری و در جهت سوسیالیسم است. آنها نمی فهمند که هدف مبارزه ملی، رفع ستم ملی است نه رفع ظلم طبقاتی. ثانیا آنها نمی خواهند قبول کنند که رفع ستم ملی به نفع طبقه کارگر است.

ستم ملی قطعا ستم طبقاتی را شدیدتر می کند. بنا براین مبارزه با ستم ملی جدا از مبارزه طبقاتی نیست و مبارزه ملی با مبارزه طبقاتی رابطه نا گسستنی دارند.

اکثریت ملت ترک در آذربایجان جنوبی را کارگران و زحمتکشان تشکیل می دهند و بیشترین فشار و ظلم ملی را کارگران و زحمتکشان آذربایجان متحمل می شوند. بنا بر این کارگران و زحمتکشان آذربایجان بیش ازاقشارمرفه و طبقه سرمایه دار در مبارزه علیه ستم ملی فعال و جدی هستند.

ما سوسیالیستهای آذربایجان مبارزه با ستم ملی را تنها وظیفه بورژوازی ترک و یا ناسیونالیستهای ترک نمی دانیم. چون هنوز طبقه سرمایه دار آذربایجان علیرغم تحمل ستم اقتصادی، منافع خود را در همدستی با حاکمیت جنایتکار و اشغالگر اسلامی می بیند و در واقع سرمایه اش با سرمایه بورژوازی ایران گره خورده است. بورژوازی آذربایجان دست در دست بورژوازی ایران به استثمارو سرکوب کارگران وزحمتکشان مشغول است. به همین دلیل بورژوازی ملی آذربایجان در مبارزه ملی حضور و نقش بسیار ناچیزی دارد و این جریانات در مبارزه نمی توانند جدی و قاطع باشند. اما در شرایط کنونی افکاروایدئولوژی بورژوائی برجنبش آذربایجان سنگینی میکنند. به همین جهت ستم ملی به کارگران و کمونیستها ربط بسیار زیادی دارد و کارگران و کمونیستهای ترک همیشه در صف اول مبارزه علیه ستم ملی بوده اند. آنها مبارزه با ستم ملی را بخشی از مبارزه خود برای رهائی و آزادی تعریف نموده اند ودر تفکر آنها مبارزه ملی برای دست یابی به استقلال و حق تعیین سرنوشت بخشی تفکیک نشدنی از مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان آذربایجان می باشد.

ما با جسارت تاکید می کنیم که کسب استقلال حتی به رهبری سرکوبگرترین و جنایتکارترین جناح بورژوازی آذربایجان، کارگران و زحمتکشان آذربایجان از شرستم ملی آزاد و رها خواهند کرد و موقعیت و وضعیت عمومی کارگران نسبت به آذربایجان اشغالی امروز اندکی بهبود خواهد یافت. دولت سرمایه داری آذربایجان جنوبی می تواند مانند دولت ترکیه، ارمنستان، عراق یا آذربایجان شمالی ضد دمکراتیک باشد وبا دفاع از کاپیتالیسم برای کسب سود به استثمارکارگران بپردازد. سرمایه داران آذربایجان برای بدست آوردن سود در بخشهای سود آور سرمایه گذاری خواهند نمود و آذربایجان را صعنتی تر و مدرنترازامروز خواهند که در نتیجه آن خواه نا خواه وضعیت کارگران وزحمتکشان بهتر خواهد بود.

اما اگر آذربایجان بعد از استقلال بدست سوسیالیستها اداره شود منافع کارگران و زحمتکشان در زمینه های سیاسی و اقتصادی بیشترتضمین خواهد شد وسوسیالیستها به نسبت توازن قوای جهانی در مسیر محو ستم طبقاتی و هر نوع ستم جنسی، ستم مذهبی و غیره پیشروی خواهند نمود.

در آذربایجان تحت رهبری سوسیالیستها سازماندهی جامعه ، سازماندهی تولید و توزیع و تمامی سیاستها براساس عدالت اجتماعی، رفاه، برابری انسانها و بالا بردن سطح و استانداردهای زندگی مردم آذربایجان خواهند بود. کارگران و نمایندگان آنها برای اولین بار در آذربایجان سیاستگذار و تصمیم گیرنده و قانونگذار خواهند بود و وسیع ترین آزادیها را در آذربایجان برقرار خواهند ساخت. سرمایه گذاریها در صنایع مختلف، کشاورزی، دامداری شرکتهای بزرگ داخلی و خارجی، گسترش موسسات دولتی و اداری و صدها پروژه دیگر ایجاد کار خواهند کرد. برقراری مالیاتهای تصاعدی بتدریج اختلافات طبقاتی را کاهش خواهند داد و آذربایجان با در نظر گرفتن توازن قوا و تاثیرات سرمایه داری جهانی تلاش خواهد کرد سیستم مزدی را در پروسه بر اندازد.

لازم به تاکید است که پیشروی سوسیالیستها تنها به اراده آنها و کارگران آذربایجان بستگی ندارد. امروزه تولید و سرمایه جهانی است و دولتهای سرمایه داری جهان با تمام قوا در برابر سوسیالیسم و کارگران قرار گرفته اند. بنا بر این تا زمانیکه سوسیالیسم در کشورهای بزرگ و صعنتی پیروز نشده باشد کارگران وسوسیالیستهای آذربایجان وکشورهای غیرصنعتی در راه رفع کامل ستم طبقاتی با مشکلات زیادی روبرو خواهند شد.

سوسیالیستها در کشورهای غیر صنعتی می توانند نقش بزرگی در دفاع و حفظ منافع کلیه انسانها داشته باشند ولی برخلاف تفکرات و تئوریهای لنینستی پیروزی سوسیالیسم در یک کشور امکان ناپذیر است یعنی در شرایطی که قدرت و توان سرمایه داری جهانی بیشتر از قدرت جنبش کارگران وسوسیالیستهای جهان باشد امکان محو طبقات و پیروزی سوسیالیسم در یک کشور وجود ندارد. ولی این بدان معنا نیست که ما نا امید و منفعل شده و برای کسب قدرت سیاسی و تحمیل مطالبات خود اقدامی نکنیم. ما با کسب قدرت به اندازه توان خود برای حفظ اصول دمکراتیک، پیشبرد سیاستهای کارگران و زحمتکشان، دفاع از منافع اقشار بی چیزو برقراری عدالت اجتماعی تلاش خواهیم کرد.

در آذربایجان مستقل تحت رهبری سوسیالیستها و کارگران منابع مختلف و دارائیهای اذربایجان در خدمت رشد رفاه کارگران و زحمتکشان در خواهند آمد و آذربایجان در سطح جهانی خواهد درخشید. برنامه سوسیالیستها برای آذربایجان جنوبی تاکنون از طرف سوسیالیستها بطور انفرادی در مقالاتی با کمبودها و نقصانهایی ارائه شده(26) ولی در آینده برنامه تکیملی سوسیالیستهای آذربایجان و برنامه سوسیالیستها برای رفاه کارگران، زحمتکشان و همه اقشاراجتماعی ستمدیده و محروم آذربایجان از طرف تشکلهای سوسیالیست ارائه خواهد شد.

در هر صورت از نظر ما رفع ستم ملی شدت ستم طبقاتی را کاهش خواهد داد که خود حلقه ای از برنامه و استراتژی سوسیالیستهای آذربایجان می باشد. این استراتژی با نفی ستم انطباق کامل دارد به همین علت بسیاری از رهبران و احزاب کارگری و سوسیالیست ازآغازرشد کاپیتالیسم و تشکیل دولت- ملت از حقوق ملل تحت انقیاد و "حق ملل تعیین سرنوشت خویش" بعنوان یک اصل استراتژیک دفاع کرده و آن را بعنوان یکی ازمهمترین مطالبات دمکراتیک در برنامه سیاسی، حزبی و مبارزاتی خود قرار داده اند.


13 – استقلال آذربایجان به نفع ملت فارس هم هست


این جمله کوتاه ولی پر محتوای " ایران زندان ملتهاست" گویای واقعیات زیادی است. ملت فارس بعنوان زندانبان ملل اسیر ترک، کرد، عرب، بلوچ، ترکمن، لر، گیلک به کار گمارده شده اند. در طول تاریخ هشتاد – نود سال گذشته، فارسها برای سرکوب قیامها و مبارزات آزادیخواهانه ملل ستمدیده توسط دولت بکار گرفته شده اند و نفش پلید و ضد انسانی در تاریخ بعهده گرفتند و در این مسیر متحمل تلفات جانی و مالی زیادی شده اند.

طبقات و اقشار مختلف فارس نه تنها ملل آزادیخواه دیگررا به اسارت در آورده بلکه در این مسیر خود هم به مرتبه ای پست سقوط کرده واسیرعظمت طلبی خود شده اند. مارکس بدرستی اشاره نموده بود که ملتی که ملت دیگر را به اسارت بگیرد زنجیرهای خود را محکمتر میکند.

ایران برای فارسیزه و آسمیله ساختن ملل دیگر نیروی انسانی، نیروی نظامی، بودجه مالی عظیمی اختصاص داده است. بورژوازی فارس توانسته کارگران وزحمتکشان فارس را با ایده های برتری طلبانه، شوونیستی و حتی فاشیستی پرورش دهد و آنها را با خود علیه ملل ستمدیده همراه کند. آنها حتی بطور انفرادی یا متشکل دراحزاب سراسری، علیرغم اختلاف نظرها گوش به فرمان رهبر و دستورات دولت مرکزی هستند تا برای حفظ ایران و تمامیت ارضی ایران راهی جبهه های جنگ علیه ملل تحت ستم شوند وبه هر جنایتی دست بزنند.

بورژوازی فارس با به بند کشیدن ملل دیگر وبرای حفظ اسارت آنها سیستمی فاشیستی، ارتجاعی و سرکوبگررا درایران ایجاد و گسترانده که توسط آن جنبشهای دمکراتیک ملت فارس هم سرکوب می شوند. اما روشنفکران جاهل فارس این واقعیت را درک نمیکنند و مانند دولتهای فاشیست شان به ادامه اشغال آذربایجان، کردستان وغیره تاکید می کنند. تاکنون یک فارس یا روشنفکر فارس یافت یا دیده نشده که نه بخاطر منافع ملل تحت ستم، بلکه فقط بخاطر منافع ملت فارس جسورانه ازاستقلال بدون قید وشرط ملتهای تحت ستم درایران حمایت کند.

آذربایجان شاید در مبارزه استقلال طلبانه خود بتواند به تنهایی یا با کمک و همکاری کشورهای غربی حریف دولت ایران بشود ولی برای تضمین پیروزی باید با ملل دیگردرایران متحد شود. تجربه مبارزات گذشته به ما می آموزد که مبارزات انفرادی ملتها موفقیتی بدنبال نداشته است. مبارزات متحدانه ملل و برپایی انقلاب سراسری می تواند به آزادی و استقلال آذربایجان و دیگر ملل درایران بیانجامد. مطالبه استقلال آذربایجان به ملل دیگراعتماد به نفس خواهد داد تا با کمکهای مادی و معنوی آذربایجان به استقلال خود بجنگند. آذربایجان نه تنها نقطه امید ملت فارس بلکه تکیه گاه مطمئن برای همه ملل تحت ستم در ایران است چرا که شیشه عمر شوونیسم ایرانی یا فارس در دست ترکها است و بعبارت دیگر پیروزی و استقلال ملل دیگر در ایران در گرو استقلال آذربایجان میباشد.

استقلال آذربایجان و دیگر ملل تحت ستم به نفع کارگران و زحمتکشان ملت فارس خواهد بود. بنا براین اگر ملت فارس خواهان تغییرات وبهبودی درزندگی خود هستند باید ازاستقلال آذربایجان و استقلال ملل دیگر درایران حمایت قاطع بکند. احزاب کارگری و کمونیست ملت فارس اگر در راه رهایی کارگران و زحمتکشان فارس مبارزه میکنند موظفند آشکارا ازاستقلال آذربایجان و ملل دیگر سخن بگویند و دراولین کنگره خود "مطالبه بدون بدون قید و شرط استقلال و تشکیل دولت و کشور مستقل برای ملل تحت ستم در ایران" را در برنامه حزبی خود بگنجانند.

مبارزات استقلال طلبانه آذربایجان به آزادی ملت فارس وبلاخره به دوستی ملتها منجر خواهد شد. بنا براین مدافعان واقعی اتحاد پرولتاریا موظفند ازاستقلال ملتها دفاع کنند تا دوستی، اتحاد داوطلبانه ، متقابل ودو طرفه ما بین ملتها و کارگران ایجاد گردد.


14 - استقلال آذربایجان جنوبی در خدمت صلح و پیشرفت جامعه بین المللی است


ایران بمثابه کشوری استراتژیک در خاورمیانه، خطری جدی به موجودیت و صلح کشورهای منطقه بشمار میرود. ایران در منطقه حضور فعال دارد و به مشکل بین المللی تبدیل شده است. ایران با اتکا به منابع و ثروتهای عظیم ملل تحت ستم در ایران منطقه را به بحران کشیده و با هر حرکت مترقی و آزادیخوانه دشمنی میکند.

ایران پایگاه اصلی اسلام و جنبشهای اسلامی و ارتجاعی است. رژیم اسلامی که بر آرمان و ایدئولوژی اسلامی استوار است به مرکز سیاسی، تشکیلاتی، نظامی، فرهنگی، ایدئولوژیکی، مالی و تبلیغی همه گروهها و جریانات اسلامی و ضد انسانی تبدیل شده است. استراتژی ایران دستیابی به سلاحهای هسته ای است. اگر ایران به سلاحهای اتمی مسلح شود، از نظر نظامی، اقتصادی و سیاسی قدرتمندتر و با ثبات ترخواهد شد و در نتیجه جنبشهای اسلامی تقویت شده و آزادیها، حقوق انسانها در سطح جهانی بیشتر پایمال خواهد شد. اتمی شدن ایران فاجعه ای بزرگ به ملت ترک، ملل زیر دست دیگردر ایران، کارگران، زنان، کودکان، غیر شیعه ها و جامعه بین المللی است. تلاش ایران برای دستیابی به سلاحهای اتمی باعت تحریمهای ایران شده که فشارهای تحریمها بر دوش ملت ترک، دیگر ملل ستمدیده و زحمتکشان است. ادامه این شرایط احتمالا به جنگ ایران با غرب منجر شود که در نتیجه جنگ، بدبختی های زیادی دامن مردم را بگیرد. مستقل شدن آذربایجان و کردستان و غیره باعث تضعیف ایران خواهد شد و ایران را در رسیدن به اهداف اش ناکام خواهد گذاشت. بنا براین استقلال آذربایجان در خدمت جامعه بشری بوده ومسئله ترک و استقلال آذربایجان اهمیت وجنبه جهانی پیدا کرده است.


15 - فرصت و شرایط لازم و کافی برای کسب استقلال آذربایجان جنوبی آماده است


مقتضیات، اوضاع و احوال سیاسی یکی از عواملی است که درطرح مطالبات تاثیر دارند. ما با درک شرایط داخلی ایران، مواضع جوامع بین المللی نسبت به ایران و اوضاع آذربایجان در تحولات جاری، به مطالبه استقلال اهمیت و ارزش می دهیم. با توجه به شرایط بسیار مناسب کنونی و بنا به دلایل زیراستقلال آذربایجان جنوبی کاملا عملی و امکان پذیر است.

1- جمهوری اسلامی ایران بعنوان دولتی سرمایه داری و شوونیست مورد نفرت عموم مردم بوده و نفوذ و پایگاه خود را در میان مردم از دست داده است و حتی ملت فارس دل خوشی از این رژیم ندارد.

2 - جمهوری اسلامی ایران در بین ملتهای تحت ستم و فرو دست بعنوان دشمن درجه یک نام برده می شود و همه ملل زیر ستم برای کسب حقوق ملی و حق تعیین سرنوشت بپا خواسته وبرهویت و منافع ملی خود تاکید می کنند. آنها که اکثریت جمعیت ایران را تشکیل می دهند اتحاد و همکاری نزدیکی با همدیگر برقرار کرده و قدرت عظیمی محسوب می شوند.

3 - ملت ترک یکی از پر جمعیت ترین ملل در ایران است. ملت ترک در عرصه های سیاسی و اقتصادی بعد ازملت فارس قدرتمندترین ملت در ایران می باشد. اکنون آذربایجانیها به قدرت خود پی برده اند و اعتماد به نفس کافی در مبارزه بدست آوردند وبه معنای واقعی آزادی و استقلال ملی پی برده اند و حاضر نیستند در موضع اسارت و بردگی بسر برند. جمهوری اسلامی ایران در برابر مبارزه و عصیان آذربایجانیها به عجز و وحشت افتاده است و شکی ندارد که آذربایجانیها سرنوشت تحولات آتی ایران را تعیین خواهند کرد.

4 –آذربایجان شمالی از یک سو بعلت عدم وجود یک سیستم سیاسی و دولتی مدرن و دمکراتیک و از سوی دیگر بعلت گستردگی چشمگیر فقر و بدبختی کارگران تاکنون نتوانسته الگوی خوبی به مردم آذربایجان جنوبی شود ولی ملت ترک آذربایجان جنوبی ازمستقل بودن کشورآذربایجان شمالی تاثیرات مثبت و بسزایی پذیرفته و درسهای ارزشمندی آموخته است. آذربایجان شمالی علیرغم تمامی اشکلات وعیبها دلگرمی بزرگی به ملت ترک آذربایجان جنوبی شده است. جنوبیها از شمالیها آموخته اند که اگر ملتی با هشت میلیون جمعیت بتواند کشور و دولت مستقل خود را داشته باشد پس آنگاه ملت 20 – 30 میلیونی هم قطعا چنین توانایی را دارد. گرچه تاکنون دولت کاپیتا لیستی آذربایجان شمالی هیج علاقه و تمایلی به مبارزات ملی و آزادیبخش ملت ترک آذربایجان جنوبی نداشته ولی جنوبی ها از همدلی گرم و حمایت سرشار مردم شمال آذربایجان برخوردارند. این امیدواری هست که آذربایجان شمالی یکی از اولین کشورهایی خواهد بود که استقلال آذربایجان جنوبی را دراولین روز برسمیت بشناسد چونکه حتی احمق ترین منفعت طلبان حاکمیت هم متوجه شده اند که آزادی قره باغ و پایان انزوای نخجوان به استقلال آذربایجان جنوبی بستگی دارد.

5 - ایران در بحرانهای سیاسی، اقتصادی غیر قابل حل و لاعلاجی قرار گرفته است. دهها مشکل مانند بیکاری، گرانی، مسکن، اعتیاد، فحشا، فقرعمومی، اختناق، سرکوب و غیره که از مصایب سرمایه داری هستند مردم را به مرحله شورش و انفجار رسانده است . تضادهای درونی رژیم، مبارزات کارگری، مبارزات زنان، مبارزات دانشجویان، مبارزات ملی گسترش یافته و به نقطه غیر قابل کنترلی سوق یافتند و جمهوری اسلامی ایران به پایان عمرش نزدیک می شود.

6 – تضادهای جمهوری اسلامی ایران با امریکا و متحدان آن بخاطر تلاشهای ایران برای دستیبابی به سلاحهای اتمی به مرجله حساسی رسیده است. تحریمها اقتصادی، مالی و نظامی ایران را در منگنه قرار داده است. گزینه نظامی هنوز در سیاستهای غرب جایگاه مهمی را اشغال نموده و بر ایران سایه افکنده است. اما غرب در کنار تهدیدهای نظامی به جنبشهای اجتماعی هم امید بسته تا مردم خود کار جمهوری اسلامی را یکسره کنند. در همین رابطه بخشهای ازنیروهای سیاسی و دولتهای غربی در پی تحقق طرح خاور میانه بزرگ هستند. استقلال آذربایجان می تواند در این طرح بگنجد و ملت ترک درهرحالتی می تواند با روابط دیپلماتیک درست و اصولی با کشورهای غربی از تضادهای امریکا و متحدانش با ایران سود بجوید.

این دلایل نشان می دهند که شرایط مناسب و فرصتی طلائی برای ما ترکها آماده شده تا استقلال آذربایجان را به واقعیت تبدیل کنیم و پرچم خود (27) را برفراز سازمان ملل به احتراز در آوریم.

اگر شرایط داخلی ایران و بین المللی به ضرر ما تغییر کند و فرصتها از ما گرفته شوند، موضوع استقلال و جنبش استقلال طلبی آذربایجان برای سالیان طولانی عقب خواهد نشست. سیاستمداران سوسیالیست و غیر سوسیالیست آذربایجان جنوبی در نبرد خود باید با هنرمندی ومهارت زیاد از این فرصت در جهت منافع ملی استفاده کنند در غیراینصورت نتیجه ای نبرد برای ما ترکها بسیارگران تمام خواهد شد.


دلایل دیگربرای ضرورت و اهمیت استقلال آذربایجان جنوبی


در دیدگاه سوسیالیستی هر یک از دلایل بالا به تنهائی برای حقانیت ودرستی استقلال آذربایجان جنوبی کافی میباشند اما علاوه بر دلایل نامبرده دلایل زیاد ودیگری هم هستند که استقلال آذربایجان را به یک ضرورت فوری تبدیل نموده اند. از جمله دلایل دیگر که فعلا به آنها نمی پردازیم شامل مواردی مانند زیر میباشند:


1- آذربایجان قبل از حاکمیت سلسله پهلوی تاریخا مستقل بود

2 – تنها استقلال به شکنجه، زندان و کشتار مردم ترک بخاطر مسئله ملی پایان می دهد

3 – ضرورت استقلال برای حفظ اراضی آذربایجان جنوبی از تعرضات دولت ایران و ملل همسایه

4 - اهمیت استقلال آذربایجان جنوبی در آزادی قره باغ و پایان انزوا و جدائی نخجوان

5 – ضرورت استقلال برای حفظ منافع ملی آذربایجان در سطح بین المللی

6 – ضرورت استقلال آذربایجان برای برقراری سوسیالیسم



فواید و نتایج استقلال ملی آذربایجان جنوبی


دلایل بسیاری سوسیالیستهای استقلال طلب را تشویق و ترغیب به جدائی از ایران وتشکیل دولت و کشور مستقل آذربایجان جنوبی می کنند که به مرور به آنها اشاره خواهد شد. اما غیر از سوسیالیستها احزاب و گروههای غیر سوسیالیست درآذربایجان، انگیزه ها وعلل متفاوت دیگری را برای جدا شدن آذربایجان از ایران مطرح می کنند که بخش دیگری از واقعیات هستند و این نشان میدهد که منافع همه افشار و طبقات اجتماعی ایجاب می کند که آذربایجان جنوبی مستقل بشود. استقلال فوایدی دارد که مردم ترک باید از آنها آگاه باشند.

بخش فواید استقلال با بخش دلایل استقلال رابطه تنگاتنگی دارد اما موضوعی مجزا هستند و به همین جهت اشاراتی به فواید استقلال میکنیم .

همه اقشار و طبقات اجتماعی آذربایجان از استقلال آذربایجان سود برده و بهره مند خواهد شد اماعلیرغم آن هر طبقه اجتماعی منفعت ویژه ای در استقلال دارد. به همین دلیل طبقات برای رسیدن به منافع خود احزاب خود را تشکیل داده و مبارزات استقلال طلبانه شرکت میکنند.

به نظر ما هم احزاب سوسیالست و کارگری و هم احزاب ناسیونالیست و بورژوایی می توانند مبارزه استقلال طلبانه را رهبری و کشورو دولت مستقل آذربایجان را بنا کنند و آذربایجان را ازچنگال جلادان اشغالگر اسلامی ایران نجات دهند. بعبارت دیگر به هر طریقی که آذربایجان مستقل شود فوایدی نظیر فواید زیر نصیب مردم آذربایجان خواهد شد:


1 - آذربایجان اززیرحیطه حاکمیت سیاسی و نظامی اشغالگران خارج خواهد شد و قدرت سیاسی، ارگانهای دولتی به مردم ترک، نمایندگان، احزاب، تشکلات سیاسی و پارلمان آذربایجان جنوبی منتقل خواهد شد و ملت ترک صاحب اختیار، صاحت دولت ، کشور، قانون اساسی مدون، پرچم و غیره خواهند شد. بنا براین با استقلال کامل، ستم ملی بر ترکها از بنیان ریشه کن و نابود خواهد شد.

2 - در صورت استقلال، ملت ترک میتواند در تمامی زمینه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی قدرت و آزادی تصمیم گیری، رای و عمل داشته باشد یعنی ملت ترک و دولت آن سیاستهای دراز مدت اقتصادی، سیاستهای خارجی، سیاستهای پولی، مالی، سیاستها و برنامه های مربوط به انرژی ، امور قضایی ، امور نیروهای نظامی و صنایع نظامی را تعیین و رهبری خواهند کرد.

3- ترکها امور ومسائل خود را کاملا کنترل نموده و دربهبود و پیشرفت تمامی امورات زندگی دخالت فعال خواهند داشت.

4 - با کسب استقلال دست اشغالگران ایرانی از غارت و چپاول متابع و ثروتهای سرشار و غنی آذربایجان به تمامی قطع خواهد شد. با جدا شدن آذربایجان دشمن نخواهد توانست نیروی کار ارزان آذربایجان را استثمار کرده و مالیاتهای مختلف از مردم آذربایجان غصب و اخاذی نماید.

5 - در آذربایجان مستقل مردم ترک بر در آمدها و دارائیهای آذربایجان نظارت و کنترل کامل خواهند داشت و آنها را در جهت در خدمت رشد کشور و رفاه و آسایش مردم بکار خواهند گرفت.

6 - ملت ترک در آذربایجان مستقل خواهد توانست اقتصاد خود را رشد و توانمند ساخته و فرهنگ خود را شکوفا سازد. ملت و دولت ترک برای پیشبرد وظایف و مسئولیتهای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی تشکیلاتهای بسیاری را ایجاد نموده و برای میلیونها زن و مرد آذربایجانی ایجاد اشتغال خواهد کرد.

7 – درآذربایجان مستقل سرمایه گذاری و فعالیتهای اقتصادی رشد و گسترش خواهد یافت که گسترش صنایع وتکنولوژی مدرن، کارخانه های مختلف، اکتشاف و استخراج معادن، کشاورزی و دامداری فقط بخش کوچکی از میدان فعالیتهای اقتصادی آذربایجان خواهند بود.

بخشهای تجارتی و وارداتی در خدمت اقتصاد ملی بوده و مهمتر از همه سرمایه های مالی وبانکهای بزرگ ملی در آذربایجان و سراسر جهان در خدمت اقتصاد فرا گیر آذربایجان خواهند بود. آذربایجان در تمامی کشورهای جهان سفارتخانه، کنسولگری وسازمانهای مختلف برای نمایندگی و پیشبرد سیاستهای خارجی و مستقل برپا خواهد داشت.

8 - استقلال ، زبان ترکی را از نابودی نجات خواهد داد. بنا به گزارشات یونسکو هر پانزده روز یک زبان زنده دنیا از بین می رود. استقلال آذربایجان و دولت ترک مانع نابودی زبان ترکی در آذربایجان خواهد شد

9 - سازمانهای گسترده برای رادیو و تلویزیونها، مطبوعات ، چاپ و نشر کتابها دایر شده و در خدمت ارتقا، رشد وغنای زبان و فرهنگ آذربایجان خواهند بود.

10 - آذربایجان بمثابه کشوری مستقل مانند هر کشوردیگردهها وزارتخانه و صدها سازمان برای اداره امور مختلف داخلی و خارجی برای تامین منافع و رفع نیازهای مردم ایجاد خواهد کرد.

11 - استقلال امکان میدهد که دولت آذربایجان برای دفاع از حاکمیت سیاسی، حفط یکپارپگی اراضی کشورو حفظ منافع ملی مردم ارتش، نیروهای نظامی و صنایع نظامی راسازمان دهد کرد تا در صورت لزوم از آنها استفاده کند. امروزه هیچ ملتی بدون نیروهای نظامی و مسلح نمی تواند برای مدت زیادی به موجودیت خود ادامه دهد.

12 - ملت ترک با دستیابی به استقلال به قدرت و امکاناتی دست خواهد یافت که اکنون بکلی فاقد آنهاست. ترکها ازطریق دولت و ابزارهای دولتی زندگی خود را بهبود خواهند بخشید.

13 - مردم دولتی را در آذربایجان جنوبی ایجاد خواهند کرد که حق وضع و تصویب قوانین را برای ملت ترک در هر شرایطی حفظ و تضمین کند و بتواند سیاستها و قوانین را برای بهبودی وضعیت سیاسی، اجتماعی و زندگی مردم بکار گیرد.

14 - مردم و دولت مرکزی آذربایجان جنوبی با کنترل اقتصاد شامل منابع طبیعی، زیر زمینی، تجارت، واردات، صادرات، مالیات و در آمدها نفش چشمگیری را در پیشرفت جامعه خواهند داشت.

15- . دولت آذربایجان درمراکز و سازمانهای علمی، آموزشی، رادیو و تلویزیون، بهداشت، مسکن، راههای هوایی و زمینی، موسسات و ادارات مختلف و غیره سرمایه گذاری کرده تا وضع اقتصادی و استانداردهای زندگی مردم به سطوح بالاتری ارتقا یابد. امروز سطح رشد اقتصادی و رفاه اجتماعی آذربایجان نسبت به ملل استقلال یافته کوچک بسیار نازل می باشد و میلیونها آذربایجانی در زیر خط فقر مطلق بسر می برند.

16 – جایگاه آذربایجان جنوبی در جهان تغییر خواهد کرد وعضوی از بدنه کشورها ی جهان شده و در همکاریهای بین المللی و با رای و تصمیم خود در پیشرفت جهان نقش ودخالت مستقیم خواهد داشت.

17 - مردم درآذربایجان مستقل حق مشابه و همچنین وظایف و مسئولیتهای مشابه وبرابری را با ملتهای مستقل جهان خواهند داشت. ترکها با عضویت در سازمانها و تشکیلاتهای بین المللی در مورد مسا ئل جهانی حق اظهار نظر و حق رای برابرخواهند داشت. در حالی که امروزما موجودیت جهانی نداشته و انکار می شویم و با فارس زبان نامیدن ایران آذربایجانیها را هم فارس معرفی می کنند و به همین جهت کمتر کسی در جهان با سرزمینی بنام آذربایجان جنوبی و مردم آن آشنائی دارد.

18 – استقلال به ملت ترک اعتماد به نفس ملی و آزادی انتخاب سیاسی و غیره به ارمغان می آورد.

19 – استقلال امکان خواهد داد که دولت برای بهبود وضعیت محیط زیست شهرها، روستاها و همچنین وضعیت محیط زیست طبیعی اقداماتی با برنامه و موثر انجام دهد. اکنون آلودگیها هر روز از ترکها قربانی میگیرد و محیط طبیعی آذربایجان مانند جنگلها، دریاچه ارومیه و پرندگان و حیوانات وحشی در حال نابودی هستد.

20 – .آذربایجان با استقلال خود از قوانین ضد بشری اسلام و قرون وسطایی رهایی یافته و تحت قوانین مدرن و سکولار اداره خواهد شد

21 مردم ترک در آذربایجان مستقل در رفاه ، آسایش و امنیت زندگی خواهند کرد. سوسیالیستها و زحمتکشان با اجرای برنامه های خود به تناسب و میزان توان خود همه ستمهای طبقاتی، جنسی، مذهبی و غیره را از بین خواهند برد و همه مردم در آذربایجانی صنعتی، مدرن و پیشرفته در آزادی و برابری زندگی خواهند کرد.


آذربایجان جنوبی در مرحله تغییر و تکامل وگذراز مراحلی مختلف است. مردم پروسه شناخت خود ومنافع ملی خود را طی کرده و از مرکز فاصله گرفته اند و مرزی بین خود و ملت حاکم کشیده اند. در درون حرکت ملی قطب بندیهای سیاسی و ایدئولوژیک شکل گرفته و رقابت احزاب و گروههای چپ و راست در جریان است. ملت ترک و جریانهای سیاسی آن وارد صحنه مبارزه شده و تلاش میکنند به سطح سیاسی و اقتصادی بالاتری ارتقا یابند وبرنامه های سیاسی خود را عملی سازند.

ما سوسیالیستها و چپ های مدافع منافع ملی آذربایجان کم وبیش با تاریخ مبارزات استقلال طلبانه و وقایع موفق کشورهای استقلال یافته جهان آشنائی داریم و درک می کنیم که بدون دلیل برای کسب استقلال خون نداده و بدون دلیل از استقلال کشورشان دفاع نمیکنند. بسیاری از کشورهای جهان روز رهائی ملی واستقلال کشورشان را تعطیل رسمی کرده اند و در سالروزاستقلال کشورشان، با شکوه ترین جشن ها را برپا می کنند.

ما هم مانند ملل حاکم به استقلال، رفاه و آزادی ملت خودمان ارزش میدهیم و پذیرفته ایم که استقلال حق طبیعی ما است و نمی توانیم برای سرزمین وملت خود به حد اقل حقوق بسنده کنیم.

ما سوسیالیستها برای زندگی خود و مردم آذربایجان مسئولیت احساس می کنیم. ما فکر می کنیم که ملت ترک هم مانند هر ملتی دیگر می تواند برسرنوشت خود حاکم شود و امورات خود را حل و فصل کند. این برای مردمی که دولت و کشور دارند کاملا حل شده است. برای یک آلمانی خنده دار و غیر قابل تصور است که نروژیها به مردم آلمان تصمیم گرفته و حکومت کنند و اراده و قوانین خود را به آلمانیها تحمیل و اعمال کنند و برعکس برای چهار- پنچ میلیون نروژی خند ه داراست که سوئدیها ودانمارکیها علیرغم هم زبان بودن برایشان تصمیم گرفته و حاکمیت کنند. برای فارسها تصورش هم ممکن نیست که روزی ترکها یا کردها به آنها حکم رانده و زبان فارسی را ممنوع بکنند.

حتی برای آذربایجانیها هم عجیب می آید که کشوری به کشور دیگرغالب آید و در مسائل اش دخالت کند. اکنون این سوال نه فقط به سوسیالیستها بلکه به عقب مانده ترین افراد و اقشارآذربایجان هم مطرح و جای سوال است که چرا ترکها ی آذربایجان که یکی از بزرگترین ملل جهان بشمارمی روند با ملل دیگری مانند نروژیها، سویسی ها یا مردم هر کشور دیگرمتفاوت باشند؟ یعنی برای ما ترکها بسیار تلخ و درد آور است که ملت فارس بر ملت ترک آغایی و حاکمیت میکند.

هر فردی، هر خانواده ای، هر جمعی از اجتماع و یا هر سازمانی از جامعه آذربایجانی تمایل دارد در کارهایش استقلال فکری وعملی کامل داشته باشد و در زندگی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و روزمره خود نقش کلیدی و اصلی داشته باشند. همان اندازه که استقلال برای یک فرد خوب است به همان صورت استقلال به یک کشور هم خوب می باشد.

ترکهای تحقیر و انکار شده درآذربایجان هم توان تفکر، تصمیم گیری و قانون گذاری به جامعه خود را دارند و می توانند برای اداره آذربایجان درآمدها ومنابع غنی و سرشار اذربایجان جنوبی را بخوبی برنامه ریزی و سازمان دهند و به بهترین صورت در آمدها را در خدمت رفاه و پیشرفت مردم آذربایجان هزینه کنند.

مردم آذربایجان آنقدر اعتماد به نفس و قدرت دارد که مانع دخالت بورژوازی ملت فارس درزندگی خود شوند و دست درازی ملت حاکم فارس را از آذربایجان کوتاه کنند. سازشکاران فدرالیست باید بدانند که ما هیچ احتیاجی نداریم با ملت فارس شریک قدرت شده و مهمترین وظایف، مسئولیتها ومهمترین ارگان حاکمیت را به آنها بسپاریم تا آنها بنام خود مختاری یا فدرالیسم، نفوذ و اراده خودشان را بر ما اعمال کنند. ما محق نیستیم تحت نام اتحاد و فدرالیسم کسی را بر منافع ملی و در آمدهای آذربایجان شریک کنیم وسهم کارگران و زحمتکشان آذربایجان را به حسابهای بانکی سرمایه داران فارس واریز کنیم.

باز تکرار میکنیم که به نظر ما عاقلانه و اصولی نیست که سیاستهای اقتصادی، سیاست خارجی، سیاست پولی، مالی، انرژی و نیروهای دفاعی و نظامی را از دستهای قدرتمند ملت ترک سلب نموده و به مرکز و شوونیسم فارس سپرده شوند.

سوسیالیستها براراده ملت ترک و بویژه اراده و قدرت زحمتکشان آذربایجان اتکا دارند و بر این موضوع پای می فشارند که استقلال آذربایجان به نفع همه مردم آذربایجان است و باید ملت ترک بدون هیچ قید وشرطی مستقل شده و تمامی مسائل و سیاستهای مهم اقتصادی، سیاسی، مالی، و نظامی را خود معین ومشخص کند بی آنکه حتی با یک فارسی مشورت کند.

از دید ونگرش سوسیالیستی آذربایجان تشنه استقلال است واساسا استقلال به یک ضرورت فوری تبدیل شده است چونکه استقلال شانسی به آذربایجان می دهد تا بتواند به موجودیت وهستی خود ادامه دهد. اشغالگران ایرانی، آذربایجان را به پرتگاه نابودی رسانده اند. دشمن بسرعت و به شدت اقتصاد، فرهنگ و زبان ترکی را در آذربایجان به انحطاط و نیستی می برد. در آذربایجان علاوه بر فارسیزه شدن ترکها، فقر، بدبختی، بیکاری، گرسنگی، مهاجرت و هزاران محرومیت و مشکلات روز بروز بیشتر می شوند. کارگران و زحمتکشان در سفره های خالی در حسرت نان وپنیر بسر می برند در حالی که در آمدها، دسترنج مردم، منابع انرژی، منابع زیر زمینی و طبیعی از آذربایجان به مناطق مرکزی فارس انتقال داده می شوند.

درآذربایجان علاوه بر وضعیت زندگی انسانها، وضعیت محیط زیست هم فاجعه بار و تکان دهنده است. اشغالگران ایرانی در نتیجه سیاستهایشان باعث تخریب خاک زمین های حاصل خیز آذربایجان، تخریب جنگلها، باغات، پوشش گیاهی، نابودی گونه های مختلف جانداران، پرندگان، حیوانات وحشی شده اند.

اشغالگران و دشمنان آذربایجان با بی توجهی وعدم هزینه در حفاظت از دریاچه ارومیه، این زیستگاههای مهم طبیعی آذربایجان و حتی جهان را با بحران متوجه ساختند. اکنون دریاچه ارومیه در حال خشک شدن است و موجودیت طبیعی آن با تهدید جدی روبروست.

امروز ما با چشمان بازخود شاهد ازدست رفتن زیبائیهای طبیعی دریاچه ارومیه بعنوان دومین دریاچه شور جهان هستیم. اکنون بیش از 150 هکتار این دریاچه که یکی از ثروتهای بزرگ آذربایجان است به شوره زار تبدیل شده است و در سالهای بعد اشغالگران آن را به کویر بی آب ونمکی مبدل خواهند کرد. (27)

وضعیت محیط زیست در شهرهای آذربایجان مانند وضعیت محیط زیست طبیعی به وخامت کشیده شده و آلودگی هوا، آلودگی آبها، آلودگی صوتی، آلودگییهای ناشی اززباله ها و تولیدات صعنتی و غیره زندگی را به آذربایجانیها سخت تر نموده و باعث رشد امراضی مانند سرطانها، بیماریهای ریوی و افزایش مرگ و میرمردم شده اند. آلودگیهای محیط زیست یکی از عوامل تهدید کننده امنیت ملی آذربایجان بوده و از ترکهای آذربایجان قربانی می گیرد و بتدریج جان آنها را می ستاند وجان نسلهای تازه و آینده را بیش از پیش تهدید می کند. سرمایه داران اشغالگرنه تنها به حفظ محیط زیست آذربایجان بهایی نمی دهند بلکه بنا به گزارشاتی، زباله های هسته ای را دراراضی آذربایجان دفن میکنند که نتایج ویرانگرآن ازجنگهای بزرگ هم خطرناکتر می باشند.

سوسیالیستهای آذربایجان نه تنها در برابر مشکلات سیاسی، افتصادی، اجتماعی و فرهنگی ترکهای آذربایجان خود را مسئول می دانند بلکه در برابر طبیعت و سلامتی همه موجودات زنده احساس مسئولیت می کنند.

ما درمنطقه جقرافیایی آذربایجان جنوبی تعهداتی نسبت به حقظ محیط زیست جهان داریم ولی تا زمانیکه حاکمیت سیاسی را در آذربایجان بدست نگیریم امکان ندارد بتوانیم از تغییر آب و هوا و افزایش گازهای گلخانه ای و کلا از تخریب محیط زیست آذربایجان ممانعت بعمل آوریم و یا آذربایجان را ازمشکلات دیگر رهایی دهیم.

مبارزه و مطالبات کمونیستها و کارگران فقط به کسب استقلال محدود نمی شود. استقلال ظلم ملی را پایان می دهد و به کارگران و زحمتکشان امکان می دهد مبارزه طبقاتی خود انرژی زیاد بگذارند و برای تحقق مطالبات طبقاتی پای بفشارند. آنها اهداف سیاسی مشخص برای رفاه و پیشرفت آذربایجان دارند. به نظر سوسیالیستها استقلال به تنهائی نمی تواند حلال همه مشکلات ترکهای آذربایجان باشد. اسقلال آذربایجان فقط یکی از ظلمها یعنی ظلم ملی را برطرف میسازد. استقلال ملی نمی تواند فقر و بدبختی، بیکاری ، گرانی، بی مسکنی، ستم بر زنان، ستم مذهبی و ستم طبقاتی برکارگران را از بین ببرد بلکه فقط در بهترین حالت می تواند ستمها طبقاتی وستم جنسی را کاهش دهد. احزاب ناسیونالیست و بورژوازی آذربایجان خود براین واقعیت بروشنی اقرار می کنند که آنها بعد از کسب حاکمیت واستقلال برنامه ای جهت برقراری دمکراسی و رفع فقر وبدبختی، بیکاری و رفع ستم جنسی بر زنان و ستم طبقاتی بر کارگران ندارند. حتی گروههایی از آنها خواهان استقلال هم نیستند و فقط برای آزادی زبان ترکی در ایران تاکید میکنند.

ما سوسیالیستهای آذربایجان برای استقرار و تشکیل کشوری مبارزه می کنیم که زبان رسمی و اداری آن ترکی باشد. زبان رسمی ترکی دراین کشور باید درآموزش و پرورش تا عالی ترین مدارج تحصیلی، مطبوعات، رادیو وتلویزیون و غیره بکارگرفته شود.

سوسیالیستها ی آذربایجان نه تنها مبارزه ای قاطع وجدی را برای تشکیل دولت و کشور آذربایجان جنوبی پیش می برد بلکه در صورت پیروزی و کسب رای مردم، برنامه های رفاه اجتماعی، عدالت و امنیت اجتماعی را تا بالاترین سطح استانداردهای جهانی پیاده خواهند کرد. علاوه براقدامات و برنامه های ملی برای نابودی همه عواقب ونتایج ستم ملی، برنامه هایی برای رفع ستم طبقاتی، رفع ستم جنسی و برابری حقوق زن و مرد و رفع ستم مذهبی به مرحله اجرا وعمل خواهند آمد. در آذربایجان منابع معدنی، سرمایه های بزرگ صنعتی و مالی به مالکیت اجتماعی و عمومی تبدیل خواهند شد و دست سرمایه داران بزرگ را در استثمارکارگران وزحمتکشان ترک در این عرصه ها کوتاه خواهد شد.

در آذربایجان مستقل آزادیهای بیان، عقیده، تشکل، مطبوعات، آزادی مذهب و آزادی غیر مذهبی بودن قانونا برسمیت شناخته خواهند شد. دولت سکولار آذربایجان با اعتقاد به جدایی دین از حکومت و سیاست، دین را به امر خصوصی مردم تبدیل خواهد کرد و آموزش بر اساس علم پایه ریزی خواهد شد. دولت خدمات عمومی و رایگان مانند امکانات پزشکی و بهداشت رایگان، آموزش و تحصیل رایگان وغیره رابه مرحله اجرا خواهد گذاشت. سالمندان، کودکان، مادران مجرد، حامله و بچه دار، و بازنشستگان، مریضها و معلولین علاوه بر دریافت هزینه کامل زندگی از تمامی امکانات رایگان و مسکن دولتی بهرمند خواهند شد.

سوسیالیستها در جهت حل کامل مشکل بیکاری گام برداشته و در صورت وجود بیکاری دولت بیمه بیکاری مکفی را برای بیکاران تامین نموده و بیکاران از تمامی امکانات اجتماعی از قبیل تحصیل، دکتر، دارو، دندانپزشکی، رفت و آمد، مسکن و غیره بطور رایگان استفاده خواهند نمود. درآذربایجان قانون کار کارگران جهت کاهش و نابودی سیستم سرمایه داری مزدی واختلاقات طبفاتی تنظیم شده و سیاستهای خارجی و سیاستهای اقتصادی منطبق بر منافع ملی آذربایجان تعیین و اجرا خواهند شد. دولت با صنعتی و مدرنیزاسیون کردن کشاورزی، اختلاف شهر و روستا را از میان خواهد برد. زنان ترک برای اولین بار برابری کامل با مردان را بطور قانونی و حقوقی بدست آورده و زنجیر های اسارت را به دنیای بربریت اسلامی خواهند سپرد. در جوارتمامی قوانین کشوری، کنوانسیونهای بین المللی در آذربایجان جنوبی رعایت و تحقق پیدا خواهند کرد. کارگران و انسانهای سوسیالیست آذربایجان نه تنها ستم ملی را نابود خواهند کرد بلکه به کارگران و ملت ترک پیشرفت، علم و مدرنیسم، تکنولوژی، عدالت، برابری و جامعه ای به دور از جهالت و خرافات را تدارک و ایجاد خواهند نمود. ولی تجربه صد سال گذشته اثبات نموده که بدون کسب استقلال هیچ قدمی نمی توان در جهت تغییر، پیشرفت، رفاه و آزادی برداشت.

آذربایجان بزرگ به چهار قسمت تقسیم شده که در هر چهار پارچه آن از هر سو مورد تجاوز قرار گرفته اند. آذربایجان از درد بر خود می پیچد. بی آنکه زخمهای کهنه تکه پاره شدن آذربایجان جنوبی التیام یافته باشد اکنون از هر طرف به جان آن افتاده وآنرا بیرحمانه می درند. آذربایجان هر لحظه مانند گوشت قربانی تکه تکه شده ودرمیان همسایگان تقسیم می شود و یا تکه هایش همچون نخجوان به اطراف پرت می شوند. درصورت استقلال ما توان حفاظت از اراضی آذربایجان را خواهیم داشت.

ما سوسیالیستهای آذربایجان برای دفاع از هر میلیمتر از اراضی آذربایجان جنوبی جنگیده و خونهای زیادی به وطن هدیه خواهیم داد و تا زمانی که منافع و اراضی آذربایجان مورد تعرض کشوری قرار نگیرد با هیچ ملت وکشوری دشمنی نخواهیم کرد و خواهان روابط دوستانه، مسالمت آمیزو احترام متقابل با همه کشورهای جهان در چارچوب قوانین بین المللی خواهیم بود.

آذربایجان مستقل بعنوان بخشی از بدنه جامعه بین الملل، سیاستهای خارجی خود را براساس منافع ملی آذربایجان اتخاذ و وارد روابط بین المللی خواهد شد. آذربایجان برای پیشبرد روابط سیاسی، اقتصادی، نظامی، فرهنگی، علمی و غیره در سطح بین المللی سازمانهای وسیع تشکیل داده و هزاران کاربرای شهروندان آذربایجانی ایجاد خواهد کرد.

منافع استراتژیک ملت ترک آذربایجان ایجاب میکند که آذربایجان جنوبی، آذربایجان شمالی ، آذربایجان تحت اشغال گرجستان و غرب آذربایجان که هنوز در اشغال ترکیه می باشد در طی رفراندومی دمکراتیک و پروسه ای متحد شوند. ولی بدون استقلال ما هرگز نمی توانیم از اتحاد احتمالی آذربایجان صحبت کنیم بلکه برعکس باید در آذربایجان اشغالی ازنابودی هویت و موجودیت ملی ترکها، فقرو نداری، بیکاری و گرانی، بی مسکنی و بیسوادی، اعتیاد و خرافات مذهبی، کشت و کشتار، مهاجرت، زندان وشکنجه و عدم آزادی و دمکراسی، ویرانی و تکه تکه شدن آذربایجان گفتگو کنیم.

استقلال منافع ملی ترکها را درهمه زمینه ها تضمین کرده وترکها ازثمره آن فایده های زیادی نصیب خود خواهند کرد. شکی نیست که میوه استقلال در حال رسیدن است.


سوسیالیستهای آذربایجان جنوبی و قدرت سیاسی


اکثریت مردم در آذربایجان جنوبی کارگر و زحمتکش هستند و هر روزاقشارمیانی ورشکست شده و به تعداد بیچارگان و محرومان آذربایجان افزوده می شود. این توده وسیع انسانی درآذربایجان متحمل ظلم وستم طبقاتی، ملی، جنسی، مذهبی میشوند. کمونیستها برخلاف اقشار مرفه آذربایجان فقط برای مطالبات فرهنگی و آزادی زبان مبارزه نمی کنند. سوسیالیستها، کارگران و زحمتکشان آذربایجان نه تنها برای فرهنگ و رسمی شدن زبان ترکی که از ابتدائی ترین و حداقل خواسته های ملت ترک می باشند مبارزه می کنند بلکه برای رفع تمامی تبعیضات و نابرابریها درآذربایجان می جنگند..

دشمنی دولتهای ایران و همه احزاب چپ و راست ایرانی با مسئله ملی باعث شده فاصله عمیقی ما بین ملل تحت ستم و جریانات سیاسی ترک با ملت فارس ایجاد شود. ملت ترک برای تامین منافع ملی خود مبارزه وسیع وبزرگی را با اشغالگران ایرانی آغاز کرده است. درمبارزه ملی و دمکراتیک آذربایجان گرایشات فکری، جریانات سیاسی وتشکیلاتی مختلفی فعال بوده وبرنامه های متفاوتی را تعقیب می کنند. چپ سوسیالیست یکی از جریانات موجود در جنبش ملی آذربایجان میباشد.

دریک فرن گذشته آذربایجان پایگاه افکار برابری طلبانه و سوسیالیستی بوده اما اکنون این گرایش درآذربایجان ضعیف و مرحله بلوغ خود را میگذراند. بسیاری از سوسیالیستهای آذربایجانی توسط اشغالگران ایرانی واسلامی اعدام شدند وآنهایی که جان سالم بدر بردند بخشی تحت تاثیرات سرکوبها، شکست سوسیالیسم روسی ولنینی به حالت انفعال در آمده، بخشی از آنها به صفوف احزاب سوسیال شوونیست و ایرانی گرویده و بخشی در سرگرانی سیاسی قرار گرفته اند. اما بخش از سوسیالیستهای آذربایجانی درحنبش ملی آذربایجان نفش بزرگی را ایفا میکنند اما آنها آنچنان در وظایف و کارهای روزمره مبارزات ملی مشغولند که ایجاد و تقویت صف مستقل سوسیالیستی در جنبش ملی آذربایجان را بکلی فراموش نمودند. اکنون نسل تازه ای از سوسیالیستهای آذربایجان با افکار نوین به صحنه مبارزه آمده اند.

ما برای تقویت جریان و صف سوسیالیستی درآذربایجان تلاش میکنیم. زمینه برای رشد سوسیالیستم آذربایجانی بیش از هر زمانی دیگر آماده است. اعتراضات و جنبش کارگری درآذربایجان قدرتمند تر از نقاط دیگر ایران بوده و هر روز حداقل یک یا دو اعتراض واعتضاب کارگری در شهرهای آذربایجان جریان دارد. دانشجویان سوسیالیست آذربایجان دراوج اختناق بپا خواسته و در دانشگاههای تبریز، همدان و ارومیه شعار "سوسیالیسم یا بربریت" را سر دادند. مبارزات دمکراتیک زنان اذربایجان و مبارزه ملی و دمکراتیک آذربایجان روز بروز گسترش می یابند. در این شرایط ما وظایف خطیری بعهده دارند. داشتن برنامه سیاسی، تعیین روشهای مبارزه وایجاد سازمان و تشکلات بعنوان ابزار مبارزه در اولویت کارما قرار دارند.

رفع ستم ملی درعرصه های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی یکی از مطالبات دمکراتیک سوسیالیستها است. ما برای رفع ستم ملی آلترناتیو، برنامه و روشهای مشخصی داریم . به نظر ما اولین قدم برای رفع و نابودی ستم ملی و ستمهای دیگر کسب استقلال دراراضی آذربایجان جنوبی است. گرایش چپ ا و محرومان نمی توانند بساط تمامی ستمها و تبعیضات را درآذربایجان جمع کنند بی آنکه به قدرت سیاسی دست یابند.

سوسیالیستهای آذربایجان دارای اهداف سیاسی و برنامه ای مشخصی هستند. استقلال آذربایجان، کسب قدرت سیاسی و پیشروی بسوی رفع ستمها و بی عدالتیها مغز و هسته برنامه سوسیالیستهای آذربایجان را تشکیل می دهند.

در دهه های گذشته چپ ایران با تئوری های چون "مسئله ملی، مسئله ناسیونالیستها و بورژوازی است"، "مسئله ملی یا ناسیونالیسم پایه افتصادی خود را از دست داده است"، " مسئله ملی ربطی به پرولتاریا ندارد "، " مسئله ملی فقط در سوسیالیسم حل شدنی است "، " کسب استقلال و حل مسئله ملی مشکلات کارگران را حل نمی کند" به دشمنی آشکار با ملل تحت ستم پرداختند وبا این تئوریها انحرافی توانستند چپ آذربایجان را فلج و یا منفعل ساخته ویا آنها را در خدمت خود بکار گیرند.

تحت تاثیر چنان افکاری بسیاری از مبارزان سوسیالیست، فداکار، شجاع، فدیمی و با تجربه آذربایجانی در بهترین حالت به افراد و گروههای انتقادی، اپوزیسیون بی عمل یا گروههای فشار تبدیل شده اند و از اهداف بزرگ و پرمسئولیت شانه خالی می کنند. آنها در داخل و خارج آذربایجان برای حفظ اصول و پاکیزگی ایدئولوژی شان، از دور نظاره گر جنبش قدرتمند ملی و دمکرایتک آذربایجان هستند و به اشکال گیری، مچ گیری و گلایه بسنده میکنند. در مقابل آنها بخشی از سوسیالیستها نقش بسیار فعالی در جنبش ملی و طبقاتی آذربایجان دارند. اما متاسفانه آنها با هویت دیگری کار و فعالیت می کنند و حاضر نبوده یا درک نمیکنند که باید با هویت سوسیالیستی در صفی مستقل فعالیت کرده و قطب چپ جنبش را در آذربایجان ایجاد و تقویت کنند. ما زمانی به ضعف خود پی می بریم که می بینیم درهر یک از جنبش های ملی جهان از جمله ایرلند شمالی، ولز، باسک، اسکاتلند، هر چهار پارچه کردستان چندین حزب سوسیالیستی، کمونیستی و سوسیال دمکرات در رهبری مبارزات ملی نفشهای بزرگی ایفا میکنند. اما در آذربایجان جنوبی حتی یک تشکل کوچک هم شکل نگرفته است. ما می خواهیم این خلا را پر کنیم.

علیرغم تمامی ضعف ها فعالین چپ و سوسیالیست ترک متوجه شده اند که مبارزات ملی و اجتماعی در آذربایجان در حال قطب بندی شدن است. اکنون در آذربایجان جنوبی احزاب هر طبقه اجتماعی در تقویت جناح خود بوده وبه دنبال منافع حزبی و گروهی شان هستند بطوریکه حتی حاضر به تحمل گروههایی از جنس خود هم نیستند.

چپ سوسیالیست در چنین شرایطی نمی خواهد و نمی تواند اپوزیسیون نا فعال باشد. کمونیستهای ترک نمی خواهند در انزوا و یا در محافلی کوچک و روشنفکری گروه فشار باشند و حرکت های دمکراتیک و آزادیخواهانه کارگران و زحمتکشان را به بورژوازی بسپارند.

چپ سوسیالیست آذربایجان می تواند جنبش ملی، جنبش طبقاتی و دیگر جنبش ها را در آذربایجان رهبری کرده و عدالت اجتماعی را در آذربایجان برقرار کند. آذربایجان جنوبی در طول تاریخ خود همیشه بستر افکار آرادیخواهانه و سوسیالیستی بوده است و پرچمدارو پیشرو تمامی مبارزات ملی و برابری طلبانه بوده اند . سوسیالیستها قدرت و اعتماد به نفس کافی دررهبری جنبش ملی آذربایجان دارند و شصت و پنج سال بیش حد اقلی از توانایی خود را در دوران پیشه وری نشان دادند.

سوسیالیستهای آذربایجان برای رهبری جنبش ملی و جنبش طبقاتی کارگران گامهای سنگین خود را برمیدارند تا با استقرار کشور و دولت مستقل آذربایجان جنوبی، برنامه های خود را به مرحله عمل در آورند. ما کارگران و سوسیالیستها بخوبی می دانیم که برای کسب قدرت سیاسی در آذربایجان احتیاح مبرم و ضروی به اتحاد و تشکیلات داریم.

جناحهای سوسیالیست تمامی جنبشهای ملی و دمکراتیک دنیا مانند حنبشهای ملی ایرلندیها، کردها، اسکاتلندیها، ولزیها، باسکها، کبکها، فلسطینیها وغیره همیشه احزاب و تشکلات کارگری و کمونیستی دارند. ولی چپ و سوسیالیست آذربایجان هنوز سرگردان بوده و بخش وسیعی از آنها " از خود بیگانه" شده اند. ما هم اکنون می دانیم که تشکیل احزاب چپ، کمونیست و کارگری در آذربایجان جنوبی از اولین اولویتهای ما هستند.

زحمتکشان جنبش بزرگی را در آذربایجان برپا کرده اند و برای رفع مطالبات مختلف در برابر سرمایه داران اشغالگر ایران مبارزه سخت و دشواری را پیش می برند. کارگران و زحمتکشان آذربایجان در این مبارزه به احزاب و تشکلات سوسیالیستی و کارگری خود احتیاج دارند تا آنها را متحد و رهبری کنند. عدم پاسخگویی به این نیازمهم به معنای رها نمودن زحمتکشان به امان بورژوازی آذربایجان و بورژوازی شوونیست ایران است.

سوسیالیستهای آذربایجان تلاش میکنند برای تحقق مطالبات ملی و طبقاتی، جنسی و غیره همه انسانهای محروم و ستمدیده آذربایجان را متحد و رهبری کنند و حاکمیت سیاسی و ارگانهای دولتی را بدست گرفته و یا درحاکمیت در کنار دیگر نیروها شرکت داشته باشند .

سوسیالیستها در این مبارزه تلاش میکنند با تمامی احزاب ترک آذربایجانی اتحاد عمل داشته و همکاریهای همه جانبه ای را علیه دشمن مشترک داشته باشند. سوسیالیستهای استقلال طلب آذربایجان جنوبی، از همه نیرو های ملی و احزاب آذربایجانی که علیه ظلم ملی و علیه دیگر تبعیضات اجتماعی درآذربایجان مبارزه می کنند حمایت و پشتیبانی خواهند کرد و تا لحظه ای که علیه زحمتکشان و سوسیالیستها اقدام نکنند آنها را نزدیکترین متحدان خود خواهند دانست.

هچنین سوسیالیستهای آذربایجان جنوبی بر اساس احترام متقابل به منافع ملی و برابر، علاقه دارند با همه کشورهای جهان و ملل تحت ستم در ایران تا زمانیکه به منافع ملی و اراضی آذربایجان تعرض نکرده اند، همکاری کنند و روابط دوستانه و مسالمت آمیزی با آنها داشته باشند.


قدرت گیری و اعلام استقلال آذربایجان جنوبی


افراد و گروههای سیاسی در آذربایجان نظرات متفاوتی در مورد شرکت در قدرت، چگونگی و نحوه قدرت گیری دارند. بخشی از گروهها حتی به مسئله قدرت و حاکمیت سیاسی فکر هم نمی کنند. ما سوسیالیستها اعتقاد داریم که تاریخ ایران و دولتهای حاکم برآن سراسر جنایت و بی عدالتی بوده است. بنا بر این انتظار نداریم که دولت ایران حقوق ملت ترک، کارگران و زحمتکشان ترک را برسمیت بشناسد. تجربه مبارزات و شکستهای خونین اثبات نموده که جز استقلال و جدائی از ایران راه و انتخابی دیگری به ما نمانده است.

از دیدگاه سوسیالسم آذربایجانی امید بستن به فدرالیسم، دمکراسی یا برگزاری رفراندوم در قبل یا بعد از جمهوری اسلامی جهت تحقق حق ملل تعیین سرنوشت، خوش باوری، اعتماد به دشمن، بی تجربگی سیاسی، استراتژی نا درست و مهمتراز همه عدم درک منافع ملی ملت ترک می باشند.

ما ایده و هدف استقلال را فراموش نخواهیم کرد و برای تحقق آن درجستجوی راههای آسان و سریع هستیم. اما دشمن ما طرفدار خداحافظی دوستانه وجدائی با روشهای سیاسی و مسالمت آمیز نیست.

اکنون تعیین دقیق راههای رسیدن به استقلال مشکل است. در سیاست همه چیز متحمل است بنا براین ممکن است ما ترکها در زمان جنگ ایران با کشوری خارجی یا درشرایط ضعف اقتصادی، نظامی وسیاسی دولت ایران با یک قیام توده ای و تعرض سریع نظامی و با کمک کشورهای دوست حاکمیت را بدست بگیریم.

اما مشکل می توان تصور کرد که ملت ترک با مبارزه و قیام خود به تنهائی بتواند دولت فاشیست ایران را به زانو در آورده و استقلال خود را بدست آورد. بنا بر این ملت ترک در مبارزه اسقلال طلبانه خود باید متحدین و دوستان زیادی پیدا کند.

بعنوان یک اصل علمی پذیرفته شده، در تغییر و تکامل هر پدیده ای، عوامل و نیروهای داخلی آن پدیده اساسی و تعیین کننده هستند یعنی برای تغییر در ایران، ملت ترک باید ابتدا در داخل ایران متحدان خود را پیدا کند. در ایران ملل کرد، عرب، بلوچ، ترکمن، لر و گیلگی متحمل ظلم ملی می شوند و با ملت ترک هم سرنوشت می باشند. ملل تحت ستم در ایران نزدیکترین دوستان و متحدان ملت ترک میباشند. چون دشمن مشترک و اصلی همه آنها دولت حاکم بر ایران و شوونیسم فارس می باشد. اتحاد عمل، مبارزه با برنامه، سازمان یافته ترکها با ملل تحت ستم لازمه مبارزه ما با دشمن مشترک می باشد.

با دشمن نامیدن ملت کرد به امید دوستان خیالی و غیر قابل اعتماد در خارج که در اصل دوستان ایران هستند به نفع ما نیست. در شرایط فعلی ایجاد شکاف دراتحاد ملل ستم و از دست دادن یکی از متحدان قدرتمند در جبهه دوستان به سود دشمن بوده و در نتیجه این سیاست به تثبیت حاکمیت شوونیستها و سفت شدن زنجیرهای بردگی ملت ترک و دیگر ملل تحت ستم در زندان بزرگ ایران خواهد انجامید. ملت ترک نه تنها در میان ملل تحت ستم بلکه حتی در میان ملت حاکم و ستمگر فارس هم باید متحدانی پیدا کند و کارگران و زحمتکشان ملت فارس را به قیام بکشاند.

در هشتاد- نود سال گذشته برتری طلبی و شوونیسم تا مغز استخوان ملت فارس نفوذ کرده ولی زحمتکشان فارس برای خلاصی از استثمار و ظلم طبقاتی راهی جز اتحاد و همصدایی با ملل دیگر ندارند. ما برای یک انقلاب و قیام سراسری قدرتمند جهت سرنگونی دولت اسلامی به قدرت و همکاری کارگران و زحمتکشان فارس هم احتیاج داریم.

ملت ترک برای رسیدن به استقلال، علاوه بر اتحاد با ملل تحت ستم و اقشار تهیدست ملت فارس باید دوستان و متحدانی را در بین کشورهای جهان پیدا کند تا از جنبش ملی و مطالبات مردم آذربایجان حمایت کنند. تاکنون آذربایجان جنوبی نتوانسته حمایت کشورهای دیگر را بخود جلب کند ولی با قدرتمند شدن مبارزه آزادیخواهانه در آذربایجان، ما ترکها دوستان و متحدان زیادی را از میان کشورهای مخالف جمهوری اسلامی ایران پیدا خواهیم کرد. دوستی، همسویی و روابط دیپلماتیک با کشورهایی که درمخالفت و تقابل با ایران هستند از وظایف ما می باشد. جلب حمایت و توافق کشورهای قدرتمند جهان برای ما اهمیت شایانی دارد. چونکه امروزه هر تغییر وتحولی در جهان بدون دخالت، بدون رای و کمک کشورهای صعنتی و قدرتمند جهان به سختی صورت می گیرد. وقایع جهان هر روز شاهد درستی این واقعیت است. کوزوو و مونته نیگرو بخاطر داشتن دوستان قدرتمند کشورهای اروپایی و امریکا استقلال گرفت. اوسیتا و آبخازیا به خاطر متحد قدرتمند روسی در آستانه استقلال کامل قرار دارد. اما کردستان عراق، چچنها و فلستطینی ها هنوزنتوانستند دوستان قدرتمند در صحنه جهانی پیدا کنند. بنا براین دشمن درست کردن ، دشمن خطاب کردن کشوری بخاطر کاپیتالیست و امپریالیست و غیره بودن اصلا به نفع ترکها نیست وبرعکس باید در میان قطب های قدرتمند جهان دوست های مطئمن پیدا کنیم تا پروسه استقلال ملی ما به راههای سخت، خونین و یا به درازا نکشد.

تا آنجا که رژیم تحمل کند مبارزه سیاسی، مسالمت آمیز و مدنی بهترین و مناسب ترین شیوه مبارزه در آذربایجان می باشد اما به حاکمیت رسیدن ترکها بشیوه مدنی وسیاسی بعید به نظر می رسد چون در ایران دمکراسی وجود ندارد و تحت حاکمیت دیکتاتوری و سرکوب نمیتوان با رفراندوم و یا شیوه های سیاسی به استقلال آذربایجان دست یافت. با در نظر گرفتن تمامی عوامل داخلی و خارجی و تجربیات گذشته ما فکر می کنیم بهترین و مناسب ترین لحظه بدست گرفتن قدرت سیاسی در آذربایجان و اعلام استقلال لحظه انقلاب توده ای و سراسری، ، دوره خلا حاکمیت، لحظه بحران و سرنگونی دولت جمهوری اسلامی است.

لحظه ها و دقایق آغاز انقلاب توده ای در ایران لحظات تعیین تکلیف ما با ایران است. ملت ترک و تمامی نیروهای استقلال طلب آذربایجان همگی باید آماده باشند تا در اولین امکان و یا اولین فرصت، تمامی مراکز نظامی را خلع سلاح کرده و مراکز دولتی را اشغال درآورند و فورا بدو ن از دست دادن ثانیه ها و لحظه های سرنوشت ساز، استقلال آذربایجان را به مردم جهان اعلام کنند. ما سوسیالیستها اولین پیشروان اعلام استقلال در اولین فرصت مناسب خواهیم بود وبیهوده درانتظار تثبیت رژیم جدید بعد از جمهوری اسلامی و خیا ل با طل رفراندوم در حکومت به اصطلاح "دمکراتیک" نخواهیم نشست تا بار دیگر به بردگان بی اراده سرمایه داران فارس ایران تبدیل شویم.

برای این منظور باید در لحظه مناسب به سلاح دست برد. باید بدون اتلاف وقت در کوتاهترین زمان نیروهای مسلح توده ایی، ارتش و نیروهای نظامی را تشکیل داد. بدون سلاح و جنگ نهائی، توده ای و زود فرجام نمی توان فاشیستهای برتری طلب فارس و اسلامی را خلع سلاح وبه تسلیم واداشت. بدون سلاح و جنگ توده ای نمی توان اشغالگران را از آذربایجان بیرون راند. بدون مستقر ساختن نیروهای مسلح ترک درسراسرمرزها و یا قدم بقدم مرزهای آذربایجان جنوبی نمی توان مانع توطئه ها و تعرضات دشمن شد.

بنا بر این لحطه انقلاب سراسری و یا لحظه بحران و ضعف نظامی ایران باید لحظه تولد استقلال آذربایجان باشد. اگر آذربایجانیها در این لحظات حساس غفلت و درنگ کنند باید شکست خونین را بپذیرند. ما باید ملل تحت ستم دیگر را اقناع سازیم که همزمان با آذربایجان کنترل و حاکمیت سرزمینهای خود را بدست گرفته و استقلال خود را اعلام نمایند. در غیر اینصورت دولت مرکزی ایران در کوتاه ترین مدت خود را تجدید سازمان داده وبه تحکیم حاکمیت شونیستی ملت فارس در مناطق آذربایجان و غیره خواهد پرداخت. ملت کرد در جریان انقلاب 1357و اوایل 1358 اشتباه تاریخی بزرگی را مرتکب شد. ملت کرد و احزاب آن در جریان انقلاب 1357استقلال کردستان را اعلام ننموده و به خودمختاری آبکی دل خوش نمودند. جمهوری اسلامی ایران در طول چهار هفته پس از بقدرت رسیدن ارتش، سپاه پاسداران، نیروی هوایی و غیره را سازمان داده و در نوروز 1358حملات خود رابا حمله به شهرسنندج آغازکرد. سرهنگ صدری فرمانده پادگان سنندج در مصاحبه با روزنامه های وقت اعلام داشت که علاوه بر بمباران های هوایی و استفاده ازسلاحهای دیگر هر ساعت 450 گلوله خمپاره به شهرسنندج شلیک میشد و این وضع 26 روز ادامه داشت. در نتیجه شهر سنندج ویران و 2600 نفر جان باختند. بدین صورت داستان سنندج درشهرهای دیگرکردستان هم تکرار شد. هفت ماه بعد از حاکمیت اسلامی، درتاریخ 28 مرداد سال 1358خمینی با اعلام جهاد علیه ملت کرد هجوم و اشغال کردستان با شدت بیشتری از هر سو آغاز شد وسرانجام کردستان دوباره به تمامی اشغال شد. اکنون سی سال است ملت کرد در زیر توپ و خمپاره، بمباران، در ترس و وحشت با فقر و فلاکت زندگی میکنند و هر روزبا چشمانی پر اشک نظاره گر دست و پا زدن فرزندان دلیرشان در بالای چوبه های دار هستند.

ما از این تجربیات تلخ و خونین درس آموخته ایم. ما همچنین ازشکست جنبش ملی آذربایجان به رهبری پیشه وری ، شکست جنبش ملی اذربایجان به رهبری خیابانی و جنبشهای ملی دیگر بسیار آموخته ایم و به هیچ قیمتی حاضر نیستم تاریخ شکست خونین ملتها بار دیگردرآذربایجان تکرار شود. به همین جهت آگاهانه و با هوشیاری به مبارزه پرداخته و در اولین فرصت استقلال آذربایجان را با قدرت اعلام خواهیم کرد و ازهم اکنون پیروزی براستقلال طلبان آذربایجان لبخند میزند.

سوسیالیستها خود را در برابر ملت ترک و مبارزه آن مسئول می دانند و برای به پیروزی رساندن مبارزه استفلال طلبانه آذربایجان احساس مسئولیت می کنند اما در روزهای بعد از استقلال ، توازن قوا و پارلمان آذربایجان تعیین خواهند کرد که چه سیستم و نظام سیاسی و اقتصادی برآذربایجان حاکم باشد. نیروهای سیاسی و مردم آذربایجان تصمیم خواهند گرفت که آیا در زیر ستم ، فقر و نداری تحت حاکمیت سرمایه داری به رهبری ناسیونالیستها بسر ببرند یا در جامعه دموکراتیک و سوسیالیستی که برای آزادی و برایری همه شهروندان آذربایجان تلاش می کند.


نتیجه گیری


درآذربایجان جنوبی ترکها ملتی قدرتمندی هستند که تاکنون اشغالگران ایرانی مانع از تشکیل دولت و کشورآنها شده است. بنا به قوانین بین المللی ملت ترک خق تشکیل دولت وکشور خود را دارد. اکنون ملت حاکم فارس درآذربایجان بر ترکها حاکمیت و اراده خود را به کثیف ترین و خشن ترین شیوه ها اعمال میکند و ترکها را به پرتکاه نابودی کشانده است. به همین جهت در آذربایجان اشغالی رفع ستم ملی یکی از مطالبات دمکراتیک ملت ترک و سوسیالیستهای آذربایجان میباشد و پاسخگویی به این معضل بزرگ به یکی از وظایف سوسیالیستهای آذربایجان تبدیل شده است.

سوسیالیستهای آذربایجانی در برخورد به مسئله ملی تضاد و تمایز اساسی با چپ و سوسیالیستهای ایرانی و سراسری دارند و برعکس آنها برای حفظ تمامیت ارضی ایران و ادامه اشغالگری سرزمنینهای ملل تحت ستم توسط سرمایه داران ایران نمی کوشند. سوسیالیستهای ترک پلاتفرم و برنامه مشخص و متمایزی برای تامین حق ملل در تعیین سرنوشت خویش دارند و در همین رابطه به عدم کا آیی آلترناتیوهای فدرالیسم، حقوق شهروندی، خودمختاری، دمکراسی و سوسیالیسم ایرانی اشاره کرده و آنهارا دررفع ستم ملی عاجزو بی اراده می شمارند.

ما سوسیالیستها دلایل مختلفی برای درستی و حقانیت استقلال جهت رفع ستم ملی داریم و مانند بعضی گروهها به تکرار شعارکلی " حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" قناعت نمی کنیم و این شعار را مشخص تر کرده درفالب مطالبه و حق استقلال بیان میکنیم. ما تلاش می کنیم مردم آذربایجان به ضرورت، دلایل و فواید استقلال پی ببرند، چون تا زمانی که مردم منافع خود را در تحقق استقلال آذربایجان ارزیابی نکنند برای کسب استقلال آذربایجان قدمی برنداشته و تلاش نخواهند کرد. ما کوشش می کنیم استقلال به ایده عمومی ترکها تبدیل شود وتوده مردم استقلال را در جهت ودرانطباق با منافع خود بدانند. دراین رابطه ما لیستی از دلایل مختلف رابرای نشان دادن ضروت استفلال آذربایجان آورده ایم ودراین رابطه به اهمیت و فواید استقلال پرداخته ایم.

دشمنان وحتی بخشی ازدوستان در برابر مبارزات استقلال طلبانه به واهمه و سنگ اندازی پرداخته و درمخالفت با استقلال آذربایجان دلایلی بی اساس ارائه می دهند که در برابررادیکالیسم مبارزات حق طلباته ترکها و واقعیات عینی و علمی رنگی ندارند.

آذربایجان جنوبی توانایی، پتانسیل وامکانات استقلال را دارد یعنی شرایط عینی برای استقلال آماده است. براساس قوانین بین المللی دردفاع از استقلال ملتهای بدون دولت ودر نتیجه شدت وگسترش مبارزات ملی و همچنین تاثیررقابتهای قدرتهای بزرگ و بعلت عوامل و فاکتورهای دیگر بسیاری ازملتها به استقلال دست یافتند. اگر به گذشته دوری نرویم نه تنها بعد از جنگ جهانی دوم بلکه فقط در 18 سال گذشته دهها کشورازاتحاد شوروی سابق، درکشورهای با لکان، قاره امریکا و آسیا و غیره استقلال خود را اعلام نمودند. در میان آنها آذربایجان منحصر به فرد و استثنا نبوده و آذربایجان هم می تواند استقلال خود را بدست آورد.

سوسیالیستهای آذربایجان برای رهبری و پیروزی رساندن مبارزه ملی، استقلال طلبانه، مبارزات سوسیالیستی و برابری طلبانه تلاشهایی را در جهت انسجام سیاسی و تشکیلاتی خود آغاز نموده اند و نمی خواهد در انزوا ی سیاسی و در بحران های سیاسی، تشکیلاتی باقی بما نند.

کارگران و زحمتکشان سوسیالیست و برابری طلب علیرغم پراکندگی نقش مهمی در حرکت ملی دارند. آنهاعمیقا اعتقاد دارند که استقلال به نفع کارگران و زحمتکشان آذربایجان است چون استقلال بطورریشه ای به ستم ملی پایان می دهد و ملت ترک را ازانکارو امحا حفظ کرده و درامان نگه می دارد.

کارگران و انسانهای سوسیالیست بعد ازکسب استقلال آذربایجان با توجه به توان و نقش شان دردولت و حاکمیت برای تامین رفاه، آزادی و زندگی انسانی مردم آذربایجان تلاش خواهند کرد.

امروز ملت ترک صدها مطالبه رفاهی و آزادیخواهانه دارد. هیج فرد و گروهی نمی تواند مطالبات آنها رامحدود کرده و یا ندیده بگیرد. اگر احزاب ترک یا فارس بخواهند به حقوق وخواسته های مختلف ملی، طبقاتی مردم ترک بی توجهی کنند با خشم و نفرت کارگران و زحتکشان آذربایجان روبرو خواهند شد.

ما کارگران و سوسیالیستهای آذربایجان جنوبی مبارزه و جنبشی را سازمان می دهیم که ملت ترک آذربایجان ازستم و اعمال حاکمیت ملت حاکم فارس، سرمایه داران فارس و ترک رهایی یابد.

پس تا زمانی که آذربایجان جنوبی دولت نداشته و کشوری مستقل نشود، تا زمانی که آذربایجان در اسارت ایران باقی بماند در دنیا هیچ کس به فریادهای اندوهناک زحمتکشان آذربایجان گوش فرا نداده ومردم آذربایجان روی آزادی، برابری و رفاه را نخواهند دید. بنا براین راه گریز و انتخاب دیگری برای ما نیست و توده های ستمدیده آذربایجان مجبورند برای کسب استقلال، آزادی، رفاه، برابری وسوسیالیسم بجنگنند.


WWW.SOLGUNAZ.COM


22/ 09/ 2008



منابع و مراجع


1- جریانات مدافع کمونیسم کارگری و مقاله "ملت وناسیونالیسم وبر نامهء کمونیسم کارگری "منصور حکمت انترناسیونال شماره 16آذر ماه 1373

2 – لنینستهای ایران متشکل درهمه طیفهای مختلف فدائی، حزب کمونیست ایران، راه کارگر، حزب توده و احزاب مائونیست

3 - List of countries and outlying territories by total area
http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_countries_and_outlying_territories_by_area


4- اداره آمار ایالات متحده امریکا- آمار جهانی، که اسامی و لیست کشورها بترتیب از پرجمعیت ترین تا کم جمعیت ترین کشورها قید شده است.

Countries Ranked by Population:2008

http://www.census.gov/cgi-bin/ipc/idbrank.pl


5 – در آدرس زیربه نوشته های مارکس در مورد مسئله ملی دربخشهای مستقل ایرلند، لهستان، هندوستان و غیره مراجعه شود.

http://www.marxists.org/archive/marx/works/subject/index.htm


6– قرار کنگره بین المللی لندن در سال 1896 به نقل از لنین – در باره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش



7 - Declaration on the Granting of Independence to Colonial Countries and Peoples

http://www.unhchr.ch/html/menu3/b/c_coloni.htm
ترجمه ترکی

Turkci Tərcumə: Sömürgə Ölkələrə və Xalqlara İstiqlal Vermək üzrə Bildirgə

8 - The United Nations - International Covenant on Economic, Socialand Cultural Rights


http://www.hrweb.org/legal/escr.html


9- آذربایجان در ایران صفحه 71 – 72 اتابکی وهمچنین کتاب روشنفکران آذری و هویت ملی و قومی نوشته علی مرشدی زاده

10 - مارکس - جلد اول «سرمايه» صفحه 703

11 - اداره آمار اقتصادی و مدیریت کل آمارهای اقتصادی بانک مرکزی

12 - روزنامه نوروزتیر ماه 1380

13- استاندارآذربایجان شرقی در سمیناری در شهر تبریز به تاریخ 1371

14 – ماشا الله رزمی – کتاب آذربایجان و جنبش طرفداران شریعتمداری

http://www.webng.com/yasayis032/Dicital-Kitab-Evi/5001.pdf

15- شریعتمداری آذر ماه 1358

16- مصاحبه فرامرز فروزنده با چهرگانی در برنامه نسیم شمال – تلویزیون آپادانا

17 – دکتر چهرگانی در گفتگویی صریح و بی پرده تنظیم ازآلتای و فیلم ویدویی چهرگانی - دربخش مقالات درسایت سول گون آز

18 – در بیست و یک خرداد 1325 از جانب دولت ایران هیئتی به ریاست مظفر فیروز معاون سیاسی قوام برای مذاکره به تبریز آمد و بر اساس مواد هفتگانه دولت موافقتنامه پانزده ماده ای امضا شد. متن قرادادها درسایت فرقه دمکرات آذربایجان ملاحظه شوند.

http://www.adf-mk.org/T/at.html

19 - معادن زیرزمینی آذربایجان، پتانسیلها، سیاست تبعیض - علي محمدي

http://www.azadtribun.net/x508.htm

20- ظرفيت‌ها و منابع اقتصادي آذربايجان و موانع توسعه آن - یاشار اومیدلی


21 – نامه مارکس به انگلس - تاریخ دهم دسامبر 1869

Karl Marx – The First International and After – Political Wrting: Volume 3 – Letters on Ireland – page 166

22 - لنین - طرخ اولیه تزهای مربوط به مسئله ملی و مستعمراتی و دیگر مقالات اش

23– حمایت و همکاری توده ایها،فدائیان اکثریت وحزب رنجبران در سرکوب کردستان

24 - اطلاعیه اکثریت بعد از جریان کشتارمردم وسربداران در آمل

25 - Marx to Meyer and Vogt –London, 9 April 1870

Karl Marx – The First International and After – Political Wrting: Volume 3 – Letters on Ireland – page 169

26 - آل بایراق نقدی بر آذربایجان سخن می گوید - آذربایجان چه می خواهد

27 – منظور پرچمی است که بعد از کسب استقلال توسط پارلمان و بنا به رای مردم و اراده ملی تعیین می شود. اکنون آذربایجان جنوبی هیچ پرچمی ندارد و احتیاجی هم به پرچم ندارد. پرچم با رای نمایندگان مردم و پارلمان تعیین می شود. تنها پارلمان آذربایجان جنوبی صلاحیت تعیین پرچم آذربایجان جنوبی را خواهد داشت. هیج دلیل و بهانه ای نمی تواند به کسی حقانیت و صلاحیت تعیین پرچم پیشنهادی!! یا پرچم رسمی را بدهد. کسانی که پرچم آذربایجان شمالی، پرچم چهرگانی، پرچم طراحی شده توسط حزب استقلال آذربایجان جنوبی و بلاخره پرچمها وسمبلهای پیشنهادی دیگری را بعنوان پرچم آذربایجان جنوبی معرفی میکنند تنها توانستند بی توجهی، بی احترامی و بی اعتمادی خود را به ملت ترک نشان داده و ضد دمکراتیک بودن جریان فکری و حزبی خود را اثبات کنند.

28 - دکتر دلاور نجفی ، معاون محیط طبیعی و تنوع زیستی سازمان حفاظت محیط زیست

http://tabnak.ir/pages/?cid=15007








www.solgunaz.com